Saturday, 21 November 2009

Jim Jarmusch's Guilty Pleasures [Farsi]



-->
لذت هاي گناه آلود جيم جارموش
ترجمه كتايون يوسفي
مقاله زير توسط جارموش براي مجله "فيلم كامنت" در 1992 نوشته شده است. او در اين نوشته از فيلم هاي بد، مزخرف، فراموش شده و عجيب و غريب مورد علاقه اش ياد مي كند. خيلي كنجكاوي برانگيز است كه حالا، پس از 17 سال و در عصر DVD نظر او را دربارۀ زيرخاكي هاي محبوبش بدانيم؛ فيلم هايي كه معمولاً آدم ها علاقه شان به آنها را از نظر ديگران پنهان مي كنند تا مبادا به حيثيتشان لطمه بخورد. اصل اين مقاله را هم مي توانيد در همين وبلاگ پيدا كنيد، به خصوص براي دانستن اسم فرنگي فيلم ها و آدمها.
*
ویم وندرس "لذت های شرم آور" ش را با این جمله آغاز می کند که "از هیچ کدام آنها خجالت نمی کشم". من هم همین جمله را تکرار می کنم. چیزی که من مخالف آن هستم نظام طبقه بندی فرهنگی است. برای من ارزش بتهوون و Butthole Surfers یا شکسپیر و میکی اسپیلین يكي است. وقتی چیزی خوب است، فرقی نمی کند که کتابی طنز باشد یا یک رمان برجسته؛ در هر حال خوب است.
اولین فیلمی که به خاطر می آورم جاده رعد (Thunder Road) با بازی رابرت میچم و پسرش جیم بود که در نقش دو برادر فراری در کار قاچاق مشروب بازي مي كردند. آنرا در تعطیلاتی که با مادر و خواهرم به فلوریدا رفته بودیم در یک سینمای ماشین رو دیدم. فکر کنم 6 سالم بود. یادم می آید که صحنه های پرسرعت تعقیب و گريز آن در جاده در من بسیار تاثیرگذار بود. دوست دارم این فیلم را دوباره تماشا کنم؛ از آن به بعد دیگر آن را ندیده ام.

یکی از فیلمهای مورد علاقه ام که در رو آوردن من به فیلم سازی نیز نقش داشته است، بیگانۀ آموس پو است. زمانیکه آن را دیدم، فکر کنم در سال 1978، واقعا برای من الهام بخش بود چون با 5000 دلار توانسته بود یک فیلم بلند سینمایی بسازد. خام و بي قاعده بود؛ شبیه موزیک دهه 70، چیزی که به آن پانک می گفتند و در آن مهارت در آهنگسازی ملاک اصلی نبود، فقط کافی بود "چیزی برای گفتن داشته باشی". داستان بسیار به هم ریخته اي است درباره مردی که در بیشتر طول فیلم تحت تعقیب است و نقشش را اریک میچل بازی می کند كه در فیلم موی کوتاه و بلوندی دارد. صحنه ای در فیلم است که در کوچه ای با دبی هری قدم می زند. دبی هری در نقش یک فاحشه و بسیار خوشگل است، می خواهد سیگاری روشن کند، می گوید: "آتيش داری، بلوندي؟" سالهاست که آن را ندیده ام اما واقعا مرا سر ذوق آورد. فیلم پانک نیویورکی مورد علاقه ام در آن دوره (گرچه دوست ندارم از چنین القابی استفاده کنم) این بود.
 
نمی توانم علاقه ام به برادران مارکس را توصیف کنم، گرچه همه آنها را دوست دارند. مخصوصاً هارپو، چون از کلام استفاده نمی کند و زبان او فیزیکی و زبان عکس العمل است. در یکی از این فیلمها هارپو را می گیرند و یکی از او می پرسد: "اصلا تو کی هستی؟" او آستینش را بالا میزند و خالكوبي که از صورتش روی بازو دارد را نشان می دهد؛ با آن شیپور كذايي بوقی مي زند و فرار می کند. هر زمان که دلتنگ باشم برادران مارکس تماشا می کنم. آنتونین آرتو مقاله کوتاهی دارد که باوجود اینکه تعبیر غلطی از آنها ارائه می دهد، خواندنی است؛ (او نسخه اصلی ميمون بازي و بیسکوئیت حیوانی را دیده بود درحالیکه انگلیسی نمی دانست). مخصوصاً در مورد نقطه اوج ميمون بازي در آن انبار علوفه نوشته است که «یک آشوب تمام عیار بود؛ با رقص و دعوای آنها و گزارش بوکس گروچو با يك زنگوله». آرتو به نوعی «هرج و مرج ، نوعی فروپاشی واقعیت در نهايت ظرافت وزيبايي» اشاره می کند. جالب است که وی برادران مارکس را به غلط سورئالیست می داند که در واقع اینطور نیست. گرچه آنها مسلماً آنارشیست هستند.


