Sunday, 12 January 2014

...Occasionally I Saw Brief Glimpses of Beauty


نيمۀ دوم بهترين‌هاي سينما در سال 2013
همان طور كه پيش مي‌رفتم هر از گاه بارقه‌هايي كوچك از زيبايي مي‌ديدم
احسان خوش‌بخت

رو به پايان سال ميلادي، چند نشريه آنلاين از من فهرست فيلم‌هاي برگزيده‌ام در سال 2013 را خواستند. كاري كه اين‌جا كرده‌ام تلفيق چند انتخاب متعدد براي اين نشريات است. به علاوه فيلم‌هاي برگزيده را به صورت «دو فيلم با يك بليط»‌هاي خيالي نوشته‌ام، فيلم‌هايي كه ديده شدنشان در كنار هم به كمك بيننده مي‌آيد. بعضي از فيلمْ دوم‌هاي اين بازي فيلم‌هايي قديمي‌اند و الزاماً در سال 2013 به نمايش دوباره درنيامده‌اند يا اين كه لااقل من آن‌ها را در اين سال نديده‌ام. بخش اول فهرست را مي‌توانيد در اين جا بخوانيد. (توضيح: در نسخه‌اي از اين مقاله كه در ماهنامۀ 24 چاپ شد جاي زندگي آدل را در آخرين لحظه فيلم متوسط فرانسس ها گرفت، چون اعلام كردند چاپ كردن يادداشت ستايش‌آميز از فيلم كشيش مايۀ دردسر خواهد بود.)


سينما x نصفِ روز:
منع (كن برنز، لين نويك، 2011) + همان طور كه پيش مي‌رفتم هر از گاه بارقه‌هايي كوچك از زيبايي مي‌ديدم (جوناس ميكاس، 2000)
تنها تم مشترك اين دو فيلمْ درازاي بيش از حد طول زماني آن دوست و البته به همين خاطر كم‌تر وجود سالمي قادر است پشت سر هم به تماشايشان بنشيند. نام فيلم اول اشاره دارد به دورۀ منع مصرف مشروبات الكلي در آمريكا (Prohibition) كه باعث رواج ياغيگري و گنگستريزم شد. با زماني بيشتر از شش ساعت، اين فيلم در اصل در سه قسمت براي تلويزيون ساخته شده (به ترتيب: ملت الكلي، ملت قانون‌گريز و ملت متظاهر) و در مجموعه ديگر آثار كن برنز دربارۀ تاريخ آمريكا قرار مي‌گيرد (آثار ديگر دربارۀ موسيقي جاز، فوتبال آمريكايي، جنگ‌هاي داخلي، فرانك لويد رايت، پارك‌هاي ملي) و جزييات فراواني دربارۀ رابطۀ فرهنگ و سياست با الكل در دوره‌هاي مختلف «تَر» (آزادي الكل) و «خشك» (منع آن) دارد. فيلم دوم، كه در بخش مرور كامل بر آثار ميكاس در انيستتوي فيلم بريتانيا به نمايش درآمد يك شاهكار 5 ساعت و نيمه است كه از عكس‌ها و فيلم‌هاي خانوادگي ميكاس تشكيل شده. فيلم مانند اسمش طولاني است، اما مثل خواب بعدظهر سبك است و سريع مي‌گذرد. هيچ فيلمي به اندازۀ آن حس گذر زمان را به بيننده منتقل نمي‌كند.

سينما x درون/برون:
در بركلي (فردريك وايزمن، 2013) + لوياتان (لوسين كستينگ تيلر، ورنا پاراوِل، 2012)
اولي فيلمي است چهار ساعته دربارۀ يك دانشگاه و دومي مستندي دربارۀ ماهيگيران آمريكاي شمالي، اما وجه اشتراك تحصيل و ماهيگيري، لااقل از نظر سينمايي، مي‌تواند خيلي بيش‌تر از آن‌چه باشد كه در ابتدا به نظر مي‌رسد. هر دو فيلم، به دو شيوۀ متفاوت، حسي از قرار داشتن درون چيزي، در نقطه مقابل ديدن آن چيز از خارج به بيننده مي‌دهند و جالب اين كه يكي (بركلي) فيلمي است آبژكتيو به معناي واقعي كلمه و ديگري (لوياتان)، با دوربين‌هايي كه انگار در چشم ماهي‌ها و سر طناب‌ها و شكم تورها نصب شده مي‌تواند سوبژكتيوترين فيلم سال باشد.
سينما x زنان (و اتاق‌ها):
من، تو، او (شانتال آكرمن، 1976) + زندگي آدل (عبدالطيف كشيش، 2013)
يكي از مهم‌ترين وقايع سينمايي سال 2013 در پايتخت بريتانيا تشكيل يك گروه سينمايي به نام A Nos Amours بود كه نه فقط نامشان موريس پيالايي بود، بلكه ديدگاهشان به سينما هم نشانه‌هايي از استقلال، گوشه‌گيري و عمق احساسي پيالا داشت. كار اين گروه، نمايش فيلم‌هايي دست كم گرفته شده و كم ديده شده در نسخه‌هاي اصل و غيرديجيتال است. آن‌ها عشاير سينمايند. هرجا سالني در دسترس باشد گروه به آن‌‌جا مهاجرت مي‌كند. به جز نمايش 15 ساعتۀ برلين الكساندر پلاتز فاسبيندر در طي دو روز، نمايش كامل فيلم‌هاي آكرمن در طي 18 ماه (همه در نسخه‌هاي 16 و 35) اولين رتروسپكتيو كامل اين فيلمساز زن بلژيكي در نوع خودش است كه توسط عشاير سينمايي سامان داده شد. من، تو، او (در اصل من، تو، آن مرد و آن زن) كه خودش در كنار دو فيلم ديگر آكرمن، اتاق (1972) و 15 آگوست (1973)، به نمايش درآمد، مكاشفه‌اي است دربارۀ افكاري كه در تنهايي و  در ملال اتاق‌هاي يك آپارتمان به ذهن زنان هجوم مي‌آورد. اين فيلم‌ها طغيان‌هايي طعنه‌آميز بر عليه انطباق صدا و تصوير، زيبايي زنانه به عنوان تجارت و روايت خطي‌اند. اما من، تو، او، با شركت خود آكرمن كه از سه بخش من (خود آكرمن در اتاق با قاشق شكر مي‌خورد، نامه‌اي نامعلوم به رشتۀ نگارش درمي‌آورد و دكوراسيون اتاق را عوض مي‌كند)، او (سفر آكرمن با يك رانندۀ كاميون) و تو (آكرمن به سراغ دوستش مي‌رود و شب را پيش او مي‌ماند) تشكيل شده در كنار برندۀ نخل طلاي كن امسال، زندگي آدل، قرار بگيرد. تضاد عمدۀ بين دو فيلم در پرهيز آكرمن از كلوزآپ و اشتياق مفرط (و به درستي سامان گرفتۀ) كشيش در استفاده از نماهاي بسته است، اما شباهت‌هايشان مي‌تواند به خاطر به رسميت شناختن عشق از نگاهي به طور خالص زنانه باشد. بايد اضافه كرد كه فيلم آكرمن به مراتب جسورانه‌تر از ساختۀ جنجالي كشيش است، حتي با استانداردهاي امروز.


