كيت بلانشت: اوفيلياي قرن بيست و يك
كاترين اليزه بلانشِت اهل ملبورن، ثمرۀ ازدواج پدري آمريكايي، يك نظامي، با مادري استراليايي است و 41 سال دارد. او ستاره سينماست و با نام كيت بلانشت شناخته ميشود. ورودش به سينما را مديون مصريهاست! وقتي 18 سالش بود براي سفري تفريحي به مصر رفت در لابي هتلي در قاهره كسي از او پرسيد كه آيا ميتواند چند لحظه بيرون بيايد و به عنوان سياهي لشگر در صحنهاي از فيلمي مصري به نام Kaboria ظاهر شود. قرار بود عدهاي براي يك بوكسور مصري كه قرار بود با بوكسوري آمريكايي مسابقه بدهد و او را ببرد هوار بكشند. كيت هوارش را كشيد و بلافاصله در بازگشت به ملبورن، براي تداوم اين هوار، سر از انيستتوي ملي هنرهاي دراماتيك درآورد.
اولين حضور مهمش روي صحنه بازي در نمايشنامه اولينا (1993، نوشته ديويد ممت) بود كه او را كنار بازيگر استراليايي ديگري به نام جفري راش قرار داد. بين سالهاي 1994 تا 1995 در اجرايي از هملت در استراليا، در نقش افيليا ظاهر شد. افيليا معرف پرسوناي بازيگري بلانشت در طول ده سال گذشته است: زيبايي بيغل و غش، سادگي، بيخبري و ناتواني از تعيين سرنوشت خود يا كساني كه دوستشان دارد.
بعد از دورهاي بازي در فيلمهاي تلويزيوني در جاده بهشت (بروس بروسفورد، 1997) در نقش پرستاري استراليايي ظاهر شد كه در جنگ جهاني دوم توسط ژاپنيها اسير ميشود. همبازيهاي او در اين فيلم گلن كلوز و فرانسيس مكدورمند بودند. در حالي كه آن دو به سنتي مريل استريپي از بازيگري تعلق داشتند بلانشت بيشتر به دنياي ستارگاني مثل كي فرانسيس تعلق داشت. ستارهاي كه در ايران كاملاً ناشناخته باقي مانده؛ بازيگري كم استعداد كه حضوري سحرانگيز روي پرده دارد و به عنوان تنديسي متحرك خيلي تأثيرگذارتر است تا وقتي كه ميخواهد «نقش» بازي كند.
اولين نقش بينالمللي بلانشت اليزابت (شكار كاپور، 1998) بود. نقشي كه مشهور است زشتترين چهره بت ديويس را از او ساخت، اما براي بلانشت سكوي پرتاب مهمي شد. تأثير اليزابت بر كارنامۀ او هميشه يكدست و مقبول نبود. از يك طرف جايزه بفتا و گلدن گلاب را گرفت و از طرف ديگر نقشهايي تاريخي كه بانوان اتوكشيده قرون گذشته را نشان ميداد به او پيشنهاد ميشد و چهره معاصر او را به حاشيه ميراند. از فيلمهاي تاريخي درباري دهه 1990 كه صداي خش خش لباسهاي چند لايه بازيگرانش در باند صداي سراند مايه پز دادن سازندگانش بود امروز به سختي ميتوان خاطرهاي نيك داشت. در اين حال چطور ميشود بازيگران آنها – كه اتفاقاً بعضي از با استعدادترينهاي دهه بودند – را در آن نقشها به خاطر سپرد؟ فقط محض يادآوري اين كه در آن سالها چه بريز و به پاشي در سينماي معطوف به تاريخ بريتانيا برقرار بوده همين را بگوييم كه در 1998 بلانشت شانس بردن اسكار را به گوينت پالترو در شكسپير عاشق باخت و در همان سال جودي دنچ برنده بازيگر نقش مكمل زن براي شكسپير شد. دنچ در همان نقشي ظاهر شده بود كه بلانشت در اليزابت ايفاء ميكرد. زير آن گريم سنگين تفاوت بين دنچ و بلانشت اندك بود. فكر ميكنم در سال 1998 تنها كسي كه در نقش اليزابت اول ظاهر نشده نيكي كريمي باشد.