یکی از بازیگرانی که طرفدارش هستم لی ماروین است. از میان فیلمهای او وحشی (لاسلو بندک)، تعقيب بزرگ (فریتس لانگ)، مردی که لیبرتی والانس را کشت (جان فورد)، قاتلین (دان سیگل)، حمله و دوازده مرد خبیث از رابرت آلدریچ و بیش از همه point blank (جان بورمن) را دوست دارم (که از روی کتابی از دونالد وستلیک که با نام ریچارد استارک آن را نوشته بود ساخته شده است) کتاب را قبل از دیدن فیلم خوانده بودم. آنچه در مورد ماروین مرا جلب می کند، کلیت شخصیتهایش است که همیشه بیگانه و خشن هستند. حتی به نظر می آید در بعضی از آنها از یک زیرساخت خیلی قوی (و گاه روانی) تبعیت می کند. مخصوصاً صحنه ای در فيلم که آن اتومبیل کادیلاک را به ديوار مي كوبد و آن را له مي كند. این آدمها، دختران برهنه اي را درون آخورها جوری می فروختند که انگار معامله گاو می کنند. و لی ماروین به عنوان یک آدمکش حرفه ای استخدام می شود و جان سيسي اسپيسك را که یکی از دختران این انبار است، نجات می دهد. واقعا فیلم وحشیانه ای ست.
سازماني سری به نام "پسران لی ماروین" وجود دارد که اعضایش عبارتند از خود من، تام ویتس، جان لوری، ریچارد بوز، عده اي عضو افتخاري و اخیرا نیک کیو. می خواهم قضیه جالبی از آن تعریف کنم. شش ماه پیش تام ویتس در باري در کالیفرنیای شمالی بود که مرد پشت بار به او گفته بود: "شما تام ویتس هستید، درسته؟ کسی آنجاست که می خواهد با شما صحبت کند." تام به گوشه ای تاریک جایی که مرد نشسته بود رفته بود. مرد به او گفت: "بنشین می خواهم صحبت کنم." تام کم کم عصباني شده بود: "راجع به چی؟ تو را نمی شناسم". مرد گفته بود: این اراجیف درباره پسران لی ماروین چیه؟ " تام گفته بود که یک سازمان سری است و نمي تواند درباره اش صحبت کند. مرد گفته بود که از اين ماجرا خوشش نمي آيد. وقتي تام پرسید که چه ارتباطی به او دارد گفته بود که پسر لی ماروین است و واقعا هم بود. به نظر او این موضوع خیلی توهین آمیز بود در حالیکه اینطور نیست. بلکه برعكس از روي ستايش و احترام به لي ماروين است.
 
گاهی اوقات دچار وسواسی می شوم که علاجش کرایه فیلمهای جکی چان یا استیون سیگال یا استیو مک کوئین است؛ کسانی که معمولا کششی به سمتشان ندارم. جکی چان بامزه است گرچه گاهی برای سلیقه من زیادی مسخره مي شود. همه فیلمهای موتور سيكلتي سري هلز انجلز [فرشتگان دوزخ – موتورسوارهاي چرم پوش كاليفرنيا] را دیده ام؛ از جمله آنهایی که با بازی جان کاساوتيس بود. بیشتر فيلمهاي استوديوي تروما را تماشا کرده ام.class of nuke ‘em high را بیشتر دوست داشتم، نمی دانم چرا؛ یه جورایی مشمئزکننده اما جالب است. دلغك هاي هاي آدم كش از سيارات ديگر killer klowns from outer space را دیدم فقط به این دلیل که دلقکها همیشه برای من ترسناک بوده اند. فیلم زیاد توجهم را جلب نکرد. اما چند نکته ترسناک در آن بود.
مجموعه Evil Dead از سم ریمی: ازDarkman خوشم نيامد، گیجم کرده بود. اما همه قسمتهاي Evil Dead فیلمهای زیرکانه ای بودند. ضربه سختی می زند؛ نامزدت به یک هیولا تبدیل می شود، بعد ازاينكه با تبر او را تکه تکه می کنی متوجه می شوی که همان نامزدت است. این نوع جنون شگفت آور است و بسیار نادر، همچنين آن حقه های سینمایی بدون تکنولوژی قابل توجه. آنها به معنای واقعی کلاسیک های سینما هستند.

با اینکه طرفدار برایان دی پالما نیستم اما صورت زخمی به نظرم فیلم ماهرانه ای می آید. شاهکار دی پالماست تنها به خاطر خشونت و زشتی اش. تونی مونتانا شنیع ترین هیبت رویای آمریکایی را در آن تصویر کرده است. به همین دلیل این فیلم را بسیار دوست دارم. حداقل یک بار در سال آنرا تماشا می کنم.

Spinal tap این فیلم را هم سالی یکبار می بینم. دلیلش را نمی دانم. تمام جاهاي بامزه آن را از برم اما باز هم برایم خنده دارند. موزیسین ها می گویند اصلاً خنده دار نیست اما با این وجود بازهم تماشایش می کنند.
Cocksucker blues اثر رابرت فرانک یکی از بزرگترین فیلمهای راک اندرول است چون با دیدنش احساس می کنید که ستاره راک شدن آخرین چیزی است که بخواهید انجام دهید. بسیار بی پرده و ناامید کننده است. به خاطر نمايش مصرف مواد مخدر، فیلم توقیف شده بود. به گفته خود فرانک درست بعد از دستگیري کیت ریچارد در کانادا به خاطر هرویین، پلیس کانادا با مجوز رسمی به خانه اش رفته بود تا تمام نسخه های فیلم را جمع کند. گویا فرانک یکی از آنها را زير کفپوش اتاق پنهان كرده بود که گهگاهی همان را نمايش می دهد و من هم چهار بار آن را دیده ام. فیلم راک اند رول برجسته دیگر بی شک فیلم دی. ای. پني بیکر درباره باب دیلن است: Don’t look back.


