Monday 19 March 2012
Dietrich, Fur, Feather and Camp
Sunday 18 March 2012
Miracles of Ordet
No sense of landscape or the seasons, no sense of community life. It is as though Dreyer were illuminating the curious semi-symbolic scene where Johannes suddenly lights a pair of candles and places them in the window - Inger quietly replaces them on the dresser since it is broad daylight - "That my light may brighten the darkness.
It is true than unlike the Munk's play, or reportedly, the first cinematic adaptation of the play in 1944 by Gustaf Molander (which I haven't seen), Johannes is decentralized in Dreyer's drama. But I strongly believe it is this marginal character who defines the inner momentum of the film. If the landscape or dialogues are melancholic, mysterious, and in my view, deliberately dream-like, it is as if film's been narrated from the point of view of Johannes. Isn't he the character who Dreyer feels closest to? Since the presence of sacrificial and powerful earthly women is so overwhelming, it is hard to reach a certain conclusion.
Johannes remains an enigma, throughout the films, after seeing the film, and almost in all the theoretical analysis I've read about Ordet. The way Johannes behaves, explains how the film and its mise-en-scène should be constructed.
Sunday 4 March 2012
Cinema Recycled
Sunday 29 January 2012
Goodbye Cinema, Hello Cinephilia
خانه رزنبام ها با طراحي فرانك لويد رايت |
سينماهاي خانوادگي رزنبام ها در آلاباما |
Out 1 |
Saturday 21 January 2012
Frankly My Dear
تلفن تماس كتابكده كسري براي سفارش كتاب
09155124219
05117670019
Friday 16 December 2011
Bop Criticism by J.R.
JR |
Sunday 27 November 2011
Crawford's Padded Shoulders
Sunday 1 May 2011
Peter Ibbetson
"It is a matter of critical insight that many great movie love stories - in whole or in part - involve separation of the lovers. A final embrace may suffice for standard fare. But the intrinsic nature of the screen (cross-cut close-ups) and of movie-going (us in the dark separated from them in the light) makes yearning and separation the most potent force. Of course, this is somewhat at odds with an audience and a business greedy for embraces, and more. But there is also the Romantic ideal that a love unrealized is eternal. Peter Ibbetson is one of the very few films to address that issue directly. -- David Thomson, Gary Cooper (pp 45-46)
Monday 10 January 2011
From Sam Alley
كلمات، كاغذها و تلفنها
كتاب تازه هوشنگ گلمكاني، از كوچه سام، كه اولين ِ مجموعۀ پنج جلدي ِ «آثار» اوست منتشر شد. او در سايت خود دربارۀ كتاب مينويسد: «اين جلد حاوی گزيدهای از نقدهای فيلمهای ايرانی است كه طی چهل سال اخير نوشتهام و با شرط حذف نقد چهار فيلم (كه میشود حدس زد فيلمهای كدام فيلمساز است) مجوز چاپ گرفت. من كه سي و هشت سال است كار مطبوعاتی را شروع كردهام؛ پس چرا چهل سال؟ نخواستم عدد را روند كنم. واقعأ هم چهل سال است. يعنی از وقتی كه نوشتن درباره فيلمها را شروع كردم؛ از سال 1349 كه در دفتری برای خودم درباره فيلمها مینوشتم. پس از مقدمه نسبتأ مفصل كتاب، تعدادی از آن سياهمشقها را هم پيش از نقدهای چاپشده از آن دفتر نقل كردهام.
