همان طور كه پيش ميرفتم هر از گاه بارقههايي كوچك از زيبايي ميديدم
احسان خوشبخت
رو به پايان سال ميلادي، چند نشريه
آنلاين از من فهرست فيلمهاي برگزيدهام در سال 2013 را خواستند. كاري كه اينجا
كردهام تلفيق چند انتخاب متعدد براي اين نشريات است. به علاوه فيلمهاي برگزيده را به صورت «دو فيلم با يك بليط»هاي
خيالي نوشتهام، فيلمهايي كه ديده شدنشان در كنار هم به كمك بيننده ميآيد. بعضي
از فيلمْ دومهاي اين بازي فيلمهايي قديمياند و الزاماً در سال 2013 به نمايش
دوباره درنيامدهاند يا اين كه لااقل من آنها را در اين سال نديدهام. بخش اول
فهرست را ميتوانيد در اين جا بخوانيد. (توضيح: در نسخهاي از اين مقاله كه در
ماهنامۀ 24 چاپ شد جاي زندگي آدل را در آخرين لحظه فيلم متوسط فرانسس
ها گرفت، چون اعلام كردند چاپ كردن يادداشت ستايشآميز از فيلم كشيش مايۀ
دردسر خواهد بود.)
سينما xنصفِ روز:
منع (كن برنز،
لين نويك، 2011) + همان طور كه پيش ميرفتم هر از گاه بارقههايي كوچك از
زيبايي ميديدم (جوناس ميكاس، 2000)
تنها تم مشترك اين دو فيلمْ درازاي بيش از حد طول زماني آن دوست و البته به
همين خاطر كمتر وجود سالمي قادر است پشت سر هم به تماشايشان بنشيند. نام فيلم اول
اشاره دارد به دورۀ منع مصرف مشروبات الكلي در آمريكا (Prohibition) كه باعث رواج ياغيگري و گنگستريزم شد. با زماني بيشتر
از شش ساعت، اين فيلم در اصل در سه قسمت براي تلويزيون ساخته شده (به ترتيب: ملت
الكلي، ملت قانونگريز و ملت متظاهر) و در مجموعه ديگر آثار كن برنز
دربارۀ تاريخ آمريكا قرار ميگيرد (آثار ديگر دربارۀ موسيقي جاز، فوتبال آمريكايي،
جنگهاي داخلي، فرانك لويد رايت، پاركهاي ملي) و جزييات فراواني دربارۀ رابطۀ
فرهنگ و سياست با الكل در دورههاي مختلف «تَر» (آزادي الكل) و «خشك» (منع آن)
دارد. فيلم دوم، كه در بخش مرور كامل بر آثار ميكاس در انيستتوي فيلم بريتانيا به
نمايش درآمد يك شاهكار 5 ساعت و نيمه است كه از عكسها و فيلمهاي خانوادگي ميكاس
تشكيل شده. فيلم مانند اسمش طولاني است، اما مثل خواب بعدظهر سبك است و سريع ميگذرد.
هيچ فيلمي به اندازۀ آن حس گذر زمان را به بيننده منتقل نميكند.
همان طور كه پيش ميرفتم هر از گاه بارقههايي كوچك از زيبايي ميديدم
احسان خوشبخت
رو به پايان سال ميلادي، چند نشريه
آنلاين از من فهرست فيلمهاي برگزيدهام در سال 2013 را خواستند. كاري كه اينجا
كردهام تلفيق چند انتخاب متعدد است كه هر كدام قالب متفاوتي داشتهاند. مثلاً يك
نشريه فقط ده فيلم برگزيده را خواسته بود و ديگري گفته بود كه فيلمهايمهم سال بر اساس تقسيمبنديهايي جزييتر معرفي
شوند. يكي يادداشت مكمل هم خواسته و ديگري فقط به نام فيلمها اكتفاء كرده بود. از
بين اين نشريات، MUBI Notebook، چند سال است كه بهترينهاي سال را
در قالبي متفاوت عرضه ميكند. در موبي هر نويسنده يك «دو فيلم با يك بليط» خيالي
را به عنوان «بهترينِ» سال يا بهترين فيلم جفتيِ سال ارائه ميكند كه قانونش اين
است يكي از فيلمها بايد حتماً از بين فيلمهاي تازۀ نمايش داده شده در سال باشد و
ديگري ميتواند فيلمي قديمي باشد، اما آنهم ترجيحاً بايد در طي سال در كلوبهاي
سينمايي و سينماتكها نمايش داده شده يا روي ديويدي منتشر شده باشد. معمولاً هر
نويسنده مضموني معين را براي پيوند دادن دو فيلم مورد نظرش پيدا ميكند.
