Tuesday, 28 April 2015

The 58th BFI London Film Festival


پنجاه و هشتمين فستيوال فيلم لندن - نقدها


The Best of London Film Festival


ده فيلم برگزيدۀ فستيوال فيلم لندن
احسان خوش‌بخت


10
ادامه بده [Keep on Keepin' on] (آلن هيكس، آمريكا): اين فيلمِ مملو از لحظات ناب دربارۀ زندگي نوازندۀ ترومپت و مدرس موسيقي، كلارك تِري، اساساً فيلمي است دربارۀ رابطه مريد و مرادي و آن آيين فراموش شدۀ دنياي استاد/شاگردي در موسيقي جاز. اين استادِ سابق كوئينسي جونز و كسي كه زير پر و بال مايلز ديويس را گرفت نه تنها هنوز زنده است، بلكه در نود و يك سالگي، خوابيده روي تخت، اكسيژن به بيني و در حالي كه بينايي‌اش را از دست داده به تدريس موسيقي جاز ادامه مي‌دهد. [كلارك تري متأسفانه به تازگي درگذشت] به موازات زندگينامۀ تري از خلال مصاحبه‌ها و تصاوير آرشيوي - فيلم با دنبال كردن داستان رابطه او با يك نوازندۀ جوان نابينا، وزن ملودراتيك بيش‌تري پيدا مي‌كند. كلارك تري قصه‌گويي است بزرگ كه هر جمله‌اش به يك فحش چارواداري ختم مي‌شود و فيلم درسي است در استقامت، عشق به زندگي و اهميت آموزش در موسيقي. با آن كه مستندي كلاسيك است و بيش از حد آمريكايي است اما به خاطر غناي هر لحظه‌اي كه مي‌توان با كلارك تري روي پرده گذراند ديدن آن را به دوست و دشمن توصيه مي‌كنم.

Saturday, 25 April 2015

From Sketch to the Screen: Alfred Junge

The London Film Festival 2014 Diary Introduction

يادداشت‌هايي از فستيوال فيلم لندن
پردۀ سفيد، سينماي نازك
احسان خوش‌بخت

هر دورۀ فشرده‌اي از تماشاي سينماي معاصر به خاطر غلبۀ ميان‌مايگي و يا ابتذال بر نوآوري و نبوغ مي‌تواند به يأس بينجامد. اما در يأس معمولاً درس‌هايي سازنده‌تر از اميد وجود دارد. بيش‌تر يادداشت‌هايي كه بر فيلم‌هاي فسيتوال فيلم لندن خواهيد خواند با يأسي سازنده نوشته شده‌اند. به عبارت ديگر، دورۀ طولاني فستيوال فيلم لندن (دو هفته نمايش‌هاي مخصوص مطبوعات به اضافۀ دو هفته خود جشنواره) نوعي سيستم تفكر منطقي دربارۀ سينما را در بيننده بيدار مي‌كند كه در آن مخاطب از تحقير بي‌اساس، يا شيدايي بي‌اساس‌تر، نسبت به سينماي هنري، لااقل آن نوعي كه در جشنواره‌ها معرفي مي‌شود، فاصله مي‌گيرد. مخاطب جشنواره، هنر و بي‌هنري سينماي معاصر را در يك مجموعه فشرده مي‌بيند. چون فستيوال نزديك به آخر سال است، اين جمع‌بندي، جمع‌بندي خود سال مي‌شود كه براي من از خلال تماشاي حدود شصت فيلم حاصل شد. اين يادداشت‌ها كه نظم خاصي ندارند، الا نظم/بي‌نظمي خود فيلم‌ها و سينما، بيش‌تر دربارۀ فيلم اول، دوم يا نهايتاً سوم كارگرداناني جوان‌اند. خوشبختانه بعضي‌هايشان آثاري‌اند از كشورهايي كه سينمايي فعال ندارند (پاكستان، كنگو، موريتاني) و نشان مي‌دهند كه چطور نقطۀ كانوني سينما از اروپا و ايالات متحدۀ آمريكايي به سوي مناطق ديگر (آمريكاي لاتين، آفريقاي شمالي، آسياي ميانه) جابجا شده كه تا دو دهه پيش سهم چنداني از بازارهاي بين‌المللي نداشتند. همه فيلم‌ها ساخته شده در سال 2014 (يا بعضاً اواخر 2013) هستند، در غيراين‌صورت تاريخ توليد ذكر شده است.

