Sunday, 9 January 2011
Thursday, 23 December 2010
Sunday, 12 December 2010
Notes on Micky One
آرتور پن و زدن به سيمِ آخر
تنهايي، غرابت و حماقت
ميكي وان (1965) شاهكار كوچكي است در كارنامه آرتور پن. فيلمي براي يادآوري اينكه چگونه فيلمها ميتوانند به خودي خود – فارغ از داستان و صحنه پردازيها – «زيبا» باشند. بخش مهمي از اين زيبايي مديون فيلمبرداري معجزهآساي گيزلان كلوكه فيلمبردار بلژيكيتبار و از موج نو برخواستۀ فيلم است، بخشي ديگر مديون موسيقي ادي ساوتر و بداهه نوازيهاي ساكسفون تِنور استن گِتز، بخشي به خاطر وارن بيتي كه مثل بيشتر مواقع درخشان است، اما بخش اصلي مديون خود پن و زدن او به سيم آخر است.
ميكي وان به هيچ چيز ديگري شباهت ندارد. با اين كه پن بسيار تشنه سينماي اروپا و زبان شاعرانه و بيقيد و بند آن بود اما فيلم شباهت زيادي به درامهاي اجتماعي دوره بحران اقتصادي دارد كه ترتيب سكانسهاي آن به هم زده شده است. برخلاف موج نو روح زندگي به ندرت در فيلم ديده ميشود. ما همراه با وران بيتي از چشماندازهاي صنعتي ديترويت به شيكاگو ميرويم، درست مثل مهاجرت ولگردي آس و پاس كه تنها كارت شناسايياش بطري الكلي است كه در جيب كت مندرسش پنهان كرده و بايد سوار بر قطارهاي باري براي جستجوي روياهاي از دست رفتهاش سرگردان جادههاي شمال شود. «قافيهها» حركات دوربين باشكوه فيلمند كه لحظهاي متوقف نميشوند، و «رديفها» تدوين نامتداوم (گدار – سكانس اول از نفس افتاده) و متكي بر ضرب موسيقي (تروفو – سكانس زنگ ورزش چهارصدضربه) آرام آواكيان هستند. آواكيان شش سال پيش از ميكي وان تدوينگر فيلم فستيوال جاز نيوپورت 1958، جاز در ظهري تابستاني بود، بهترين نمونه تدوين استوار بر موسيقي تا آن زمان.
فيلمي مثل يك قطعه شعر Beat است. تصاوير فقط بهعنوان كلمات و گزارههاي منفصل اهميت دارند. همه چيز فداي نمايش زيبايِ زشتيها ميشود؛ جرأتي كه فقط در آنتونيوني سراغ داريم. فيلم عصبي كننده و خشمگين كننده است. تماشاگرش را تحريك ميكند و او را به منازعه فراميخواند. سالها از زماني كه فيلمها ميخواستند و ميتوانستند چنين مواجههاي با تماشاگر ترتيب بدهند گذشته است.
قهرمان داستان، وارن بيتي، يك كمدين درجه دو، لني بروسي بيهدف، در كلوبهاي شبانه است. از آنها كه ايستاده و بداهه جوك تعريف ميكنند و چند شوخي ركيك تحويل مشتري مست آخر شب ميدهند. هرچيز بدي نظر بيتي را جلب ميكند، او آوازهخواني بد را به آوازهخواني خوب ترجيح ميدهد. با دقت شاهد خالي شدن جيبهاي رهگذري در خيابان است كه زير باران مشت و لگد قرار گرفته و طوري صحنه را نگاه ميكند كه انگار در صبح زود مشغول تماشاي يك گل سرخ است. هميشه در پيرامون بيتي چيزي در حال سوختن، خراب شدن و له شدن است. اين پسزمينه بيشتر تصاوير فيلم را شكل ميدهد. مدير برنامهها و پولدارها مثل هيولاها و دشمنانياند كه هميشه جايي در تاريكي به كمين نشستهاند. فيلم پر از تاريكي است، صداهاي محيط سمفونياي را ميسازند كه زجر و تحليل رفتن بيتي را موكد ميكند. «شورش بيدليل» واقعي اينجاست، نه دلتنگيها دوره بلوغ جيز دين در فيلم نيكلاس ري.
و اما سكانس افتتاحيه فيلم يكي از آن تصاويري است كه فقط در رؤياها، در ضميرناخودآگاه، ظاهر ميشود. تصويري كه ميشود تمام يك فيلم را، با تمام كاستيهايش، فقط به خاطر آن دوست داشت و براي هميشه به خاطر سپرد: حمامي تركي و مشتي مرد چاق كه قهقههاي كريهي ميزنند. صداي ساكسفون استن گتز، دوربيني كه به آرامي عقب ميرود و وارن بيتي كه با لباس كامل – پالتو و كلاه – در حمام نشسته است. تصوير كيهاني پن از تنهايي، غرابت و حماقت كه بر تمام فيلمهايش (تعقيب، باني و كلايد و حركات شبانه) سايه مياندازد.
Wednesday, 1 December 2010
Metaphysical Stairs
Sunday, 28 November 2010
Casablanca: To Go or Not To Go
Friday, 19 November 2010
And Before Frank Miller There Was Karel Zeman
Last Week I watched two of the visually most beautiful fantasy films of my life. Two works from the Czech master of animator/live film, Karel Zeman (1910-89). His style is consists of using amazing painted sets in the style of Victorian illustrations (Wikipedia names Gustave Doré as a influence - That's partially true), and the live actors who wander through animated settings. This impressive combination of live and dead, reality and fantasy, still and motion, makes his dreamlike images closest thing to a Georges Mélièsian concept of film as a fulfillment of dreams and unconsciousness.
In 1955 Zeman made his first film combining live actors, animation, and special effects, Journey to Prehistory. Three years later, he released his masterpiece The Fabulous World of Jules Verne (1958), opening a new world of possibilities that he explored in his other adaptations of Jules Verne novels — Stolen Airship (1966) and Off on the Comet (1968) - and classic stories such as The Fabulous Baron Munchausen (1961), and many more. The great success of these science fiction and fantasy features is a tribute to Zeman’s sense of humor and storytelling abilities, as well as his technique and originality. Though most of Zeman’s films are meant for children, they possess a sophisticated wit and visual style that enchants adults as well.
And yes, before Frank Miller and his black and white noirish drawings with a touch of red, there was Karel Zeman. To make sure, take a look at these shots from Stolen Airship, 1966, and see how mature, how impressive and how stylish is his style!
Wednesday, 17 November 2010
Noirmeisters: a Mini-Guide to Noirmakers
قسمت اول - پدران
قسمت دوم - غول ها
قسمت سوم - اساتيد
قسمت چهارم - سبك استوديويي
قسمت پنجم - شاعران
قسمت ششم - و آنگاه فريتس لانگ