بقيه اين كتاب 440 صفحهای حاوی نقدهايی بر 43 فيلم ايرانی است كه از ميان نوشتههای اين سالها انتخاب شده( فهرست نقدهای چاپنشده هم در آخر كتاب آمده). به علاوه، در انتهای هر نقد يادداشتی هست با عنوان «نگاه امروز» كه همين عنوان نشان میدهد محتوايش چيست. نمیخواستم كتاب «مجموعه مقاله» دربياورم كه فراورده چسب و قيچی باشد به شكل «بريده جرايد». فكر میكردم بايد چيزی به آنها افزود؛ و افزودن آن سياهمشقها و اين يادداشتها به ذهنم رسيد. حاصل كل اين كار چيزیست مثل «يادگار عمر». اين يادگار، جلدهای ديگری هم دارد. جلد دوم نقد فيلمهای خارجی است، جلد سوم درباره شخصيتها، جلد چهارم گزيده مقالهها و يادداشتها، جلد پنجم يادها و خاطرهها. البته هنوز چيزهای ديگری هم میماند كه میشود بعدها قالبی برایشان پيدا كرد. از خير انتشار گفتوگوها كه حجم خيلی زيادی هم میشود گذشتهام، چون آنها بيشتر حرفهای گفتوگوشوندگان هستند.» به درخواست ماهنامۀ 24 براي نوشتن دربارۀ كتاب، من كه هنوز كتاب به ولايتم نرسيده بود، نوشتن يادداشتي دربارۀ خود هوشنگ گلمكاني را انتخاب كردم كه تقريباً چنين است:
اگر رفتاري حرفهاي با او داشته باشيد، رفتاري حرفهاي از او خواهيد ديد و در اين حال بسيار دشوار است كه نتوانيد از كار كردن با او لذت ببريد. او با وجود راهنمايي و دادن سرنخها، هرگز نميگويد بايد چطور بنويسيد و يا چه بنويسيد. هيچ پيشنهادي در دفترش با «نه» روبرو ميشود، مگر دلايل كافي براي رد آن وجود داشته باشد. حالا كه فكر ميكنم ميبينم در تمام ده سال گذشته هرگز نه طرحي را از من رد كرد و نه مقالهاي را چاپ نشده گذاشت. بنا به تجربههاي شخصي در دهۀ گذشته، او از يك پسربچه دبيرستاني، در آغاز راهي طولاني، همانقدر با روي باز استقبال ميكند كه از دكتر هوشنگ كاووسي عزيز.
جمعبندي علايق سينمايي او دشوار است، شايد به اين خاطر كه بيشتر از تعيين خطكشيها به دنبال چيزهاي تازه است، نه فقط در سينما، بلكه در موسيقي و سفر هم. ديدگاههاي اجتماعي و اومانيستي او هميشه با زباني سرراست در نوشتههايش ظاهر ميشوند. بيشتر اين نوشتهها معمولاً مقدمه هم ندارند، و از همان كلمه اول «شروع شدهاند»، مثل ريوبراوو كه نماي اول فيلم، اولين نماي داستان هم هست و چيزي در آن ميان تلف نشده است. در گذر زمان بهتر و بهتر نوشته كه يكي از نمونههاي متأخرش مقاله سانسور در همين مجله بود، نه فقط بهترين مقاله مجموعه بلكه بيتعارفترين و پراگماتيكترين آنها (اگرچه پراگماتيزمي دربارۀ يك موقعيت غيرممكن!) ديدگاههاي سينمايياش خوشبينانهتر از خود اويند، از آن دسته آدمهايي كه فيلمها آرامشان ميكند. او قصد كمك كردن دارد. بهتر شدن خواسته اوست، اتفاقي كه درباره بيشتر آدمها (كه شامل من نيز ميشود) هرگز نميافتد و دوست دارند با سرعت از آنچه نميپسنددند گذر كنند. او در بيشتر موارد تأسف از «بدي» يك فيلم را جايگزين خشم از آن ميكند. در نوشتههاي او، حتي درباره آنچه نپسنديده، هميشه نگاهي از تمام زواياي ممكن وجود دارد، و بعد از آن تلاشي براي دادن دلگرمي، دادن يك امتياز مثبت به خالقان اثر در يكي از اين زوايا.
هميشه از ساعت فلان به بعد، و خدا ميداند تا كِي، او را پشت ميز و تكيه زده بر صندلياش پيدا خواهيد كرد، و هميشه غرق در كلمات، صفحات پريشان، عكسهاي روي ميز، كتابهاي علامتگذاري و نگرانيهاي تمام نشدني. با اين وجود با حوصله و ادب تمام تلفنهايي كه زنجيروار به طرفش هجوم ميآورند و مهمانان ناخوانده را جواب ميدهد. كليشههاي زيادي دربارۀ او وجود دارد، مثل «سردبير بداخلاق فيلم» يا «همو كه هميشه حرف خودش را ميزند»، اما چند ديدار – و حتي يك ديدار – براي پي بردن به بيمعنايي اين حرفها كافي است. تا جايي كه من فهميدهام، تنها واقعيتهاي مسلم دربارۀ او اين است كه سبيل دارد و مو ندارد.