Tuesday, 21 January 2014

Reports From London Film Festival: Worth Seeing Titles


ديدني‌هاي مشروط
اين‌ها معمولاً فيلم‌هايي متوسطند كه مي‌توانند لحظه‌هايي وراي ميانه‌رويِ ملال‌آورِ سينمايي فيلم‌هاي گروه بالا خلق كنند. مثل آدم‌هايي در كافه‌اند كه ديدن هرروزه‌شان غيرقابل تحمل و حتي براي سلامتي زيان‌آور است، اما بدتان نمي‌آيد سالي يك‌بار خبري از آن‌ها بگيريد.


عزيزانتان را بكشيد (جان كروكيداس، آمريكا): چند ماه پيش در همين‌جا [ماهنامۀ فيلم] دربارۀ اقتباس نااميدكنندۀ والتر سالس از در جاده‌ي جك كرواك نوشتم و به بهانۀ آن فيلم، مروري كوتاه داشتم بر سينماي «بيت». اين مدخل جديد در اين سينما، اين‌بار دربارۀ سال‌هاي دانشجويي آلن گينزبرگ، با بازي دانيل رادكليف در نقش شاعر شوريدۀ يهودي (و كوئير) متظاهرانه‌تر و سطحي‌تر از فيلم سالس است، اگر چه نبايد فراموش كرد و انصاف را از دست داد كه براي فيلم اول كروكيداس كاري است منسجم و آبرومند.
خيرين (كلئو روت‌وِن، بريتانيا و فلسطين): دختري انگليسي كه پدربزرگ و مادربزرگش جزو فعالان جنبش آزادي فلسطين بوده‌اند و كتابي دربارۀ سفرهاي مكررشان به سرزمين‌هاي اشغالي و فعاليت‌هاي اجتماعي و سياسي‌شان براي احقاق حقوق فلسطينيان نوشته‌اند به سرزمين‌هاي اشغالي مي‌رود تا نقش و اهميت بنيادهاي خيريه، سازمان‌هاي بين‌المللي و آدم‌هايي كه از چهارگوشه جهان براي كمك‌هاي بشردوستانه به فلسطين مي‌روند را مطالعه كند. هرچه بيش‌تر در آن‌جا مي‌ماند و بيش‌تر با همراه و مترجم فلسطيني‌اش، دختري باهوش و صريح در رام‌الله، گفتگو مي‌كند بيش‌تر به بي‌فايدگي و حتي ضررهاي آن‌چه نگاه غربي و بشردوستانه به مسألۀ فلسطين است واقف مي‌شود. او به حاشيه رانده مي‌شود و احساس غربت مي‌كند. فيلم تصويري تا حدودي صادقانه از بي‌حاصلي اومانيزمِ غربي در مواجهه با موقعيتي صد درصد سياسي است.
ديروقت: صداهاي جنون روزمره (زيالو گوئو، بريتانيا): تصويري دلگير از شرق لندن به روايت دوربيني ديجيتال و مصاحبه با آدم‌هايي حاشيه كه به خاطر غيرقابل چشم‌پوشي بودن همين مردم كوچه و بازار ارزش ديدن دارد.
آن طوري كه زندگي مي‌كرديم (پل كلي، بريتانيا): بعضي از درخشان‌ترين تصاوير آرشيويِ رنگي از زندگي در لندن از دهه 1950 تا سال‌هاي 1980 در اين مجموعه ديدني اما بي‌هدف و بي‌ايده گردآورده شده‌اند.

سوني ما (هنگ سانگسو، كرۀ جنوبي): يك دختر دانشجوي فيلم‌سازي سه مرد كه به او ابراز علاقه‌كرده‌اند را دچار سوء‌تفاهم مي‌كند. تصويري ساده، اما ملال‌آور، از آداب‌هاي شرقي كه به طور اتوماتيك موقعيت‌هاي ابزورد خلق مي‌كنند.
ستايش (آن فونتين، استراليا): داستان دو دوست قديمي (رابين رايت و نوآمي واتس) كه پسرهاي جوانشان را بيش‌تر از بقيه جامعه دوست دارند و با آن‌ها بهشت خودساخته‌اي در سواحل زيباي استراليا به وجود آورده‌اند كه انگار به سفارش سازمان كارت پستال استراليا ساخته شده. البته اگر چنين سازماني وجود دارد.
ترس (جردي كادنا، اسپانيا): روايت كاتالانِ سينماي هانكه دربارۀ پدري مخوف و ديكتاتورمآب و پاياني تكان‌دهنده كه عمق اجتماعي يا روان‌كاوانه بعضي از ديگر نمونه‌هاي سينماي شوك‌محور را ندارد.
پ مثل پسر (چيكا آنادو، نيجريه): درامي خانوادگي دربارۀ اصرار خانواده‌ها و جامعه‌اي سنتي به داشتن فرزند پسر و زني كه فرزند پسر ندارد، قادر به زايمان دوباره نيست و يا بايد به طور غيرقانوني يك فرزند پسر «بخرد» و يا به ازدواج دوم شوهرش تن بدهد. اولين فيلمي كه از نيجريه مي‌بينم ويژگي خاصي ندارد، اما ممكن است به عنوان مقاله‌اي جامعه‌شناختي بعداً در يك‌جايي به كار بيايد.

هلي (آمات اسكالانته، مكزيك): گرفتن نخل طلاي كارگرداني كن از اسپيلبرگ من را دچار اين توحم كرد كه اسكالانته دست از گرفتن خنثي‌ترين و غيرديناميك‌ترين نماهاي طولاني تاريخ سينما و خشونت مفرط براي مثلاً بررسي خشونت دست برداشته. اما خيال باطل بود.

