Sunday, 2 March 2014

Introduction to Alain Resnais (by Jonathan Rosenbaum)


گنج‌هاي پنهان شاعرِ عواطف و خاطره
جاناتان رُزنبام

آلن رنه بی‌گمان یکی از بزرگ‌ترین کارگردانانِ در قیدحیاتِ ماست و در عین حال، به دلایل مختلف، یکی از دشوارترين‌ها براي بررسي. او جهاني‌ترين چهرۀ موج نوی فرانسه بود، حداقل در فيلم‌هاي اولش (به خصوص هیروشیما عشق من، سال گذشته در مارین‌باد، جنگ تمام شده است، دوستت دارم دوستت دارم و پروویدانس) اما در ادامه به یکی از فرانسوی‌ترین کارگردانانِ فرانسوی بدل شد (نه فقط با نمونه‌های آشکاری مانند عموی آمریکایی من، استاویسکی، مِلو، همان ترانۀ آشنا، نه روی دهان و علف‌های وحشی بلکه حتی با فیلم‌هایی که از دست‌مایه‌های انگلیسی یا تا حدودي آمریکایی گرفته شده بودند، مانندِ می‌خواهم به خانه بروم، دود کردن، دود نکردن، ترس‌های خصوصی در مکان‌های عمومی). حتی قبل از این‌که به سراغ ساخت فیلم‌ بلند برود، بزرگ‌ترین فیلم‌‌های تاریخ سینما را در مورد استعمارگری و نژادپرستی (مجسمه‌ها هم می‌میرند)، اردوگاه‌هاي مرگ (شب و مه)، پلاستیک (ترانه استیرن) و کتابخانه (تمام خاطرات جهان) را ساخت. یکی از شخصی‌ترین کارگردانان مدرن است اما هرگز پای فیلم‌نامه‌های خودش را امضا نمی‌کند. همين‌طور مشهور است براي اين كه يكي از خجالتي‌ترين سينماگران تاريخ است، تا آن حد كه يك‌بار کلر دنی به من گفت رنه همیشه ترجیح می‌دهد خودش را پشت فیلم‌نامه‌نویس‌هايش پنهان كند. او یکی از بزرگ‌ترین منتقدان و مورخانِ سینماست؛ با این‌که هرگز هیچ اثر چاپ شده‌‌اي در اين زمينه نداشته است؛ به خصوص وقتي به خاطر بياوريم كه چطور درس‌هايي درباب هیچکاک و لويي فویاد در سال گذشته در مارین‌باد به ما مي‌دهد؛ يا دربارۀ ارنست لوبیچ در استاویسکی، و يا دربارۀ موزیکا‌‌ل‌های متروگلدوين‌مير در نه روی دهان و اين مثال‌ها را مي‌توان همين‌طور ادامه داد. اغلب این شاعرِ عواطف و خاطره‌ را با یک روشنفکر اشتباه می‌گیرند (شاید به این خاطر که فرانسوی است) یا از سورئالیست بودن او غافل مي‌مانند. اما قطعاً بخشی از پرمایگیِ فیلم‌هایش از آنجا می‌آید که جدا از زیبایی و احساسات نهفته در آن‌ها، بسیاری از گنجینه‌های ارزشمند آثارش پنهانند و به آسانی به چشم نمی‌آیند.



Resnais: A Life

مطلب زیر بیوگرافی آلن رنه از شمارۀ ویژۀ رنه در ماهنامۀ فیلم است که توسط من گردآوری شد. این بیوگرافی را کتایون یوسفی گردآوری کرده است.
 رنه: يك زندگي

آلن رنه کارگردان فرانسوی و یکی از چهره‌های مهم سینمای مدرن به حساب می‌آید. نام او با فرمالیسم و مدرنیسم گره خورده است و زمان و خاطره، کلمات کلیدی‌ای هستند که همواره در نقدها و توصیف فیلم‌هایش به کار می‌روند. او با بهره‌گیری از ادبیات، استفاده از ساختارهای روایی نو، فیلم‌برداری زنده و دلپذیر و تدوین‌های شاعرانه، خالق برخی از بحث‌انگیزترین و جنجالی‌ترین آثار در چند دهه اخیر بوده است. 