Eat the document فیلم دیگری بود که آن دو به عنوان دنباله ای برای Don’t look back در تور بعدی او به انگلستان با هم ساختند و فکر کنم دیلن آن را با چرخ گوشت ادیت کرده بود. میانه خوبی با ويدئوكليپ ندارم. چون به جای اینکه اجازه دهد خود تماشاگر تصاویری را در ذهنش بیافریند، یکسری تصویر که هماهنگ با موزيك باشد را به خورد او مي دهند. وقتی نتوانید تداعی ها، خاطرات و تصاویر ذهنی خود را بوجود آورید، زیبایی آن موزیک را از دست داده اید. موزیک ویدیو همه آنها را از بین می برد. اما یکی از ویدیوهای خوبی که دیده ام اصلاً شباهتی به موزیک ویدیو ندارد: Subterranean Homesick Blues دیلن را مي بينيد كه فقط با تعدادی کارت ایستاده و تنها از یک نما تشکیل شده است. آنرا از Don’t look back جدا کرده و در MTV پخش کردند. ویدیوی خوبی هم ازbutthole surfers دیدم به کارگردانی الکس وینتر؛ هنرپیشه ماجراهای بی نظیر بیل و تد، که خیلی غیر عادی بود و هیچ شباهتی به نمونه های رایج MTV نداشت. "سوزاندن خانه" ویدئوی جولیا هیوود هم جالب بود.Zbigniew Rybczinski هم کارهای قابل توجهی انجام داده اما معمولاً ویدیوهایی را دوست دارم که زیاد پیچیده نباشد.
سريع ترين گيتاركش زنده (1967): برای دوست داشتن این فیلم واقعا باید شرمنده باشم چون حقیقتاً فیلم بدی است. این تنها فیلم روی اوربیسون است، موزیک متن هم از اوست. حتی موزیک فیلم را هم خریده ام. در فیلم اوربیسون اسلحه ای در گیتارش پنهان کرده است که واقعاً مسخره است اما این تنها ابزار اوست. من روی اوربیسون را خیلی دوست دارم. یک صحنه به یاد ماندنی در آن وجود دارد که از اسلحه درون گیتارش برای نجات خواهران چستنات استفاده می کند.
ميمي جيغ زن (Screaming Mimi) به کارگردانی گرد اسوالد که بعدها اپیزودهای زیادی از the outer limit را کارگردانی کرد. آن را دو دفعه دیده ام اما ده سال است که ندیدمش. مردی سعی می کند تا آنیتا اکبرگ را با چاقو بکشد اما به او تیراندازی می شود و تماشای همه اینها دختر را شوکه مي كند. روانشناس رذلی او را دوباره به زندگي برمی گرداند و کنترل اعصاب و روان آنیتای بیچاره را به دست می گیرد. او در يك کلاب شبانه به استریپ تیز دست مي زند. هر دفعه که او اجرا دارد همان صحنه در فیلم تکرار می شود كه البته بي نظير است؛ فیلم عجیبی است.
هجوم دختران زنبوری (1973). چند دختر به زنبور تبدیل می شوند و مردان را فریب داده آنها را می کشند همه آنها عینک های آفتابی بزرگ بر چشم دارند چون اگر آنها را بردارند چشمانشان را که شبیه چشمان حشرات است می بينيد. وقتی می خواستند بقیه دختران را به دختران زنبوری تبدیل کنند بدن آنها را با مایعی سفید و چسبناک می پوشاندند.
بچه عنکبوت: با بازی لان چينی جونیور که ترانه آغازین را هم او می خواند. فکر ساختن این خانواده ذاتاً مجنون و آدمخوار را دوست داشتم. اولین بار که آن را دیدم نوعی حيرت غیرعادی بیمارگونه اما خوشایند برایم بوجود آورد. فیلم دیگری در همین رده وجود دارد که تنها یک روز بعدظهر در اواخر دهه 70 در تلویزیون آنرا دیدم، به نام سیارات علیه ما. یک فیلم علمی تخیلی سیاه و سفید محصول 1961 ایتالیا- فرانسه. يك موجود بيگانه با عينك آفتابي و دستكش و لباسهاي چرمي به زمين مي آيد كه شبيه لو ريد است. با برداشتن عينكش مي تواند مردم را هيپنوتيزم كند و اگر دستكشهايش را در آورد مي تواند با لمس كردن آدمها را بكشد. دوست دارم باز هم آن را تماشا كنم اما حتي در ايتاليا هم آن را پيدا نكردم.
Twister : به كارگرداني مايكل المريدا و بازي هري دين استنتن و كريسپين گلور. موزيك آن (ساند ترك پرزرق و برق هانس زيمر) لذت فيلم را برايم از بين برد. سوزي ايمس، هنرپيشه اي كه در نقش خواهر بزرگتر بازي مي كرد بي نظير بود. عاشق آن خانواده ديوانه اي بودم كه هري دين استنتن پدرش بود؛ به خصوص آن صحنه اي كه بعد از اعلام مرگ مادر توسط او سوپ روي ميز مي ريزد. نقص هايي هم در آن وجود دارد و گاه به شدت كند مي شود. اما صحنه خوبي در آن هست كه دوست دختر كريسپين گلور در حال آواز خواندن است و صحنه به اتاق ديگري كات مي شود كه هري دين استنسن در رختخواب مشغول گوش كردن به موزيك است.