سينما x محق/نامحق:
آخرين نامحق (كلود لانزمن، 2013) + عمر (هاني ابواسد، 2013)
ديدن اين دو فيلم در كنار هم از اين جهت ضروري است كه ديدي پاناروميك دربارۀ يكي از مهم‌ترين و حساس‌ترين مسائل تاريخ معاصر در اختيار بيننده مي‌گذارد. تداومي نامرئي بين اين دو فيلم وجود دارد كه كشتار برنامه‌ريزي شدۀ يهوديان توسط نازي‌ها در جنگ جهاني دوم را به فلسطين وصل مي‌كند. فيلم اول دربارۀ ظلمي است كه در حق قومي خاص شده و فيلم دوم، يا هر فيلم ديگري از فلسطين، شرحي است بر چرايي و چگونگي بهانه قرار دادن اين ظلم براي ظلمي بزرگ‌تر در حق فلسطيني‌ها و اشغال سرزمينشان. در عين حال، هر دو فيلم كنكاشي‌ هستند در اين كه چه كسي براي آرمان‌هاي يك دسته مي‌جنگد و چه كسي به آن‌ها خيانت مي‌كند؟ جواب آسان نيست. يك فيلم، مانند آخرين نامحق روشي ادبي را براي كنكاش در پاسخ اين سؤال برمي‌گزيند و ديگري، عمر، از تاريخ سينما و مضمون خيانت/وفاداري در سينماي گنگستري استفاده مي‌كند.


سينما x ملاقات غول‌ها:
مارسل افولس و ژان لوك گدار، ديدار در سن ژروِه (فردريك شوفا و وينسنت لويي، 2011) + داستان فيلادلفيا (جرج كيوكر، 1940)
كمدي اسكروبالِ سال كه روي دي‌وي‌دي منتشر شده از يك سكانس تشكيل شده كه در آن دو تا از جدي‌ترين فيلمسازان تاريخ سينما، گدار و افولس، به دو كمدين تمام عيار بدل مي‌شوند. آن‌ها در ديداري يك ساعته كه طول زماني فيلم هم هست - با هم دربارۀ سينما و تاريخ حرف مي‌زنند و كنايه نثار هم مي‌كنند. گدارِ در اين جا مثل كري گرانت در داستان فيلادلفياست و افولس كه صادق‌تر، عيني‌تر و جزيي‌تر حرف مي‌زند مي‌توان جيمي استوارت داستان باشد. آن‌ها دربارۀ فيلمي كه هميشه مي‌خواستند دربارۀ فلسطين با هم بسازند حرف مي‌زنند. از گفتگوهايشان معلوم مي‌شود كه هرگز شانسي براي ساخته شدن اين فيلم وجود ندارد، اما حتي گفتگوي آن دو دربارۀ فيلمي كه ساخته نشده و نخواهد شد يكي از بهترين‌ها فيلم‌هاي ديده شده در سال 2013 را به وجود آورده است. افولس به گدار يادآوري مي‌كند كه سر ساخت آن فيلم آن‌قدر به گدار فَكس فرستاد كه منشي‌اش او را فَكس افولس خواند. افولس از گدار مي‌خواهد از وزير فرهنگ سوييس كه گدار را شخصاً مي‌شناسد براي ساخت فيلم كمك بخواهد. گدار بي‌اعتنايي مي‌كند و به سقف خيره مي‌شود و افولس مي‌گويد تا من حرف حق زدم تو هِي مگس‌هاي اتاق را بشمار. هر دو مي‌گويند چندان پولي در بساط ندارند. گدار كتابخانه و آرشيوش را به يك مصري خواهد فروخت. اما چون هنوز هر دو به اندازه يك فنجان قهوه پول دارند، سالن را ترك مي‌كنند تا با هم قهوه‌اي بنوشند. حالا يكي بايد از قهوه خوردن آن دو با هم فيلم بسازد.

No comments:

Post a Comment