مقاله زير واكنش من به يادداشت ديويد تامسون درباره يك آمريكايي در پاريس در كتاب Have you seen? است كه پيشتر در شماره 401 ماهنامه فيلم چاپ شده است.
يـك آمـريـكـايـي در پـاريــس: شـور عـشـق و خـلسـۀ هـنـر
آقای دیوید تامسون در کتاب مستطاب «اونو دیدی؟...پیش درآمدی شخصی بر هزار فیلم» که به تازگی منتشر شده و به شهادت مقدمهاش حاصل سالها تلاش، دو دلی و از این ناشر به آن ناشر رفتن مولف است در یادداشتی بر یک آمریکایی در پاریس (وینسنت/وینچنته مینلی،1951) و ضمن مقایسۀ آن با کفشهای قرمز (مایکل پاول و امریک پرسبرگر،1948) به این نتیجه میرسند که با یکی از فراموش شدنیترین موزیکالهای عصر طلایی روبروییم. تامسون در همان خط اول، فرضیۀ "هنر برای هنر" فیلم را به پرسش می گیرد (تلفیق نیش و کنایۀ انگلیسی با نقد مارکسیستی!)، اگر اصولاً چنین فرضی درباره یک آمریکایی در پاریس قابل طرح باشد.
آن چه در یک آمریکایی در پاریس – لااقل از نگاه ما – به عنوان هستۀ مرکزی فیلم دیده میشود، تفسیر هنر از هنر (یا هنر دربارۀ هنر و نه برای هنر) است. موضوع آن دشواری آفرینش هنری از خلال تلاطم زندگی، تضاد میان آرمانها و ایدهآلهای هنر با تنگناها و مرزهای زندگی حقیقی است که به طور مساوی بین دو شخصیت ایده آلیست فیلم تقسیم شده است، یکی خوش بین و سرزنده که موسیقی در سرشت اوست (جین کلی) و دیگری شخصیتی بدبین (اسکار لِیونت) که به عنوان یک آهنگساز و رهبر، تصویری آکادمیک از هنر را به نمایش می گذارد؛ در حالی که هر دوی آنها به شدت وابسته به یکدیگرند. تامسون فیلم را کپی شده از ایده و میزانسن کفشهای قرمز میداند، از یک سو کفشهای قرمز را منازعه میان شور عشق و خلسۀ هنر میداند و از سوی دیگر یک آمریکایی در پاریس را دربارۀ رابطۀ هنر و جلوۀ دکوراتیو و نمایشی آن می خواند و تبلور این ذهنیت را در سکانس بالۀ هر دو فیلم جستجو می کند. در یکی درامی پرشور را تشخیص داده و در دیگری لحن سرد کارگردانی شیفتۀ جلوۀ موزهای امپرسیونیستها.