White of the Eye به كارگرداني دنالد كمل. به اين خاطر فيلم را ديدم كه طرفدار پر و پا قرص كتي موريارتي هستم. صدا و لهجه اش برايم تكان دهنده است. داستان جالب بود؛ زن خانه داري كه متوجه مي شود همسرش يك قاتل رواني است. سبك فيلم مثل اواخر دهه 60 توهمي است و نكات قوتي هم دارد.
در دوره اي، فيلم هاي سياه پوستي blaxploitation مي ديدم كه بين آنها Dolemite فيلم مورد علاقه ام بود. زماني را كه در دوران نوجواني آن را در سالن سينما ديدم به خاطر دارم. نام هنرپيشه اصلي رادي ري مور است و تبليغات تلويزيوني درباره او از يادم نرفته است:
Sometimes he’s Sad, sometimes he’s Glad, but he’s always Bad, Bad, Superbad Dolemite.
فكر مي كنم الان رودي ري مور در لوس آنجلس زندگي مي كند، در واقع جاني دپ تازگي ها او را آنجا ديده بود.
از دوران نوجواني دلبستگي عجيبي به برژيت باردو داشته ام. حالت لبها، هيكل، موها و راه رفتنش... هيچوقت در فيلمها او را با لباسها و جواهرات آنچناني نمي بينيد، هرچه هست همان ظرافت و زيبايي خود اوست. انتخاب او براي تحقير توسط گدار را دوست داشتم.
تورا سانتانا؛ هنرپيشه اي كه در Astro-Zambies، فيلم علمي تخيلي-ترسناك مكزيكي از سال 1968 هم بازي كرده بود. نيم ژاپني و نيمي از يكي از قبايل سرخ پوست آمريكا است. در Faster Pussycat, Kill! Kill! هم بازي كرده بود. اين دو فيلم تنها فيلم هايي است كه از او مي شناسم.
تريسي لردز؛ برايم بسيار غريب بود، در آن واحد هم زننده و هم معصوم. يكي از ويديوهاي او را هم دارم. فيلمهاي او ديگر پيدا نمي شود. يكي از دوستانم، يك موزيسين راك انگليسي كه نام او را نمي برم، كلكسيوني از فيلمهاي او دارد.
يك پديده عجيب ديگر، هنرپيشه كابوي، لش لرو است. هميشه سياه پوش بود و و به خاطر انداختن سيگار از لب مردم با يك شلاق چرمي 16 فوتي يا پاره كردن لباس دخترها يا چيزهايي مثل اين معروف بود. بيشتر فيلمهايش از دهه 40 است. فكر مي كنم جيمي پيج از گروه لدزپلين برخي از تكنيكهايش را از او گرفته باشد. بيشتر از ده زن داشت. وقتي مشغول فيلمبرداري قطار اسرار آميز بوديم ماجراهاي زيادي از او شنيدم. بارها براي الكل و مواد مخدر و رفتارش دستگير شده بود. هميشه در كيفي مشكي يك شلاق با خود داشت.

Thursday, 19 November 2009

Jim Jarmusch's Guilty Pleasures



While The Limits of Control is on the way, here, Jim Jarmusch talks about his favorite odd films, guilty pleasures and forgotten pieces of film history. It's transcribed from a 1992 issue of Film Comment, unaware that there is already an online version in jim-jarmusch.net. Trying not to think about this waste of time, at least I can say this one got illustrations!



Wim Wenders prefaced his “Guilty Pleasures” by saying, “I don’t feel guilty about any of this”. I’d like to echo that. One thing I object to is cultural hierarchy. To me there’s no difference in value between Beethoven and the Butthole Surfers, between Shakespeare and Mickey Spillane. If something’s good, it’s good, whether it’s a comic book or a “great" novel.

The first film I remember seeing was Thunder Road, with Robert Mitchum and his son Jim playing moonshine running brothers. I saw it in a drive-in theater in Florida on vacation with my mother and sister; I was really small, about 6. It had pretty violent car chase scenes — running through roadblocks in hopped-up Chevys. That I remember impressed me a lot. I’d like to see Thunder Road again; I’ve never seen it since.




One of my favorite films, that actually encouraged me to make films, was Amos Poe’s The Foreigner. When I saw that, in 1978 or so, I got really inspired because he had made a feature for about $5,000. It was so loose and raw, so close to the idea of the music of the late Seventies, so-called punk music where musicianship wasn’t important, virtuosity wasn’t the main criterion, it was “I have something I want to express” -- It’s a very loose story about a guy, played by Eric Mitchell, who’s being chased most of the film. He has real short hair, bleached blond, and there’s a great scene where he’s walking down an alley and he walks by Debbie Harry, who plays a hooker; she’s really gorgeous, and she has a cigarette and she says, “You got a light, Blondie?” I haven’t seen it in years, but it really gave me a lot of, energy. It was my favorite New York punk movie --I hate to use that kind of label -- of that period.

Everybody loves them but I cannot mention how much I love the Marx Brothers. Especially Harpo, because he doesn’t use language -- it’s all physical and reactive. In one film some guys catch Harpo and say, “Who are you anyway?” He pulls up his sleeve and there’s a tattoo of his own face. Then he honks his horn and runs away. When I get depressed I always watch the Marx Brothers. Antonin Artaud has a very beautiful short essay in which he really misinterprets them -- because he saw Monkey Business and Animal Crackers in the original versions and he didn’t speak any English. He writes especially About the climax of Monkey Business in a barn, it’s complete chaos, they’re dancing, fighting, Groucho is doing boxing commentary with a cowbell. Artaud refers to a kind of boiling anarchy, an essential disintegration of the real by poetry. It’s fascinating, his misinterpretation of the Marx Brothers being surrealist, which in fact they aren’t - although they’re definitely anarchistic.