فاصله اليزابت تا اولين اسكار بلانشت با سري ارباب حلقهها و مشتي فيلم بياهميت پر ميشود. در سال 2005 بلاخره اسكار را براي بازي در نقش زني كه برنده بيشترين تعداد جوايز اسكار شده بود، كاترين هپبورن، در هوانورد برنده شد. سال 2005 همه به نوعي با هم شوخي داشتند، حتي مارتين اسكورسيزي هميشه جدي و مصمم با دادن نقش جين هارلو به گوئن استفاني و آوا گاردنر به کیت بکینسیل گويي قصد داشت كاري بكند كه هپبورنِ بلانشت در مقايسهاي از سر استيصال چيزي دندانگير به نظر بيايد. راه رفتن شق و رق و كت و شلوارهاي گشاد و چوب گلف به دست تنها چيزهايي بود كه بلانشت از شخصيت بسيار پيچيده هپبورن يادگرفت. اما نميشود منكر اين شد كه آداب داني نيوانگلندي و پسرنمايياش بسيار شيرين و واقعي از كار درآمده بود.
او در سال 2006 هم در بابِل الخاندرو ايناريتو بازي كرد و هم در آلماني خوب استيون سودربرگ. بابل يكي از بلندپروازانهترين فيلمهاي دهه اول قرن بيستم و يك بود كه جاهطلبيهاي روايي آن – به خصوص دنياي بعد از يازده سپتامبر – تناسبي با نگاه كمعمق ايناريتو به دشواري ارتباط در دنياي مرزها نداشت و لحظات درخشان و بازيهاي بينقص فيلم (به خصوص بازيگران عرب) جداافتاده به نظر ميآمدند. بلانشت فقط چند جمله در فيلم ميگويد، شايد كمتر از ده خط. فيلمي كه در بين كارنامه كم رونق يك بازيگر بااستعداد ميتواند باعث افتخار شود فرصت چنداني براي او نداشت.
از آن طرف آلماني خوب به ظاهر اداي ديني به تاريخ سينماست، نوعي بازسازي هوشيارانۀ كازابلانكا و مرد سوم كه خالقش اميدوار است اين «هوشياري» مورد عنايت بيننده قرار بگيرد، اما در دهه گذشته كمتر دزدي هنرياي تا اين حد بيسليقه و خالي از لطف انجام شده است. اما كيت بلانشت دوست داشتني است و اينبار نقشي تاريخي به خاطر ريشههاي مستحكمي كه اين دسته از زنان آواره و وفادار بعد از جنگ در سينما دارند بسيار بهتر از حد تصور از كار درآمده. بلانشت خودشيفتگي جورج كلوني را ندارد، اما حتي حضور او هم نميتواند يكي از بدترين شكستهاي تجاري اين سالها را رقم نزند. (در نقطه مقابل، فقط يك سال قبل فيلم سياه و سفيد و دهه پنجاهي خود كلوني، شب بخير و موفق باشيد هفت برابر هزينهاش را برگرداند، با اين كه از هر نظر جذابيتش براي عوام كمتر بود)
حتي پيش از نمايش آنجا نيستم (تاد هينز، 2007) خبر بازي كيت بلانشت در نقش باب ديلن همه را شوكه كرد، اما وقتي فيلم به نمايش درآمد و بعد از تور موفقيت آميز بلانشت براي جمعآوري جوايزش كه از ونيز شروع شده و به گلدن گلاب ختم شد از خودمان پرسيديم كه واقعاً اين ديگر چه بود؟ فيلم بياهميتي كه تابلوهاي شيك سطحي از ديلن نمايش ميدهد و با اين وضعيت رسيدن به حتي يك چهره ديلن نيز تقريباً غيرممكن است. بخش مربوط به بلانشت هينز را تحت تأثير ريچارد لستر و فيلمهاي بيتلي او نشان ميداد و خود بلانشت را شيفته ظواهر و تقليد. هركسي با پيراهن خال خالي و كت راه راه و چكمه چرم و موي وزوزي ميتوانست ديلن باشد، البته اگر در نظر هينز تمام قضاياي ديلن دهه 1960 در همين حد قابل خلاصه كردن باشد. بلانشت در همان سال در دنباله اليزابت، عصر طلايي (شكار كاپور) ظاهر شد. فيلمي كه به خاطر نمايش فساد و خيانت عصر اليزابت به ميزان قابل قبولي سرگرم كننده است و معلوم ميشود بازي در نقشهايي از اين دست براي او از خوردن آب آسانتر است. The Curious Case of Benjamin Button پيش از آن كه براد پيت، براد پيت بشود فيلم دوستداشتني و خوشايند بود، اما تشعشعات بياستعدادي خدادادِ پيت بلانشت را هم تحت تأثير قرار داد و فيلم از نيمه به بعد تقريباً غيرقابل تحمل شد.