Thursday, 23 April 2015

The London Film Festival 2014 Diary#5



گوش كن فيليپ (الكس راس پري، آمريكا): فيلمي ديگر از موج تازه‌اي از فيلم‌ها دربارۀ روشنفكران نيويوركي كه دنياي وودي آلن را (نويسنده‌ها و هنرمندان ناموفق يهودي با روابط خانوادگي و عاطفي نه چندان استوار) به روز مي‌كنند، اما معمولاً بار دراماتيك‌شان سنگين‌تر از بار كميك‌شان است. شخصيت‌هاي اين فيلم‌ها معمولاً مردهايي خودخواه و خودبزرگ‌بين‌اند كه بهاي هميشگي رفتارهاي غيرمنطقي‌شان از دست دادن «دختره» (شخصيت زن منفعل داستان) است. در اين فيلم به موازات شخصيت نويسنده ناموفق ( با بازي جيسن شوارتزمن)، رابطه او با نويسنده‌اي مسن (جاناتان پرايس)‌ كه سابقاً بسيار موفق بوده اما سال‌هاست دست به قلم نبرده جان تازه‌اي به روايت مي‌دهد، براي نيم ساعتي از كليشه‌هاي رايج اين فيلم‌ها دورش مي‌كند، اما فيلم دوباره در كش و قوس بي‌معناي رابطۀ كج‌دارمريز آن‌ها رو به افول مي‌گذارد. افسوس كه فيلم از موسيقي جاز مثل موسيقي آمبيانس رستوران‌هاي پنج ستاره استفاده كرده است.

Wednesday, 22 April 2015

The London Film Festival 2014 Diary#4


دوكِ بِرگِندي (پيتر استريك‌لند، بريتانيا): اول به خاطر نياوردم كه استريكلند همان كارگردان استوديوي صداي بربريان (2012) بوده و امسال به جز اين فيلم يك فيلم-كنسرت از بيورك به عنوان بيوفيليا در فستيوال لندن داشت. تناسب كمي بين جايي كه اين فيلم را تهيه كرده - كانال چهار تلويزيون بريتانيا كه بعضي از با پرستيژترين فيلم‌هاي چند سال اخير را توليد كرده و دنياي فيلم وجود دارد. سينماي دوك برگندي سينمايي است كه تا زماني نه چندان دور به دنياي سينماهاي مخصوص تماشاچيان بالاي هجده سال بعد از نيمه شب تعلق داشت اما حالا جايي مثل كانال چهار مدعي آن شده است (در فستيوال، نمونه ديگر از موسسات شبه‌دولتي كه دست به دامن ژانرهاي عامه‌پسند شدن شده‌‌اند، وسترن انتقامي پرخشونتِ رستگاري، ساختۀ كريستيان لِورينگ، بود كه توسط انيستتوي فيلم دانمارك تهيه شده بود).