در اينجا فيلمهاي
برگزيدۀ سال را به مدل موبي به صورت دوتايي نوشتهام؛ فيلمهايي كه ديده شدنشان در
كنار هم به كمك بيننده ميآيد. بعضي از فيلمْ دومهاي اين بازي فيلمهايي قديمياند
و الزاماً در سال 2013 به نمايش دوباره درنيامدهاند يا اين كه لااقل من آنها را
در اين سال نديدهام.
This link will lead you to Senses of Cinema's World Poll in which a good number of film writers have picked their favorites in 2013. My participation can be found here, but I have an apologetic note about the presence of the Act of Killing on my list which I no longer continue to admire. On the contrary, its lack of any allusion to CIA's direct role in giving the names of the Communists to killers and what a decade later became known as East Timor tragedies is suspiciously absent from the picture.
در حال حاضر
به دلايل كاملاً بديهي، كه بخشي از آن به بياعتمادي به روايت خطي برميگردد،
هرگونه فيلمي كه از الف به ب و بعد به پ و به همين ترتيب تا حرف ي برود بسيار
مشكوك مينمايد. از آن مشكوكتر تنبلي ذهنيِ عام است كه ميخواهد با تقسيم سينما
به سالنِ فيلمهاي داستاني، مستند، تجربي يا كودكان مرزهاي گچيِ سادهانگارانهاي
روي زمين ترسيم كند و از ما بخواهد هنگام گذر از هر كدام به ديگري حواسمان جمع
باشد. آيا دامي جيم مستند است يا داستاني؟ لوياتان چطور؟ لوكاس
عجيب در كدام دسته قرار ميگيرد؟ واقعاً چه اهميتي دارد؟ آيا در حال حاضر با
سؤالهاي مهمتري در سينما مواجه نيستيم؟
حتي وقتي
ظاهراً چارچوب اثر سينمايي تا حدود زيادي مشخص شده است، مثل ثانیههای سربی
(سید رضا رضوی) كه دربارۀ واقعهاي تاريخي ساخته شده، شخصيتهاي جلوي دوربين واقعياند
و يكي از آنها شاهد عيني كشتار انقلابيون در ميدان ژاله بوده، باز هم فيلمساز ميتواند
به شكلي هوشمندانه و فريبنده بيننده را غافلگير كند. رضوي يك واقعۀ تاريخي و
تراژيك را به بهانهاي قرار داده براي كنكاش دربارۀ خود سينما، دستگاه حقيقتيابِ
درون پروژكتورِ فيلم و سینهفیلیا در ایران. [عكس بالا]
در مفهوم برسونياش، وقتي صدا و تصوير
قرار نيست مكمل هم باشند بلكه هر كدام عنصري قائم به ذاتند و نقشي يكسان در ساختار
سينمايي دارند، فيلم سياه و سفيد يونانيِ لذت (الياس جياناكاكيس، 2012) [عكس بالا] نمونهاي متأخر است. نه فقط براي اين كه داستان زني كه نوزادي را ميدزدد و بهتر
از مادر واقعياش از او نگهداري ميكند و حتي براي حفط جانِ كودكْ مرد مهاجمي را
ميكشد به شيوهاي برسوني و با سكونها، قابهاي خالي و بازيهاي ماكتوار و
فيگوراتيو ساخته شده، بلكه به اين خاطر كه در آن شنيدني شنيده ميشد و ديدني ديده
ميشد. سينماي غيرقابل تحمل (مثل فيلم ترسناك تازۀ جيمز وان،The
Conjuring،كه در فستيوال
بود) سينمايي است كه در آن دري بسته ميشود و همزمان صداي به هم خوردن در شنيده
ميشود. سينماي لذت سينمايي است كه يا در را ميبينيم و صداي زني كه آه ميكشد
را ميشنويم، يا صداي در را ميشنويم و تصوير زني را ميبينيم كه با حسرت و دريغ
به آن نگاه ميكند.
و اين نكات فني قرار نيست نمايش
توانايي تكنيكي يك فيلمساز باشد و نوهي مچانداختنِ زيباييشناسي، بلكه مقصود
حصول به آگاهيِ آني دربارۀ يك موقعيت انساني است، مثل موقعيت به هم ريختۀ يونان
امروز كه از تك تك تصاوير فيلم جياناكاكيس ميتوان آن را بازشناخت.