One actor I’m a big fan of is Lee Marvin. My favorites of his are The Wild One (Laslo Benedek), The Big Heat (Fritz Lang), The Man Who Shot Liberty Valance (John Ford), The Killers (Don Siegel), and the Aldrich films, Attack and The Dirty Dozen. My favorite of all is Point Blank (John Boorman) from the book by Donald Westlake writing under the name Richard Stark—One of the Parkers books, all of which l’ve had read before l saw Point Blank. I like the idea of Marvin’s characters being outsiders and very violent appeals to me. Some seem to have a very strong code—even if it’s a psychotic one —that he follows rigidly. Like in Prime Cut: There are some amazing things in that, especially the scene where they drive this Cadillac Fleetwood into thresher and it grinds up the car. These guys are selling drugged-up naked girls in stalls the way you would sell cattle, and Marvin goes there as a hired hitman 0utsider and rescues Sissy Spacek, who’s one of these naked girls in this barn. That’s a Wild film.

Vicious Lee

A secret 0rganization exists called -The Sons 0f Lee Marvin- it includes myself, Tom Waits John Lurie, and Richard Bose. We’re initiating Nick Cave into it too. There are many honorary members too. l have a good story about it. Six months ago Tom Waits was in a bar in somewhere like Sonoma County in Northern California, and the bartender said, “You’re Tom Waits, right? A guy over there wants to talk to you? Tom went over to this dark corner booth and the guy sitting there said, “Sit down, I want to talk to you? So Tom started getting a little aggressive: "What the fuck do you want to talk to me about? I don’t know you? And the guy said, “What is this bullshit about the Sons of Lee Marvin?” Tom said, “Well, it’s a secret organization and I’m not supposed to talk about it” The guy said, “I don’t like it? Tom said, “What’s it to you?” The guy said, “I’m Lee Marvin’s son"—and he really was. He thought it was insulting, but it’s not, it’s completely out of respect for Lee Marvin.

Sometimes I get obsessive and have to rent videos of all the Jackie Chan or Steven Seagal or Steve McQueen films—films that wouldn’t normally appeal to me. Jackie Chan is pretty cool, although sometimes overly ridiculous for my taste. I’ve seen all the Hell’s Angel biker movies, including those with John Cassavetes. I’ve seen most of the Troma films on video; I liked Class of Nuke ‘Em High, I don’t really know why—it’s just kind of sick and interesting. Killer Clowns from Outer Space I saw just because clowns have always been scary to me. The film barely held my attention but there were a few frightening things in it.

Sam Raimi’s Evil Dead films: I didn’t really like Darkman, I was totally lost, but the Evil Dead movies are brilliant. It’s like bad acid or something your girlfriend turns into a monster so you chop her up with an ax and then you realize it’s still your girlfriend! That kind of hysteria is really amazing, and rare. And such ingenious camera tricks without much technology. Those films are real classics.

I’m not a Brian DePalma fan but I think Scarface is a brilliant American film. It’s DePalma’s masterpiece, just because of the vulgarity and violence of it. Tony Montana is the most vulgar portrayal of the American Dream. For that reason I like that film a lot. I see it at least once a year --“I got to go get Scarface.”

Spinal Tap: I see that movie at least once a year also, I don’t know why—I know all the jokes and I still find them funny. Musicians say, “That’s not funny”—but they watch it all the time!


Subterranean Homesick Blues from Dont Look Back

Cocksucker Blues by Robert Frank is one of the greatest rock ‘n’ roll movies because it makes you feel like being a I rock star is one of the last things you’d want to do. It’s very depressing and gritty. It was withdrawn because of all the drug use in it. Robert Frank told me the Canadian Mounties came to his house with legal papers to get all the prints from him, right after- Keith Richards got busted for heroin in Canada. Apparently Frank hid one under the floorboards and he shows it now and then. I’ve seen that four times. The other great rock ‘n’ roll movie, obviously, is Dont Look Back by D.A. Pennebaker, about Bob Dylan. There was another film they made on his next tour to England, Eat the Document, and I think Dylan then edited it—with a Veg-O-Matic. I don’t know what drugs they must have been on, but there are some interesting things in it too, as a sequel to Dont Look Back.

I don’t generally like music videos because they provide you images to go with the songs rather than you providing your own. You lose the beauty of music by not bringing your own mental images or recollections or associations. Music videos obliterate that. One of the better videos I’ve seen is not a music video at all; it’s “Subterranean Homesick Blues” where Dylan just stands there with the cards—its one single shot. They lifted that out of Don’t Look Back and showed it on MTV. I saw a good video the Butthole Surfers did, directed by the actor from Bill and Ted’s Excellent Adventure, Alex Winter; very weird, not your MTV fare. Julia Haywood’s Talking Heads video “Burning down the House” was interesting- projecting fire onto the house itself, and images onto the road and re-photographing them. Zbigniew Rybczinski has done amazing things. But mostly I like videos that don’t get too complicated.

The Fastest Guitar Alive (1967): This film I should feel guilty about, because it’s really a bad film. Roy Orbison’s only movie—he did the soundtrack songs; I even own the soundtrack! I found it in some secondhand store. In the movie Roy’s got this shotgun concealed inside his guitar and it’s really ridiculous, but it’s the only Roy Orbison vehicle and I like Roy Orbison a lot. There’s a memorable scene where he uses his gun in his guitar to rescue the dancing Chestnut Sisters.

Screaming Mimi (1958): directed by Gerd Oswald, who went on to direct a lot of The Outer Limits episodes. A guy tries to stab Anita Ekberg to death when she’s taking an outdoor shower in the woods or somewhere. I saw it twice but haven’t seen it in ten years. The guy who tries to kill her gets shot by somebody and, she sees all this and is traumatized, so she hooks up with some kind of sleazy therapist who then takes control of poor Anita’s psyche and encourages her to continue her career. She does a kind of striptease on a swing in this nightclub called El Madhouse. They used the exact same footage several times in the movie whenever she does her performance. The striptease part is great. It’s an odd film.