بلانشت مثل مدلها صورتي بيحالت و رنگ پريده دارد. اما نگاهش ميتواند تأثيرگذارترين ابزار او براي هدايت نقشهايش باشد، نگاهي كه معمولاً شرم دختري دبيرستاني را منتقل ميكند كه اولين لباس شب واقعياش را تنش كرده و همه نگاهها به طرفش برگشتهاند. او ميتواند طنزي موثر داشته باشد كه معمولاً از آن غافل مانده (و يا كارگردانها اينطور ميخواهند) و بهجايش به معصوميت از مدافتادهاي متوسل ميشود. مشكل او اين است كه هنوز نقش واقعياش را پيدا نكرده، اما معنايش اين نيست كه با ديدن همين فيلمهايي كه تا به حال بازي كرده، متوجه حضور يكي از بااستعدادترين ستاره هاي دهه اخير نشويم. خب البته استعداد هميشه كافي نيست.
اليزابت (1998) اليزابت اول
بلانشت در نقش دختر جواني كه در 25 سالگي ملكه كشوري كاتوليك شد، مذهب آن را به پروتستان تغيير داد و با نيمي از اروپا وارد جنگ شد هم گرفتار شده در بند و هم شيفته قدرت به نظر ميرسد. هم معصوم است و هم ميتواند هر خادم و چاكري را از دم تيغ بگذراند. نقشهايي با وجوهي چنين متناقض، بهخصوص وقتي با آرامش و كنترل تمام اجرا ميشوند، غيرممكن است خيري از جوايز نبرند. اما واقعيت اين است كه اين دسته از فيلمها نمايش بهترين تواناييهاي بلانشت نبوده و نيست.
بهشت (2002) فيليپا
يكي از بهترينهاي بلانشت كه با موهاي تراشيده در آن ظاهر شد. فيلمنامه را كريشتف كيشلوفسكي قبل از مرگش نوشته بود و قرار بود بخش اول يك تريلوژي باشد، اما با هجرت زودهنگامش تام تيكور آلماني آن را در ايتاليا ساخت. اگر اينجا بهشت است، فيليپا هم بايد فرشته باشد. او نشان ميدهد كه براي تسخير پرده به ديالوگ نيازي ندارد. تا امروز هم بهترين لحظات بازيهاي بلانشت وقتي است كه در سكوت به مقابلش زل ميزند.
قهوه و سيگار [اپيزود دخترداييها] (2003) كِيت و شلي
با اين فيلمِ كالتِ جيم جارموش كيت بلانشت هم وارد فهرست بازيگراني ميشود كه در يك فيلم دو نقش بازي كردهاند، با اين تفاوت كه بلانشت در فيلمي ده دقيقهاي در دو نقش ظاهر ميشود! يكي دختر آرام و منشي مآب و آدابدان و نقش دوم، دختر دايي راحت و خودماني و پانك او. بازي كيت بينقص است.
يادداشتهايي بر يك رسوايي (2006) شيبا هارت
فيلم هيچ نكته خاصي ندارد و حتي در برخورد با موضوعي بسيار پيچيده سطحي عمل ميكند و جودي دنچ با خونسردي مهيبش در ويران كردن زندگي بلانشت انگار از فيلمهاي جيمز باند بيرون آمده. اما يادداشتها ميتواند آغازي باشد بر نمايش تواناييهاي قابل اتكاي بلانشت در نقشهاي معاصر. او ميتواند در تركيب فيلمي كه زندگي شهري امروز و زني از طبقه متوسط را كانون توجه قرار داده بسيار بهتر و درخشانتر از ملكهاي بر تخت تكيه زده باشد.
آنجا نيستم (2007) جود كويين/يكي از هفت ديلن
ايده اصلي فيلم، باب ديلن به عنوان مردي با هويتهاي متغير، شايد درست باشد اما نحوۀ نمايش آن بيشتر شبيه فيلمي دانشجويي است كه براي تماشاي دوستان و رفقاي دور و بر ساخته شده. اما به هر حال فيلمي است درباره ديلن و معلوم است بلانشت با دقت تمام هفتهها به تماشاي شاهكارهايي مثل Don’t look back و Eat the Document نشسته است.