Wednesday, 26 November 2014

Days and Nights of Hunchback (June Festivals), Part I

عكس از احسان خوش‌بخت - photo: ehsan khoshbakht


يادداشت‌هايي پراكنده از چند فستيوال و چند گرايش در سينماي امروز - بخش اول
شب‌ها و روزهاي قوزي
احسان خوش‌بخت

عشق‌فيلم‌هايِ فرهيخته

ماه ژوئن به خاطر نعمت آفتاب در اروپا ماه محبوب بسياري از فستيوال‌هاي سينمايي است. در اواخر اين ماه سفر تقريباً سه هفته‌اي من به چند فستيوال از فستيوال كوچك مستند اپن سيتي داكس در لندن شروع شد، جايي كه به پيشنهاد من در بخشي از برنامه مجموعه‌اي از فيلم‌هاي ايراني با مضمون سينمادوستي يا سينه‌فيليا نمايش داده مي‌شد. فهرست اين فيلم‌ها چندان دراز نيست، اما بعضي از مستندهاي ايراني مورد علاقه‌ام از چند سال اخير در آن جا مي‌گيرند، فيلم‌هايي مثل ثانيه‌هاي سربي (رضا رضوي، كه درباره آن در گزارش فستيوال فيلم ادينبوروي سال گذشته نوشته‌ام)، من نگهدار جمالي وسترن مي‌سازم (كامران حيدري) و جري و من (مهرناز سعيدوفا)، و در سطحي پايين‌تر از نظر ارتباط با مضون سينمادوستي و همين‌طور علاقه من به فيلم، راننده و روباه.[1]
منهاي فيلم سعيدوفا، با اين كه شخصيت‌هاي اصلي اين فيلم‌ها به قول فارسي زبانان فقط «عشقِ فيلم» محسوب مي‌شوند (آدم‌هاي معمولاً از طبقه پايين اجتماع كه عاشقانه اما عاميانه سينما را دوست دارند و شيفتۀ لايۀ بيروني سينما و ظواهر فريبندۀ آنند)، اما وجود عشق‌فيلم‌ها در يك جامعه خود نشان دهنده وجود يك فرهنگِ سينمايي پوياست. عشق فيلم‌ها همه جا هستند - و اين همه جا شامل فرانسه و آمريكا نيز مي‌شود - اما در كم‌تر جايي به اندازۀ ايران به خاطر علاقۀ خود بهايي سنگين از نظر اجتماعي مي‌پردازند، چنان كه در اين فيلم‌ها از كلوزآپ كيارستمي تا نمونه‌هاي معاصر ديده‌ايم، و علاوه بر آن راه‌هايي چنين تازه براي رسيدن به علايق خود اختراع مي‌كنند. شخصاً اين عشقِ سينماها را براي درك فرهنگ سينمايي ايران خيلي مؤثرتر و شوق‌برانگيزتر مي‌بينم تا مطالعۀ شكل رايج به اصطلاح ژورناليستي يا اگر خيلي اصرار دربكارگيري اين كلمه داشته باشيد، شكل حرفه‌اي آن. عشق سينماها به مراتب خلاقتر از اين دسته بوده‌اند، شايد به اين خاطر كه هيچ‌چشمداشتي در عشق يك سويه شان به سينما نداشته‌اند.
تنها نگراني من دربارۀ فيلم‌هاي اين دسته نوع استفاده آن‌ها از بازسازي و دراماتيزه كردن واقعيت است كه چون در بيش‌تر موارد استادانه است، تمايزش از واقعيتِ بازسازي نشده دشوار است و اين چيزي نيست كه الزاماً در سينماي مستند به دنبالش باشم. به نظر مي‌رسد مستندسازان ايراني گرايشي تازه به سينمايي كردن واقعيت از طريق اجراي دوباره آن پيدا كرده‌اند، در حالي‌ كه هم‌چنان واقعيت مقابل دوربين و مجموعه حوادث كنترل شده‌اي كه از دريچه لنز دوربين مي‌گذرند به مراتب بر چيزي كه كارگردان محض خاطر فيلم دوباره‌سازي كرده باشد برتري دارد.


[1]  شايد دليل اين كه به راننده و روباه علاقه كم‌تري دارم اين باشد كه كارگردانش، آرش لاهوتي، سمپاتي كم‌تري با فلاورجاني، رانندۀ افسردۀ روباه‌باز فيلم‌ دارد و وسوسه مي‌شود از قابليت‌هاي كميك اين شخصيت بهره‌برداري كند كه نمونه‌اش صحنه‌اي است كه فلاورجاني سعي دارد نماي نقطه نظر يك الاغ را ثبت كند. اما فيلم‌هاي ديگر اين گروه سينمادوستي، با وجود طنز قوي‌شان، هرگز به هزل نزديك نمي‌شوند.