Invasion of the Bee Girls (1973): These women somehow turn into bee women, insect women, and they seduce men and kill them—when the men reach orgasm they die. The Bee Girls wear thick jackie O style sunglasses because When they take them off you see their eyes are faceted, like insect eyes. When they initiate other women to become Bee-girl, they get them naked and cover them With this White, gooey fluid.

Spider Baby (1968): with Lon Chaney Jr. who also sings the title song! I liked the idea of this demented in-bred cannibal family --a sick, offbeat sort of pleasant surprise when I first saw it. In that same vein, there’s this film I’ve only seen once on TV one afternoon in the late Seventies, called Planets Against Us, a 1961 Italian-French black & white sci-fi film. This alien comes to earth and he looks like Lou Reed circa “Rock ’n’ Roll Animal”—he wears wraparound sunglasses, leather clothes and gloves. He can hypnotize people with his vision by removing his sunglasses, or if he removes his gloves he has the touch of death. It’s a real Euro-schlock, Euro-pop film. I’d love to see it again, but I couldn’t find it even in Italy.

Twisterz directed by Michael Almereyda, with Harry Dean Stanton and Crispin Glover. The music almost ruined the film for me -- a glossy soundtrack by Hans Zimmer, terrible. The actress who plays the older sister, Suzy Amis, is great. l just liked the idea of a totally mad, dysfunctional family and Harry Dean Stanton is the father. I like the scene where they turn the soup over on the table after he tells them their mother is actually dead. There are flaws in it and it gets slow at times, but that scene with Crispin Glover sitting there with his girlfriend singing that song, and then it cuts to another room where Harry Dean Stanton is in the bed listening to this music that’s hilling the house.

White of the Eye: directed by Donald Cammell. I saw it because I’m a big Cathy Moriarty fan. Her voice knocks me out. Her accent, her naturalness. It was really interesting -- a housewife who discovers her husband is a murderous maniac. The style of the film is very hallucinogenic, kind of late-Sixties. It’s unnerving but there’s something very strong about it.

I went through a blaxploitation movies phase. My favorite is a film I called Dolemita. I remember when I was a teenager seeing it in a theater on the East Side of Cleveland. The main actor’s name is Rudy Ray Moore and I remember the ads late night on local TV: “Sometimes he’s Sad, sometimes he’s Glad, but he’s always Bad, Bad, Superbad Dolemite.” Rudy Ray Moore, I think, lives in L.A. now; Johnny Depp met him somewhere and got a business card that said, “A Big Piece of Leather and Well Put Together—Rudy Ray Moore,” or something like that.

I’ve had a big fixation on Brigitte Bardot since I was a young teenager. For me, her lips, that kind of pout, her upwardly pointing anatomy, her swayback, the way she moves, the way her hair is kind of waifish.... I think of her wearing a towel or a bikini, or nude. Her characters are never embellished with elegant clothes or jewelry – it’s only her own wild elegance or sensuality. I’ve always had a big thing for her. I loved it when Godard used her in Contempt.

Tura Satana, an actress/stripper who starred in The Astro Zombies, a 1968 Mexican horror/sci-fi film. She’s half Apache and half Japanese. She also stars in Russ Meyer’s Faster Pussycat, Kill! Kill! She’s just so weird. Those are the only two films I know of that she was in.

Traci Lords I kind of find intriguing —not as an actress but as a presence: the combination of nasty and innocent. I actually have one of her films on video, called New Wave Hookers. You can’t find them anymore. A friend of mine, an English rock musician I won’t name, has a whole collection of Traci Lords videos.

Lash LaRue; a cowboy like Jimmy Page

Another odd fetish thing: the cowboy actor Lash LaRue. He was always dressed in black and he was famous for this 16-foot bullwhip that he used to snatch cigarettes out of people’s mouths or rip girl’s shirts of, stuff like that. Most of his films are from the Forties— Law of the Lash (46), Mark of the Lash (48), and Son of Billy the Kid (49). I think maybe Jimmy Page got some whip technique from Lash LaRue. He had more than ten wives and he used to hang out a lot in Memphis between films. When we were shooting Mystery Train there I heard a lot of stories about him. He was arrested a lot for disorderly conduct, drunkenness, marijuana…he was really a wild man and he always carried these whips with him in little black bags.

Tuesday, 17 November 2009

Saturday, 14 November 2009

Dailies#5: The Incredible Shrinking Me




کار، فراوان اما باطری به طرز مهیبی رو به اتمام است. دورخیزهای متعددم در این دو هفته برای تجدیدقوا و ادامه کار و بستن پرونده های ناتمام هر بار به خستگی و بی میلی بیشتری منجر شده است. عصاره موقعیت فعلی به بهترین شکل در شاهکار فلسفی جک آرنولد که این هفته همدم محبوب من بود دیده می شود: مرد کوچک شدۀ باور نکردنی. مردی که ناگهان در ابعاد و اندازه به طرزی باورنکردنی تقلیل رفته و در آستانه محو شدن است. گربۀ خانگی او که تا دیروز موقع تماشای فیلم نوازشش می کرد، حالا بزرگ ترین خطر برای اوست. از خانه بزرگش به خانه عروسک ها نقل مکان می کند؛ زیرزمین نموری که تا دیروز کوچ ترین معنایی در جهان نداشت در این ابعاد تازه به واحه ای بزرگ تبدیل می شود که آن سویش ناپیدا و خطرهایش همان "هستی" مینیاتوری رو به افول را تهدید می کند. یک قوطی کبریت خانه او می شود و سوزن های ته گرد در بساط خیاطی زن سابقش به سلاح او برای مبارزه با عنکبوت غول آسا مبدل می شود که در واقع فقط به تأخیر انداختن نابودی قریب الوقوع اوست. او این به تأخیر انداختن های مکرر را با نام تلاش برای بقاء توجیه می کند. در انتها آن قدر کوچک می شود که هیچ چیز در کره خاکی نمی تواند ثابت کند که او "وجود" دارد.

