گزارش اختصاصي پنجاه و هفتمين فستيوال فيلم لندن
– 17 تا 28 مهر 1392
بايد اينجا اژدها خفته باشد:
داستانهاي سرراست
اينها فيلمهايي هستند كه
تودههاي مردم دوست خواهند داشت و نزد سازمانهاي دولتي و نيمه دولتي و
گردانندگان اسكار هم محبوب خواهند بود. اما با توجه به سابقۀ فيلمسازان اين ميتوان
آنها را به نوعي قدمي به عقب و فيلمهايي نسبتاً دست به عصا نيز خواند. خلاصهاش،
فيلمسازان خوبي كه فقط دارند فنسالاريشان درخشانشان را به كار ميگيرند:
دروغ آرمسترانگ (الكس گيبني، آمريكا): عنوان فيلم دقيقاً موضوع آن است،
طولانيترين دروغ دنيا كه توسط لنس آرمسترانگ، قهرمان مسابقات دوچرخهسواري،
دربارۀ مصرف نكردن مواد نيروزا به مردم، رسانهها و كميتههاي ورزشي گفته شد. فيلم
دو ساعت طول دارد، اما مثل يك داستان سر آرتور كانندويل در انتهاي هر صفحه پيچش
تازهاي در داستان نيروي بيشتري به فيلم ميدهد. گيبني علاقهاي به بررسي تأثير تزوير
و فريب و برداشتن لايههاي متعددي كه در هر دروغ جهاني و ميليوني وجود دارد نشان
نميدهد، به همين خاطر فيلم در حد يك سرگرمي بسيار خوشساخت باقي ميماند كه شانس
خوبي براي بردن دومين اسكار مستند گيبني (بعد از تاكسي به سويۀ تاريك)
دارد.
فيلومينا (استيون فريرز، بريتانيا): داستان واقعي مادري ايرلندي كه
فرزند نامشروعش را راهبههاي كاتوليك به پولدارهاي آمريكايي ميفروشند، و پنج دهه
بعد به كمك يك خبرنگار كه تازه كارش را از دست داده و از بحران ميانسالي رنج ميبرد
به جستجوي رد فرزند در دو قاره دست ميزند. فيلمومينا بينهايت مفرح، خوشساخت
و مطبوع است. جودي دنچ مدعي مسلم اسكار امسال است.
دوازده سالِ بردگي (استيو مككوئين، آمريكا): سومين فيلم فيلمساز سياهپوست
لندني مأيوسكنندهترين اثر اوست، به خصوص بعد از اعتصاب/گرسنگي كه جي
هابرمن اخيراً به عنوان يكي از فيلمهايي كه قرن بيست و يكم را با تمام وجوهش پيش
روي ما نهادهاند از آن ياد كرد. حتي شرم در مقايسه با فيلم نفسگير اول يك
پسرفت بود، اما دوازده سال بردگي بيشتر شبيه يكي از فيلمهاي پيامدار
سينماي اوايل دهه 1960 به نظر ميرسد. فيلم را ميتوانست استنلي كريمر ساخته باشد
كه معنياش اين است كه با لذت و دقت داستان را دنبال ميكنيد، بعضي جاها را تحسين
ميكنيد، اما خروج از سالن سينما به معناي خروج هميشگي از دنياي فاني آن فيلم است
كه هيچ مجالي براي رشد در ذهن بيننده پيدا نميكند. فيلم را براد پيت تهيه كرده
است و خودش نقش كوتاه اما مهمي در فيلم دارد.
والنسا، مرد اميد (آندري وايدا، لهستان): فيلم تازۀ وايدا بخش
سوم و آخر تريلوژي مبارزات كارگري اوست كه دو قسمت اول، مرد مرمرين و مرد
آهنين، تا 15 سال پيش از فيلمهاي محبوب تلويزيون ايران بودند. در اين فيلم،
داستان والنسا لِخ، كارگر اخراجي كارخانه كشتيسازي كه به رهبر جنبش كارگري
كاتوليك لهستانِ كمونيست تبديل شد روايت ميشود. فيلم به صورت فلاشبك و در مصاحبۀ
بين لخ و اوريانا فالاچي روايت ميشود و مثل ديگر فيلم هاي معاصر وايدا دوربين روي
دست، گنجاندن نماهاي مستند و استفاده از موسيقي راك معاصر با زمان وقايع فيلم جزيي
ثابت از اثر است. لخ (با بازي درخشان رابرت ويهكهويتز) با سيبل پرپشتش، چشمهاي
صادق، صورت زمخت و حرف زدن يك نواخت و مسلسلوارش الگويي كلاسيك از قهرمان وايدايي
است، اما كسي كه برخلاف دانتون از ميدان مبارزه، انقلاب و محاكمه پيروز بيرون ميآيد.
آخرين نماي فيلم لخ واقعي را در سناي آمريكا نشان ميدهد كه با وجود اين كه به
عنوان يك شهروند عادي از سنا ديدار كرده با او مثل يك پادشاه رفتار ميشود. اين
سكانس شانس فيلم را براي اسكار فيلم خارجي تا حد قابل توجهي افزايش خواهد داد. اما
جداي از ساختن يك قهرمان كارگري ديگر و ستايش دورۀ گذار از كمونيزم به دموكراسي،
فيلم آشكارا به تقليد و تكميل تريلرها و درامهاي سياسي دهه 1970 كه خود وايدا نقش
مهمي در اعتلاي آنها داشت (دو نام آشنا و مهم ديگر: فرانچسكو روزي و در سطحي
ژورناليستيتر كوستا گاوراس) دست ميزند، اما از ابهام خلاقي فيلمهاي ديگر وايدا
در آن خبري نيست.
No comments:
Post a Comment