Tuesday, 11 November 2014

Leonard Cohen: Live at the Isle of Wight 1970


لِنرد كوهن، اجراي زنده در «آيل‌آو‌وايت»، 1970
كارگردان: موري لرنر
تدوين: جورج پانوس، آينار وسترلاند

هنر ماليخوليا و بيدار شدن ساعت چهار صبح و با پيژامه جلوي نيم ميليون نفر آمدن و درخواست براي روشن كردن فندك‌ها تا در سرما و كثافتِ جزيره كذايي معلوم شود هر كدام از ما كجا ايستاده‌ايم و گل و لاي كجا ما را در خود فرو برده است. صورت اطلاح نكرده، موهاي ژوليده، دخترها با شال‌هاي بلند غمگين، دسته‌اي موزيسين دوره‌گرد و كولي‌مآب كه آخرين شب شكوهشان را در تاريكي مي‌زنند، مشتي مست در حالي كه مستي‌شان در كر نيمه شب لنرد كوهن در حال پريدن است. پنجمين و آخرين روز فستيوال راك آيل آو وايت در جنوب جزيره بريتانيا. ششصد هزار نفر در سرما و باران. 31 آگوست، ساعت چهار صبح. آغاز با Bird on the wire. پشت قوزكرده كوهن، پنهان شده پشت باراني بلند باران خورده. گروه كر او، چند دختر موطلايي مضطرب، كه باد موهاي بلندشان را بهانه مي‌كند و صورت‌هاي رنگ‌پريده صبحگاهي را زير ورقه‌اي از طلا مي‌كشد.

اجراي كامل كوهن در آيل‌آو‌وايت با زمان 64 دقيقه، كه شامل مصاحبه‌هايي كوتاه با جودي كالينز، جون بائز، كريس كريستوفرسون و باب جانستون هم مي‌شود، روي DVD منتشر شده است. يكي از بهترين فيلم‌هاي رانك اندرولي كه تا به حال در انبار و صندوق‌خانه‌اي آرشيويست‌ها و بقاياي فستيوال‌هاي نيم ميليوني دهه 1960 و اوايل 1970 كشف شده.



Friday, 31 October 2014

Jacques Saulnier's sketches for The Life of Riley

The Life of Riley
The Life of Riley, Alain Resnais' last film, is the sublimation of all the visual ideas Renais ever explored, from his photography to his fascination with Louis Feuillade, comic strip books and American musical. Set in the Yorkshire countryside, the story takes place in four homes with four gardens - mostly gardens. Yet, when Resnais found it too difficult to raise money for the film, he decided to make it in the only way he knew, turning the shortcomings into the film's most charming features.

That's why and how Jacques Saulnier, the production designer of the film, came up with the idea of making the sets just out of hanging painted screens, wide sheets of colour plastics, and painted backdrop of a sunset in England --  everything more theatrical than theater. The images below are Saulnier's illustrations and design ideas for his 19th and sadly the last collaboration with Resnais.

Wednesday, 29 October 2014

Tuesday, 28 October 2014

Iranian Filmmakers at LFF (English edition)




Iranian Filmmakers at LFF: Bridge Over Troubled Border


The BFI London Film Festival is practically the last stop for Iranian films on their annual festival journey, which usually kicks off at Berlinale. This year, thanks to major retrospectives of contemporary and pre-revolutionary Iranian films at Fribourg International Film Festival and the Edinburgh International Film Festival, there has been a joyous feeling of revival in the air, unprecedented since the critical success of Iranian films in the early 1990s.

Even if the retrospectives led to a belated appreciation in Europe of the Iranian New (Wave) cinema of the 1960s and 1970s, there remains much confusion about contemporary Iranian films, and this is reflected in other festival programmes. The BFI London Film Festival – known for offering an up-to-date survey of national cinemas – has shown less interest in Iranian cinema over the last few years, evident this year in the drastically low number of Iranian films being screened. This might be explained in part by two major external factors: 1) After Edinburgh’s special focus on Iran, where many of the better Iranian films of the year were handpicked by the festival, none of the same films had any chance of reaching London. LFF won’t show films premiered at EIFF. 2) The distribution of Iranian films outside of Iran has been disastrous, due to limitations in accessing the international market, the problem of cash transfer, restricted postal services and slow internet services, which rule out any possibility of uploading online screeners.

Iranian Filmmakers at LFF (Farsi edition)