این هفته سعی کردم تا یک مهمانی کوچک از فیلم های برادران وارنر ترتیب دهم. زنان قوی در فیلم محشری از لوید بیکن به نام زن نشان دار (1937) – که بانوی قدرتمند آن بت دیویس بود – و زنان ضعیف در شهرت من (کرتیس برنهارد، 1946) – که بانوی ضعیفش در یک انتخاب نقش مسلماً اشتباه باربارا استنویک بود – که نتیجه آن می شود: «فیلمی خوب است که زنانش قوی باشند (مثل ملودرام های وارنر) یا این که مردانش ضعیف باشند (مثل هر فیلم-نواری که اسم ببرید).»

اگر بگویم یکی دیگر از بهترین فیلم های هفته یک پرونده مختصر قتل (1938) باز هم ساخته لوید بیکن بود می توانید نتیجه بگیرید که مشغول کار به روی سینمای بیکن هستم. پرونده مختصر قتل یکی از بهترین هجویه های سینمای گنگستری و شخصیت زمخت ادوارد جی رابینسون در استودیوی وارنر است. نمی دانم تا به حال چند فیلم از روی این اثر بی نظیر بیکن کپی کرده اند، اما با نگاهی گذرا هجویه های رابرت دنیرو بالای لیست احتمالی قرار می گیرد.

در روی کف ساخته تاد ویلیامز یکی از فیلم های جامانده سال 2004 بود که ارزش دیدن داشت؛ نوعی تابستان 42 با نوستالژی کمتر و نمایش "پوست" بیشتر. بعد هم به هیچ قیمتی حاضر نیستم از هیچ فیلمی از جف بریجز بگذرم، حتی با این وجود که بیشتر فیلم هایش واقعاً مزخرفند.




گربه ای که تا دیروز موقع تماشای فیلم های اریک رومر نازش می کردم می خواست من کوچک شده باورنکردنی را بخورد

تنها غذایی که پیدا کردم پنیر خشک شده روی تله موش غول آسایی بود که می توانست به قیمت جانم تمام شود

لباسهایم مرتب برایم گشاد می شدند، نزدیک به آخر هفته دیگر نگه داشتن گوشی تلفن برایم غیرممکن شده بود



Wednesday, 11 November 2009

Who's Really a Public Enemy? [On Michael Mann's Public Enemies]



دشمنان جامعه

کارگردان: مایکل مان

فیلمنامه: رونان بنت، آن بیدرمن، مایکل مان.

فیلمبرداری: دانته اسپینوتی

موسیقی: الیوت گلدنتال

طراح: نیتان کراولی

بازیگران: جانی دپ (جان دیلینجر)، کریستین بیل (ملوین پارویس)، ماریون کوتیلارد (بیلی فرشه).

140 دقیقه، رنگی، 2009، یونیورسال استودیو

نمی دانم فیلم هایی مثل «دشمنان جامعه» برای چه کسانی و چرا ساخته می شوند؟ یک نکته مسلم است که این فیلم ها برای من ساخته نمی شوند چون من چنین چیزی را از سازندگانشان نخواسته ام به خصوص آدم قابل احترام و سابقاً با استعدادی به نام مایکل مان.

برای مایکل مان "دشمن جامعه" در سال 2009 چه مفهومی داشته است؟ چه کسی دشمن جامعه است؟ قهرمانان خیالی؟ نظام ها و ساختارهای حکومتی؟ حالا که مسأله قانون، فراتر از مرزهای ملی، بهانه ای برای جنگ های پایان ناپذیر شده فیلم مان در کجای این دنیا قرار دارد؟ حالا که مفهوم "دشمن جامعه" چنان دگرگون شده که پیداشدن سروکله آدم ها در تلویزیون و وسط برنامه های گل و بلبل فوتبال و نقد فیلم می تواند مفهومی امروزی از "دشمن جامعه بودن" قلمداد شود مان در کجای این قافله ایستاده است؟ پاسخ به نظر من "هیچ کجا" است.

البته ایرادی ندارد که کارگردانی کاری پیش و پا افتاده برای گذران امور و درآوردن خرج دانشگاه آزاد بچه هایش بسازد و ایرادی ندارد که این کارگردان مایکل مان باشد، اما چرا باید ما به این تنور هیزم اضافه کنیم؟ منتقدان نگون بختي كه شهوت شهرت آنها باعث می شود تا به جاي سمت و سو دادن به سليقۀ غالباً خام اما انعطاف پذير عمومي، سوار بر اولين موج هايي شوند كه اقبال عمومی در آنها تضمین شده است. آنها از پس زده شدن و در مواجهه قرار گرفتن با اوهام جمعی می هراسند و این جاست که موج سواري در آب هايي با عمق سي سانتي متر را ترجیح می دهند. فرضیه دیگر (که منطقی تر به نظر می رسد) می گوید که آنها همینند که هستند چرا که نه سوادش را دارند، نه عشقش را و نه چشم انداز بلندپروازانه ای که ذره ای شأن برای چیزی موسوم به تاریخ فرهنگ قائل باشد. در این حال آنها چنان ترحم برانگيزند كه گهگاه مي خواهم برايشان گريه كنم.


