Saturday, 28 December 2013

Reports From Edinburgh IFF '13, Part II


بخش دوم از گزارش فستيوال بين‌المللي فيلم ادينبورو، اسكاتلند، 29 خرداد تا 9 تير 1392
فيلم‌هايي كه شنيدم
احسان خوش‌بخت


در مفهوم برسوني‌اش، وقتي صدا و تصوير قرار نيست مكمل هم باشند بلكه هر كدام عنصري قائم به ذاتند و نقشي يكسان در ساختار سينمايي دارند، فيلم سياه و سفيد يونانيِ لذت (الياس جياناكاكيس، 2012) [عكس بالا] نمونه‌اي متأخر است. نه فقط براي اين كه داستان زني كه نوزادي را مي‌دزدد و بهتر از مادر واقعي‌اش از او نگهداري مي‌كند و حتي براي حفط جانِ كودكْ مرد مهاجمي را مي‌كشد به شيوه‌اي برسوني و با سكون‌ها، قاب‌هاي خالي و بازي‌هاي ماكت‌وار و فيگوراتيو ساخته شده، بلكه به اين خاطر كه در آن شنيدني شنيده مي‌شد و ديدني ديده مي‌شد. سينماي غيرقابل تحمل (مثل فيلم ترسناك تازۀ جيمز وان،The Conjuring،كه در فستيوال بود) سينمايي است كه در آن دري بسته مي‌شود و هم‌زمان صداي به هم خوردن در شنيده مي‌شود. سينماي لذت سينمايي است كه يا در را مي‌بينيم و صداي زني كه آه مي‌كشد را مي‌شنويم، يا صداي در را مي‌شنويم و تصوير زني را مي‌بينيم كه با حسرت و دريغ به آن نگاه مي‌كند.

و اين نكات فني قرار نيست نمايش توانايي تكنيكي يك فيلم‌ساز باشد و نوهي مچ‌انداختنِ زيبايي‌شناسي، بلكه مقصود حصول به آگاهيِ آني دربارۀ يك موقعيت انساني است، مثل موقعيت به هم ريختۀ يونان امروز كه از تك تك تصاوير فيلم جياناكاكيس مي‌توان آن را بازشناخت.

مثل يك آلبومِ The Who كه مهندس ضبطش، گلين جانز مفتخر است كه 32 صدا و ساز مختلف را ضبط و ميكس كرده، فيلم اسكاتلندي دامي جيم (مت هالس، 2013) به موازات آلبوم‌ها و كارت پستال‌هاي متحركي كه از مناظر يك سفرِ با دوچرخه در مدار شمالي اروپا در دهۀ 1950 ارائه مي‌كند، مجموعه‌اي بسيار غني از صداها را هم عرضه مي‌كند كه ارتباط مستقيم و مشخصي با تصوير ندارند، اما عناصر سازندۀ مكان هستند، به اين معنا كه مثلاً صداي فيلم در طي سفر در بلژيك با صداي فيلم در طي سفر در دانمارك تفاوت دارد. از بقيه هم شنيدم كه هالس براي داشتن گوش‌هايي تيز بين فيلم‌سازان تجربي اسكاتلند صاحب‌نام و اعتبار است.


در خلق به پيش (مايكل وارمان، 2012) [Avanti Popolo]، صدا بهانه‌اي است براي جستجو در تاريخ و هويت. این فیلمِ برزیلی داستان مردی است که بعد از جدا شدن از همسرش پیش پدر پیرش برمی‌گردد و در عکس‌ها، فیلم‌ها و آلبوم‌های موسیقی پدر جستجویی را براي زنده كردن خاطرۀ برادر گم شده‌اش آغاز مي‌كند، برادري که در دهه ۱۹۷۰ برای تحصیل به شوروی رفته و بعد از آن در تب و تاب ناآرامي‌هاي آمريكاي لاتين مفقود شده است. فيلم با سكانسي طولاني از رانندگي شبانه در خيابان‌هايي كه در آن‌ها پرنده پر نمي‌زند آغاز مي‌شود. اما تمام اين سكانس فقط براي شنيدن برنامۀ راديويي است كه در آن آهنگ‌هايي قديمي برزيلي پخش مي‌شود. براي دانستن تاريخ يك سرزمين مي‌شود سراغ صفحه‌هاي موسيقي آن‌ها رفت، به خصوص اگر كتاب‌هاي تاريخ توسط فاتح و برندۀ بازي نوشته شده باشند. صدا به ندرت مي‌تواند دروغ بگويد و در اين‌جا به كمك مايكل وارمان آمده تا با آن بتواند به تجدید نظری دست بزند در موضوعات مورد علاقه کشورهای دیکتاتورزده، یعنی حافظه و اماها و چراهایِ تاریخِ رسمی.