سينماگران ايراني در فستيوال فيلم لندن: دوربين‌ها در دو سوي مرز

«فستيوال فيلم لندن»، با در نظرنگرفتن «ويناله» در اتريش، آخرين ايستگاه سينماي ايران در اروپا در طول يك سالِ سينمايي‌ست، جايي كه مي‌شود مجموعه‌اي متنوع از بهترين‌هاي سينماهاي كشورهاي مختلف كه قبلاً در فستيوال‌هاي ردۀ الف نمايش داده شده‌اند را در دوره‌اي فشرده تماشا كرد. اگرچه سهم سينماي ايران در اين دوره فقط يك فيلم بود (مقايسه كنيد با حضور هفت فيلم از اسرائيل)، اما از طرف ديگر حداقل چهار فيلم در بخش‌هاي مختلف حضور داشتند كه توسط كارگردانان ايراني يا ايراني‌تبار ساخته شده بودند، محصولاتي كه جغرافياي توليدشان از آسياي ميانه تا آمريكاي شمالي تنوع داشت.
به علاوه، داستان يكي از فيلم‌هاي فستيوال، گلاب (جان استيوارت)، به ايران مربوط مي‌شد و يك فيلم كمپ ايكس ري (پيتر سَتْلِر) بازيگري ايراني، پيمان معادي، را به عنوان يكي از ستارگان اصلي‌اش داشت. فيلم‌هاي اين دسته به گروهي مسأله‌دار از بازنمايي ابتدايي ايران و يا خاورميانه در سينماي آمريكا تعلق دارند كه پر است از سوء‌تفاهم‌ها، كليشه‌ها و اشتباهات هميشگي. خاورميانه در اين فيلم‌ها بدون هيچ اصالتي به يك ايدۀ مغشوش از نابساماني سياسي تقليل پيدا مي‌كند: در گلاب پنجره زنداني در ايران با روزنامه‌هايي عربي پوشانده شده و در كمپ ايكس ري ديوار بيمارستان زنداني در گوانتانامو براي نگهداري مضنونين به تروريسم كه عرب‌تبار هستند با پوسترهايي به فارسي مزين شده است. 

Monday, 27 October 2014

Houshang Golmakani On The Art of Movie Posters

مقدمۀ هوشنگ گلمكاني به كتاب «هنر پوسترهاي سينمايي»:
«حالا شايد اين جوري نباشد، اما سال‌ها بود، تقريباً از آغاز سينما، كه پوسترها نخستين واسطة آشنايي و برخورد تماشاگران با سينما بودند. بعدها هم اين پوسترها براي عدة قابل توجهي از اين تماشاگر‌ها نشانه‌اي از عشق به سينما شدند. در روزگاري كه فيلم‌ها را فقط مي‌شد روي پردة سينماها ديد، پوسترهاي فيلم بيش از هر نشانة ديگري از فيلم‌ها بين آدم‌هاي عشق‌فيلم طرفدار داشت. حتماً چيزي در اين پوسترها هست كه بيش از هر تصوير سينمايي ديگري، خارج از فيلم، عشق‌فيلم‌ها را مجذوب و شيفتة خود مي‌كند. انگار روح هر فيلم در پوسترش جريان دارد. راز و جاذبه‌اي در آن هست حتماً، گاهي حتي بيش از ديدن نمايي از فيلم كه تصويرش يا گوشه‌اي از تصوير، بر پوستر نقش بسته است.
احسان خوش‌بخت يكي از عشق‌فيلم‌هاست كه هر عنصري از فيلم‌ها را دوست دارد. البته از آن عشق‌فيلم‌هايي نيست كه فريفته زرق‌وبرق و زلم‌زيمبوي سينما باشد، در سطح. يك سينمادوست اصيل و عميق بود كه هميشه دانشي فراتر از سن‌وسال‌اش داشت. اطلاعات را درست دريافت مي‌كند، جذب و از آن خود مي‌كند، از صافي سليقه و نگاهش مي‌گذراند و آن را تبديل به دانش و سليقة زيبايي‌شناسانة خودش مي‌كند. هر نوشتة او براي من كه اولين خوانندة نوشته‌هايش هستم يك تجربه و يك حادثه است. همين كتاب پوسترهايش نشان از اين وجه از شخصيت او دارد، به اضافة شور و عشق خالصي به نشانة زنده بودن و تحرك كودك درون. انتخاب چهارصد پوستر برگزيدة تاريخ سينما از دوره‌ها و كشورها و طراحان و كارگردانان مختلف از بين 28هزار پوستر، همراه با شرح و تفسير آن‌ها، فقط كار يك پوسترجمع‌كن نيست. همان دانش و ابزار و سليقه و شور و عشق عميق را مي‌خواهد كه در وجود اين جوان نازنين هست.»  -- هوشنگ گلمكاني    

Notes On New Iranian Genre Films

شهرام مكري
واكنش جهاني به رويكرد تازۀ سينماي ايران به ژانر:
خانه‌تكاني در سَبك
احسان خوش‌بخت

اخيراً يك كارشناسِ خودمنصوب كردۀ سينماي ايران در يك فستيوال اروپايي ادعا كرد كه فستيوال‌هاي بين‌المللي با انتخاب نوع خاصي از سينما از ايران، انواع ديگر سينما و فيلم‌هاي به اصلاح نوآورانه در فرم را ناديده مي‌گيرند. در همان جايي كه كارشناس بيانيه‌اش را صادر كرد (كه شباهت زيادي با تصورات رسمي و مظنونانه از فيلم‌هاي ايراني و جشنواره‌هاي جهاني دارد) ماهي و گربه براي تماشاگراني نمايش داده شده بود كه بخش قابل توجهي ازشان تا بيش‌ از يك ساعت بعد از اتمام نمايش فيلمْ شهرام مكري را رها نكردند و با طرح انواع سؤال‌ها - از فرم اثر تا محتوي آن نشان دادند كه كنجكاوي‌ و بعضاً علاقه‌شان به اين بخش از سينماي ايران از ارزشي كه براي سينماي (نئو)رئاليستي ايران و كيارستمي (و دنباله‌روهايش) قائلند كم‌تر نيست.