در اين جا با كارگرداني روبرو هستيم كه از هول حليم در ديگ افتاده، اما نكته اين است كه حليم هنوز پخته نشده است. مايكل مان با يك فيلم اعلاء (Heat) و تعداد زيادي فيلم هاي متوسط و بد هنوز در جايي قرار ندارد كه بخواهد از خودش خوشش بيايد و با سبك سينمايي اش (كه در بسياري موارد مي تواند جذاب باشد) لاس بزند، واقعيت اين است كه رائول والش با صد و چهل فيلم چنين نكرد كه او مي خواهد با دو سه فیلم و چند نصفه فيلم چنين کاری بكند. چرا مان همیشه به دنبال این است که به جای پروراندن شخصیت ها و روابطشان آن ها را مثل مانکن ها روی صحنه، خوش ادا نشان دهد. او این قدر در این فیلم به شخصیت های فیلم بی توجه مانده که فكر كنم بخش های مربوط به دختره (با بازی ماریون کوتیلارد) را رضا فاضلي كارگرداني كرده باشد.

آنچه که به عنوان سبک بصری مان معروف شده چیزی نیست جز مجموعه ای از روش های آزمون پس داده و گلچینی از آثار کارگردانان آمریکایی و اروپایی از فولر و ملویل تا اسکورسیزی. او حالا بیشتر از هر زمانی از دوربین روی دست استفاده می کند و هم زمان می توان دید که این به اصطلاح سبک بصری چقدر شکننده و کم عمق است. وقتی یکی از بهترین ژانرهای تاریخ سینما که مملو از متریال بصری برای پرکردن فیلمی 140 دقیقه ای است به نمایشی از کت ها و کلاه ها تبدیل می شود (بازاریاب های هاکوپیان تنها کسانی هستند که از تماشای این نوع از سینما لذت می برند)، درباره آن چه می توان گفت؟ آیا ظلم در حق همه آن گنگستری های بزرگ نیست که مان را در «دشمنان جامعه» صاحب سبک بصری بخوانیم؟


فكر مي كنم يك نكته مهم در فيلم وجود دارد كه چطور در آمريكا هميشه - و حالا بيشتر از هر زمان - قانون متكي به ابزارهاي روز و قدرت نظامي هميشه چهره اي تاريك دارد و ياغيان و الوات هالۀ نور دور سرشان دارند. در زمان حال و فرهنگ معاصر ترجمه اين وضعيت مي شود سربازاني كه در عمليات انتحاري افغان و پاكستاني و عراقي و يمني خاكستر مي شوند، وهم چنان آدم بد داستانند و خوانندگان رپ و گنگسترهاي شكم گنده گردن گلفت دندان طلايي كه با هر آلبومشان ميليون ها دلار پول پارو مي كنند و قهرمانان امروزند. مايكل مان بدون شک بهتر از هر کسی – لااقل من - اين نكته را مي داند اما او چرا به به تغيير مفهوم ياغي گري از زمان ديلينجر با ياغي گري ِ بازاري و نفرت انگيز امروز کوچک ترین اشاره ای نمی کند.

ما دو فیلم دیگر هم درباره جان دیلینجر داریم که بین این سه نسخه، فیلم مایکل مان ضعیف ترین آن هاست. اولی در 1945 توسط مکس ناسک با بودجه 190 هزار دلار ساخته شده (بودجه مان برای فیلمش 100 میلیون دلار بوده است!) و باور نمی کنید اگر بگویم لارنس تیرنی (یکی از مهم ترین ستارگان فیلم های نوار B) با وجود ضعف های فیلم یکی از بهترین گنگسترهایی است که سینما تصویر کرده است و بعد بهترین نسخه سینمایی از زندگی دیلینجر ساخته جان میلیوس سر می رسد که وارن اوتس نقش او را بازی می کند و عجب دیلینجری است وارن اوتس.


در «دشمنان جامعه» چند سکانس خوب در فیلم وجود دارد، به خصوص سکانس سینما که در آن دیلینجر به تماشای «ملودرام منهتن» (دبلیو اس ون دایک) نشسته است و پس از پایان فیلم بیرون همان سالن از پا درمی آید. در میان تمام نسخه های سینمایی زندگی دیلینجر تنها نسخه مایکل مان رابطه ای درست میان فیلم ون دایک و سرگذشت دیلینجر برقرار می کند و اگر خیلی آدم بدذاتی بودم حتماً می نوشتم که بهترین نماهای دشمنان جامعه کلوزآپ های میرنا لوی در «ملودرام منهتن» بود. همه چیز این سکانس عالی است؛ کلارک گیبلش، ویلیام پاولش و میرنا لوی اش. تنها مشکل کلوزآپ های جانی دپ است که با آن چشمک چارک ها – که قرار است به اصطلاح غلیان احساسی او به هنگام تماشای فیلم باشد – شبیه به جوانانی است که انرژی خود را بی جهت در مقابل دبیرستان های دخترانه مصرف می کنند.

در انتها چه می توان گفت. جز این که امروز فیلمی دیدم که صدای گلوله ها در آن خیلی خوب شنیده می شد. به وضوح و بلندی و گوش خراشی اصوات خارج شده از آمپلی فایرهای مجالس ختم که بهترین بخش آن وقتی است که به پایان می رسد.

احسان خوش بخت