London by Resnais

London. Photo by Alain Resnais

Saturday, 22 February 2014

Laura Mulvey on Rakhshan Bani Etemad


مالوي و ژيژك. عكس از احسان خوش‌بخت
مقدمه
دورۀ فشردۀ دو هفته‌اي كه با نامِ «نظريۀ انتقادي» در دانشگاه بِركْبِك در انگلستان از دهم تيرماه آغاز به كار كرد يكي از جالب توجه‌ترين تركيب‌هاي ممكن را براي به واكنش واداشتنِ ذهنِ يك پژوهندۀ امروزي داشت. در كارگاه‌هاي مختلف كه توسط بعضي از مهم‌ترين آكادميك‌ها و فيلسوفان معاصر گردانده مي‌شد موضوعاتي از «فلسفۀ راديكال راست» گرفته تا روانكاوي، ملودرام و سرمايه‌داري مورد بررسي قرار مي‌گرفت. در اين برنامه‌ها اگرچه بزرگ‌ترين «سوپراستار» اسلاوي ژيژك محسوب مي‌شد، اما يكي از متفاوت‌ترين‌ رويكردها متعلق به تئوريسين برجستۀ انگليسي لورا مالوي بود كه موضوع گفتارش «ملودرامِ مادرانگي»، به موضوعاتي مثل نظام طبقاتي، احساسات و زندگي خانوادگي مي‌پرداخت. سوژۀ مطالعۀ موردي و خاصِ مالوي، رخشان بني‌اعتماد، يا به طور دقيق‌تر ملودرام و رئاليزم در يكي از ساخته‌هاي رخشان، زیر پوست شهر (1379) بود.

Friday, 21 February 2014

The Humphrey Bogart Book

همفري بوگارت
ديويد تامسُن
ترجمۀ رعنا طاهرزاده

احسان خوش‌بخت - لورن باكال كه بعدها همسرش شد و تا دم مرگ با او ماند دربارۀ آن ديدار اول مي‌گويد: «تحفه­ای نبود. لاغرتر از آنی بود که تصور می­کردم. شلواری گشاد و بی­قواره، و پیراهنی نخی به تن داشت و شال­گردن انداخته بود اما به نظر مرد مهربانی می­آمد.» خيلي از ما هم وقتي او را روي پرده سينما يا صفحه تلويزيون ديديم احساسي مشابه داشتيم از عادي بودنِ غيرعادي و صميميتي گزنده. نام او همفري بوگارت است و دوست‌دارانش «بوگيِ» مي‌خوانندش. او ستاره‌اي است در حد كمال (كازابلانكا، شاهين مالت و داشتن و نداشتن را ببينيد)، اما بهترين فيلم‌هايش دربارۀ عدمِ امكان دست يافتن به كمال در انسان قرن بيستمي است.

The Gary Cooper Book

گری کوپر
ديويد تامسن
ترجمۀ عقیل قیومی

احسان خوش‌بخت - گري كوپر يكي از بزرگ‌ترين ستارگان تاريخ سينما و شمايلي اساساً آمريكايي است. در ايران او را براي آقاي ديدز به شهر مي‌رود و عشق در بعدظهر مي‌شناسند، به اضافۀ نيمروز و انبوهي وسترن ديگر كه اين تصور را به وجود مي آورد كه كوپر يكي از كابوي‌هاي مشهور سينمايي بوده. اين فرض درست است، اما او خيلي چيزهاي ديگر هم بوده كه در اين كتاب، ديويد تامسن، با شيطنت و طنزي كه يادآور خود فيلم‌هاي كوپر است، آن‌ها را به شيوۀ خودش بررسي كرده. تامسون حتي به كنكاشي شبه پليسي دست مي‌زند براي دريافتن اين‌كه آيا اين اعتماد به نفس محض بود كه كوپر را كوپر كرد يا هجوي آگاهانه از شمايل خود. چطور مردي بلندپروازي نداشت، اما چنين بلند و بالا پريد؟ مردي كه نقش‌هاي سخت و خاص را نپذيرفت، و اگر پذيرفت آن‌ها را سهل و آسان نشان داد. كوپر پدر ساده‌نمايي در بازيگري بود؛ بازيگر نامريي؛ حرفه‌اي‌ترين نابازيگر تاريخ سينما و تنها ستارۀ نابازيگر. مردِ مِن‌مِن‌كني كه هر جلمه‌اش را جوري مي‌گفت كه انگار براي به خاطر آوردنش زور مي‌زند. مرد بلند و بالايي كه هم مي‌توانست روستايي‌زادۀ از همه چيز بي‌خبر باشد و هم مجسمه‌اي يوناني از سنگ مرمر كه بهترين خياط‌هاي اروپايي جامه بر تنش كرده‌اند. تامسن هم دربارۀ پوشش روي مجسمه با شور و شوق حرف مي‌زند و هم دربارۀ آن‌چه زير آن پنهان است.