اگر داستاني وجود دارد كه بايد گفته شود و كساني اجازۀ خلق تصوير براي آن داستان را ندهند، صدا مي‌تواند نقش روايت‌گر را بازي كند، صدايي كه در غياب تصوير هر دو نقشِ اصلي را بازي مي‌كند. مستند فلسطينيِ Infiltrators (خالد جرار، 2012)، دربارۀ ديوار 700 كيلومتريِ اسرائيلي‌ها كه دروازه‌هايِ سرزمينِ مادري را به روي فلسطيني‌ها بسته، فيلمي است كه هر كجا از تصوير محروم شده به سراغ صدا رفته است. فيلم با دوربين‌هاي ديجيتال فيلم‌برداري شده و به خاطر سررسيدن ناگهاني سربازان اسرائيليِ يا به خاطر طبع هنرمندانۀ اين فيلم‌ساز فلسطيني كه نقاش هم هست تصاويرش كيفيتي آبستره دارند و سر دوربين بي‌مهابا به زمين و آسمان مي‌رود تا گروه فيلم‌سازي به دردسر نيفتد. رنگ‌ها در هم مي‌روند و حجم سنگين و تاريك ديوار بيش‌تر تصوير را پر مي‌كند. فيلم داستان فلسطيني‌هايي است كه با روش‌هاي مختلف (نردبان، تونل، طناب)، كه روي فيلم‌هاي فرار از زندان را سفيد مي‌كند، هر روزه از روي اين ديوار رد مي‌شود تا به ديدار خانواده و اقوامشان بروند كه در آن طرف ديوار از آن‌ها جدا افتاده‌اند. گاهي وقت‌ها مادر فلسطيني هفتاد و چند ساله با دستان نحيفش از زير يك دروازۀ فولادي غول‌آسا دست فرزندش را از آن سوي ديوار لمس مي‌كند. ما نمي‌بينيم كه كدام فرزندش آن سوي ديوار است، اما صداي هر دو و مكالمه‌شان شاهد كاملي است از لحظه‌اي از تاريخ كه هرگز نبايد به فراموشي سپرده شود.


لوکاس عجیب (جان تورس، 2013) نمونه‌اي ديگر از كاربرد نوآورانۀ صدا در سینماست. این فیلم فیلیپینی که نوعی ادای دین به فیلم‌های اکسپلویتیشنِ سینمای آن کشور در دهه 1970 هم هست ظاهراً دارد تصویري مي‌دهد از زندگی در یک دهکده. اما با نقشی که صدا بازی می‌کند، ماهیت تصویر دگرگون می‌شود، تحریف می‌شود و استحاله پیدا می‌کند و همان تصاویرِ زندگی روزمره در روستای فیلیپینی به یک فیلم اکشن فانتزی استحاله پیدا می‌کنند. مي‌توانيد اسمش را رئاليزم جادويي بگذاريد، اما اين جادو مي‌تواند جادوي سينما هم باشد كه وقتي گروهي فيلم‌سازي براي ساخت يك فيلم اكشن به دهكده مي‌آيند همه چيز در زندگي قهرمان نوجوان فيلم، لوكاس، دگرگون مي‌شود و او در دنيايي افسانه‌اي غوطه‌ور مي‌شود كه تصاويرش همان تصاوير سابق است، اما صدا در آن به قلمرويي ناشناخته، اسرارآميز و طنزآميز پا گذاشته.


درست زمانی که فکر می‌کنید سینما دیگر برگِ تازه‌ای برای رو کردن ندارد و همه کلک‌هایش را آزموده و همۀ قصه‌هايش را گفته ناگهان فیلمی سر می‌رسد که همۀ این معادلات را به هم می‌زند و ثابت مي‌كند سینما هنوز هنر غافل‌گیری است و آن طراوتی که تماشاگران نخستین تجربه کردند را از دست نداده: لویاتان (لوسین کستینگ تیلر و ورنا پاراول، 2012) يك تابلوي نقاشي سورئاليستي و كابوسي است كه با صوت تصوير شده، فیلمی بی‌مانند در تاریخ سینما و کاری که مانند اسمش، هیولايی است که نه سرش آشکار است و نه تهش. (توضیح: ویکی پدیا می‌گوید لویاتان یک هیولا و غول عظیم‌الجثه‌ای است که از دریا سَرک می‌کِشد و مثل و مانند ندارد. این نام از باب چهل و یکم ایوّب، در تورات گرفته شده‌است.) این خوابِ غريب در دنیایی بین برزخ و دوزخ می‌گذرد و سازندگانش با دوربین‌هایی که خدا می‌داند چه اندازه بوده‌اند و در کجا کار گذاشته شده‌اند با یک قایق ماهیگیری در آمریکای شمالی به دریا می‌زنند و از قرار کار ماهیگیران را ثبت می‌کنند، ظاهراً چيزي شبيه مستندهاي دريايي و ماهيگيري كه انگليسي‌ها از دهۀ 1930 استاد ساختشان بوده‌اند. اما لویاتان هر چیزی هست الا واقعه‌نگاری و سندسازی. فیلم کمابیش از دریچه چشم ماهیان و مرغان دریایی ساخته شده و در آن ارتباطی حیرت آور بین بشر و جهانِ دیگر تصویرشده است. صحنه‌هایی هست که در روی پرده‌ای عظیم باید چشمتان را به گوشه‌ای از تصویر بدوزید که در آن نقطه‌ای به اندازه یک هزارمِ سطحِ پرده، پرنده‌ای را در حال خروج از قاب نشان می‌دهد.

No comments:

Post a Comment