جوان و زيبا (فرانسيس اوزون، فرانسه): باز هم تين‌ايجرها، اين‌بار با تمركز بر بحران جنسي كه به جاي واكاوي مسأله‌اي فراگير، اوزون فقط از آب گل‌آلود سردرگمي قهرمان بي‌نهايت زيباي فيلم ماهي صيد مي‌كند. هميشه كار او اين بوده است، نبوده؟
كنگره (آري فولمن، اروپا): اقتباسي از رماني از استانسلاو لِم كه من نخوانده‌ام و نمي‌دانم آيا در آن‌جا هم داستان در صنعت فيلم‌سازي مي‌گذرد، يا اين فيلم تازۀ كارگردانِ والس با بشير است كه لِم را بهانه‌اي براي تاختن به فرهنگ شهرت، شبكه‌هاي اجتماعي و تكثير برابر اصل در هاليوود قرار داده است. باز هم رابين رايت نقش ستاره‌اي ميانسال، يا در واقع نقش خودش را بازي مي‌كند كه تن به معامله‌اي با كله‌گنده‌هاي هاليوود مي‌دهد كه او را به شكل ديجيتال اسكن كنند و از اين به بعد نسخه‌هاي كامپيوتري‌اش در فيلم‌ها ظاهر شوند، نسخه‌هايي كه هرگز پير نمي‌شوند و از پس هر نوع نقشي برمي‌آيند و هيچ ادعاي هنري هم براي رد كردن يك نقش ندارند. در اين دنيا سينما يك كارخانه است كه به موازات تصوير، شهرت، وسوسه براي آن، و تب ستاره‌پرستي توليد مي‌كند. نيمه اول فيلم گزنده و گفتگوهاي بيم رابين رايت و هاروي كايتل و دني هيوستن (پسر جان هيوستن در نقش مدير يكي از استوديوها كه تلفيقي از ميراماكس و پارامونت است) هوشمندانه است و دوربين به سادگي در نماهايي ثاب و طولاني مسحور توانايي بازيگرانش مي‌شود، اما در نيمه دوم، وقتي رايت در آينده‌اي نزديك به كنگره‌اي دعوت شده فيلم انيميشن مي‌شود. در اين كنگره كه به انيميشن ناشيانه‌اي از دهه 1980 مي‌ماند همه چيز كپي سوم و چهارم اصل است و شخصيت‌هاي مشهور، از مريلين مونرو تا مسيح، به كرات بازسازي شده‌اند و در باغ‌هايي پرسه مي‌زنند كه به روياهاي يك رهرويِ LSD مي‌مانند. حالا شهرت به صورت عصاره‌اي به خورد مردم داده مي‌شود كه مي‌توانند به جاي ديدن تام كروز تجربه تام كروز بودن را از سر بگذارنند. (اين بخش يادآور آنتي ويرال براندون كراننبرگ است كه در فستيوال سال گذشته نمايش داده شد.) كنگره شكست مي‌خورد، اما لااقل نوعي تقلا براي تجربه‌گرايي باعث اين شكست شده و نه ابتذال. 

سوء‌استفاده از ضعف (كاترين بريا، فرانسه): هيچ وقت يكي از مشتاقان سينماي بريا نبوده‌ام، بنابراين نمي‌دانم واكنش يك تماشاگر پيگير به اين همكاري ايزابل هوپر و بريا و روايت تازۀ كارگردان از انحراف‌هاي اخلاقي، بازي قدرت و جنسيت و جنگ پنهان دنياي مردان و زنان چيست. يك كارگردانِ زن نجات يافته از سكته كه حالا با عصاي زير بغل راه مي‌رود با بازيگر فيلم بعدي‌اش كه تبهكاري بدنام است رابطه‌اي عجيب و بازي پرتنشي از وابستگي، سوء‌استفاده و نفرت آغاز مي‌كنند. نيمۀ اول غافل‌گيري‌ها و طنز گزندۀ خودش را دارد، اما هر چه فيلم بيش‌تر روي رابطۀ دو شخصيت اصلي تمركز مي‌كند، شخصيت‌هايي كه در نيمه اول فيلم معرفي كرده را بيش‌تر به حاشيه مي‌راند و فيلم را اسير قراردادهاي سينماي «زنداني و زندان‌بان» مي‌كند. به نظر مي‌رسد ايزابل هوپر نقشش را فقط به عنوان يك شوخي جدي گرفته است.
آخرهفتۀ يك قهرمان (فرانك سايمون، فرانسه و بريتانيا): اين فيلم در اصل در سال 1971 و به تهيه‌كنندگي رومن پولانسكي ساخته شد و موضوعش قهرمان مسابقات فرمول يك، جكي استيوارت است. بعد از چهار دهه، پولانسكي و استيوارت با اضافه كردن تصاويري تازه و يك پرولوگ (موخره) - كه در آن اين دو مرد حالا مو سفيد را نشسته در اتاق هتلي در موناكو كه اقامتگاه آن‌ها در 1971 بود نشان مي‌دهد - جان تازه‌اي به فيلم داده‌اند. فيلم پر است از صداي ماشين‌هايي كه مثل مگس موزي گرد گوش مي‌چرخند، اما طرفداران اتومبيلراني پرسرعت و پرخطر (كه شامل بيش‌تر شهروندان ايراني مي‌شود) از فيلم احتمالاً لذت خواهند برد.

No comments:

Post a Comment