Jean-Luc Godard Interviews


گفتگوهاي گدار
با
تام مِلْن، اندرو ساريس، پالين كِيل، پنه‌لوپي گيليات، جاناتان رُزنبام، گيدئون باخمن، گاوين اسميت
گردآوريِ ديويد استِريت
ترجمۀ سوفيا مسافر

احسان خوش‌بخت - اين مهم‌ترين مجموعه گفتگوهاي انگليسيِ فيلم‌ساز، منتقد و مورخ برجسته و ساختارشكن موج نوي فرانسه و فراسوي آن، ژان لوگ گدار، سندي از سير دگرگوني و به يك معنا تكامل هنر، شخصيت و از همه مهم‌تر فلسفۀ سينمايي‌ اوست. نوعي تاريخ(هاي) مكتوب گدار، كه در آن از منتقدِ فيلمساز شدۀ درگير با زبان سينما، كه قطعات سازندۀ يك فيلم را جسورانه از هم جدا كرده و به شكل تازه‌اي سوارشان مي‌كند، به فيلم‌سازي انقلابي مدافع چين، فلسطين و ويتنام مي‌رسيم. از جايي در سال‌هاي 1980 مورخي شاعرمسلك و نقاشي ويدئويي در او متولد مي‌شود. فيلم‌هاي اخير گدار به نوعي تلفيق سه دورۀ او محسوب مي شوند، براي همين به ترجمۀ نسخۀ اصل كتاب مصاحبه‌اي تازه‌تر (2010) اضافه شده تا انعكاسي از تازه‌ترين دورۀ گدار باشد.

Monday, 17 February 2014

The Cine Comic Strip Exhibition

The following pictures are from me and Naiel Ibarrola's exhibition of cinema, jazz and comic strip melting pot at Tehran's Aun Gallery, something we have casually named Cine Comic Strip. To my surprise, the website of Spanish Ministry of Foreign Affairs has taken note of our rather odd effort. On the day that I'm writing this, only two more days is left from the event which was received relatively well. Pop in if you are in Tehran!

Sunday, 9 February 2014

Berlinale 2014

روز اول: هفدهم بهمن

هیچ چیزی بی‌معناتر نیست از دفترچه‌ی راهنمای جشنواره در روزهای اول یک جشنواره. اسم دویست و چند فیلم با دویست و چند کارگردان و هزاران بازیگر و نویسنده و عوامل فنی فهرست شده‌اند که بیش‌ترشان را نمی‌شناسید و بالطبع نمی‌توانید حدس بزنید کدام‌یک می‌تواند انتخاب مناسبی برای تماشا باشد. همیشه وقتی جشنواره تمام می‌شود، فیلمی پرآوازه می‌شود که در همان جشنواره‌ای بوده که شما هم در آن حضور داشته‌اید، اما هرگز انتظارش را نداشته‌اید که فیلم خوب یا مهمی از کار دربیایند و از روی جهل یا تراکم برنامه نادیده‌اش گرفته‌اید. مثلاً در جشنواره‌ی لندن فیلم غریبه‌ی کنار دریا اصلاً به فهرست برنامه‌ای که برای تماشا در جشنواره ریخته بودم راه پیدا نکرد، غافل از این که دو ماه بعد «کایه دو سینما» آن را به عنوان یکی از فیلم های سال انتخاب خواهد کرد.

Monday, 3 February 2014

Notes on Philip Seymour Hoffman (RIP)

فيليپ سيمور هافمن
وقتي خودم نيستم حالم بهتر است

بازيگراني هستند كه هميشه زمان لازم است تا شناخته شوند. آن‌ها شانسِ گرگوري پك يا مارلون براندو را ندارند كه از فيلم اول تيتر «ورايتي» بشوند. از آدم‌هاي اين دسته، معمولاً بدون اين‌كه خودمان بدانيم فيلم‌هاي زيادي ديده‌ايم، اما هميشه بعد از سپري شدنِ زماني نسبتاً طولاني متوجه حضورشان مي‌شويم. از اين بازيگران با استعداد نقش‌هاي فرعي در اين چند سال دسته‌اي كوچك، اما قابل اطمينان درست شده است كه فيليپ سيمور هافمن در صدر آن قرار دارد. ظاهراً دلايل چنداني براي به خاطر نگه داشتنِ مردي با موهاي زرد و قهوه‌اي، پلك‌ها و ابروهاي روشن، لكه‌هاي قهوه‌اي روي پوستي رنگ پريده، شكم جلو آمده، دست‌هاي كلفت و سفيد و لبخندي مأيوس با نگاه غمگين وجود نداشت، اما سيمور هافمن به دلايلي كه اثبات آن يك دهه زمان برد مي‌خواست در خاطرمان بماند. اولين باري كه نظرها را واقعاً جلب مي‌كرد براي تماشاگران مختلف بين آقاي ريپلي با استعداد (1999) و كاپوتي (2005) در نوسان بود. در آن سال‌هاي نخست و فيلم‌هاي اول، طوري لباس مي‌پوشيد كه هميشه يادآور دانشجوهاي شلخته، اما با استعداد بود: اسنيكرز، جين‌هاي گشاد رنگ و رفته، كوله پشتي ولنگ و باز و كلاه كپي. تا امروز هم چيزي از آن بازيگوشي و بي‌توجهي پسري دبيرستاني در بيشتر نقش‌هايي كه بازي مي‌كند به جا مانده است