آموختن از لاس وگاس به روایت کاپولا
دین تاوولاریس، یکی از بزرگ ترین طراحان تاریخ سینما، 13 فیلم فرانسیس فورد کاپولا از 1972 (پدرخوانده) تا 1996 (جک) را طراحی کرده و در آنها آمریکای قرن بیستم را، دهه به دهه، در قالب مجموعه ای از خیره کننده ترین فضاهای مجازی تاریخ سینما بازآفرینی کرده است.
کاپولا و تاوولاریس در فیلم های مشترکشان صورت آرمانی آمریکا (تاکر)، صورت حقیقی اش (مکالمه)، پ و صورت تلخ و سیاهش ( پدرخوانده، قسمت دوم ) را زنده کرده اند. در بین این سیزده فیلم از صمیم قلب (one from the heart) را می توان صورت رؤیایی آمریکا و چگونگی شکست این رویا خواند. فضاهای فیلم به همین خاطر فضاهایی سیالند که هم بازتاب فانتزی های قهرمانان و هم نشان دهندۀ شکنندگی این فضاها و «غیر قابل زیست بودن» آنهایند، چنان که قهرمانان فیلم در انتها به دروغی که در تمام عمرشان دربارۀ امکان رهایی و آزادی در این فضاهای چشم گیر داشته اند پی می برند. حتی چشم اندازهای طبیعی آریزونا – که محل ساخت هزاران فیلم وسترن بوده – نیز مانند «بک پروجکشنی» دو بعدی به نظر می رسد که به جز زیبایی نمایشی و خیره کننده اش شانسی برای گریز و آزادی در اختیار کسی نمی گذارد.
دکورهای به جای بازیگران تغییرات ناگهانی لحن فیلم و احساسات آن ها را منعکس می کنند. نورها و رنگ به شکلی کاملاً نمایشی در هر ثانیه به هر صورتی که بتواند متناسی با «مود» کلی آن صحنه باشد تغییر کرده و فیلم را به تابلویی متغیر بدل می کنند.
از آن جا که فیلم در لاس وگاس می گذرد قیاس میان این فیلم و متن مشهور "آموختن از لاس وگاس" (1972، 1977) رابرت ونتوری بسیار مؤثر خواهد بود. این که کاپولا چگونه در 1982 نشان می دهد که بر خلاف گفتۀ ونتوری الزاماً «کمتر ملال آور نیست» (less is a bore) بلکه «بیشتر» (یا آن طور که در تصاویر می بینیم لبریز شدنی همه سویه) مایۀ ملال است؛ بنابراین همان طور که ونتوری با واژگون کردن نظریۀ میس ون در رو سعی کرد نشان دهد که اغتشاش لاس وگاس در واقع به گفتۀ برگسون نشان دهندۀ نظمی پنهان است، کاپولا گفتۀ ونتوری را با بیانی سینمایی به نقیض خود بدل می کند. من بین ونتوری و کاپولا، دومی را برمی گزینم.
دنیایی که در آن همه چیز زیبا، اما بی جان به نظر می رسد
آدم ها به راحتی در محیط ادغام می شوند
فضا به گفتگو با انسان ها دست می زند، اما در انتها آن ها را تنها رها می کند
آدم ها به راحتی در محیط ادغام می شوند
فضا به گفتگو با انسان ها دست می زند، اما در انتها آن ها را تنها رها می کند
صحرای آریزونا مکانی برای خلق رؤیاها به زبان معماری
بین دنیای واقعی و تصاویر نقاشی شده روی دیواره ها تفاوتی وجود ندارد
مرزهای رایج و مقیاس ها دیگر وجود خارجی ندارند
نور ماهیت فضا را دگرگون می کند، نور حتی واقعیت را به کنترل خود در می آورد (دو نمای بالا)
مفهوم خانه در این فیلم درست همان نگاهی را نشان می دهد که در جادوگر شهر زمرد وجود داشته است
خیابان های رؤیا و شکست: لاس وگاس در استودیوهای زئوتروپ کاپولا
مرز بین تجارت و عواطف انسانی چیزی کمتر از یک شیشه است
شغل قهرمان فیلم (تری کار) تغییر دکوراسیون مغازه و ساخت شهرها و مناطق مختلف در این ویترین است. خود وگاس نیز به یک ویترین شبیه می شود (دو نمای بالا)
صحرای آریزونا دیگر جایی برای گریز نیست
تنها حقیقتی که وجود دارد، نور ، رنگ و حرکت است
نور متناسب با حال و هوای فیلم تغییر می کند همان طور که شهر تابع احساسات مخاطب است
الهام کاپولا از موزیکال های رنگی متروگلدوین مایر
عنوان بندی فیلم؛ چیزی شبیه به تابلوهای تبلیغاتی وگاس
No comments:
Post a Comment