Monday, 20 April 2015

The London Film Festival 2014 Diary#3



ديپلم (دي‌يِدو همادي، كنگو): مستندي فردريك وايزمن‌وار دربارۀ امتحان سراسري براي دريافت ديپلم در كنگو كه به دلايلي قابل حدس كابوس بسياري از دانش‌آموزان است، اما جذاب‌ترين بخش فيلم با تمركز روي آن مسائلي شكل گرفته كه چندان قابل حدس زدن نيستند و شباهتي به آزمون‌هايي كه ما مي‌شناسيم ندارند. اين حوادث فيلم را كمابيش به سه بخش تقسيم كرده‌اند: در بخش اول دانش‌آموزاني را مي‌بينيم كه به خاطر عدم پرداخت شهريه اجازه ندارند در آزمون ديپلم (كه تقريباً مثل كنكور است) شركت كنند. به علاوه كمي دربارۀ وضعيت آشفته سيستم آموزشي كنگو مي‌بينيم كه شامل تدريس بد و كلاس‌هاي داغان مي‌شود. در بخش دوم گروهي از دانش‌آموزان بي‌پول كه مي‌خواهند به هر قيمتي ديپلم بگيرند بنايي نيمه‌كاره را اجازه مي‌كنند و آن را به فضايي براي درس خواندن، كلاس و خواب تبديل مي‌كنند. اما در همين بخش مي‌بينيم كه خرافات هنوز نقش مهمي در دنياي آن‌ها بازي مي‌كند و براي ديپلم گرفتن از ماليدن معجون معجزه‌گر به سرشان تا غسل تعميد دادن خودكارهايي كه بايد با آن‌ها امتحان بدهند و حتي يك مراسم تقريباً جن‌گيري غافل نمي‌شوند. بلاخره يك كسي كه همين مراحل را پشت سر گذاشته و حالا دانشجوست مي‌گويد كه اصلاً بدون تقلب شانسي براي قبول شدن وجود ندارد، بنابراين همه شروع مي‌كنند به آماده كردن تقلب‌هايشان براي روز آزمون. بخش سوم فيلم كه از نظر اجرا بهترين بخش فيلم است به نحوۀ برگزاري امتحان و اعلام نتايج مي‌پردازد. فيلم با جشن ديوانه‌وار مردم بعد از اعلام قبولي‌ها كه شامل بوق‌زني و رقص در خيابان‌هاي كيسانگاني - شهر محل وقوع داستان - مي‌شود به پايان مي‌رسد. كوچك، اما فراموش نشدني.

Thursday, 16 April 2015

A Tribute to Parviz Davaie

Parviz Davaie
I'm honored to publish this personal, intimate portrait of Iranian author and film critic Parviz Davaie on my blog, not only because it gives insights about the man whose work I've always admired, but also because it is written by no one but his old friend and collaborator, and another pioneer of (modern) film criticism in Iran, Kiomars Vejdani.

PARVIZ  DAVAIE: A TRIBUTE
By Kiomars Vejdani

"Davaie speaking." His voice at the end of the phone was my first contact with Davaie for over fifty years. It had not changed a lot. The same soft tone reflecting his gentle nature. For the first few moments he was formal, serious, and rather reserved. But soon as he found out the identity of the speaker the formality gave way to unreserved warmth and welcoming friendliness. Exactly the sort of response I was hoping for.

A Setareh Cinema cover from November, 1966
Since moving away to England I have now and then been thinking about my period of work at Setareh Cinema and  happy memories among my friends there. The wish to contact them was always there. When I found out that Davaie is living in Prague that wish turned into decision. Getting his address from a mutual friend I wrote him a letter not hoping to receive an answer after all these years. Contrary to my expectation shortly afterwards I received a long letter from him. Loyal as ever he was pleased to hear from me. His letter gave me the encouragement for further contact. Shortly afterwards as I was making a journey to Prague I thought I could take this opportunity to pay him a visit. Hence the purpose of my phone call.


We arranged to meet the next day at eleven in the morning at the central square by the clock tower. (suggested by him as a place in Prague familiar to and easily found by tourists and visitors.) Next morning I was at the site a short while before the appointed time, looking in every direction for Davaie not quite knowing how he looks like after all these years (by then I had not yet seen his recent photos on the internet).

There was an element of  Hitchcockian suspense as I was looking at any approaching stranger wondering  with anticipation. Then at exactly eleven o'clock he was there (Davaie was always well known for his punctuality.) The same tall slim figure and handsome features. But the passage of time had turned his raven black hair into snow white, matched by equally white eyebrows and now an added becoming beard. He had aged. (Time does not stop for anyone.) His long black coat completed his dignified image of a writer and a  poet.

Unless it was my imagination his skin looked a shade darker. But he certainly looked thinner than his younger days. (Unlike me who has gained weight with advanced age.) We tentatively approached each other. His reaction to my first few words was total amazement.  "But you can speak Farsi!" Apparently in my letter I had given him the impression that I had completely forgotten my native language which is almost true. My command of Persian language is very basic and nothing like the days gone by. Nevertheless with a mixture of English and broken Farsi I managed to communicate with him. We talked about cinema, life,  our past, and everything under the sun. Within less than an hour it felt as if we had never been separated. For we had a good deal in common. We were more or less the same age (born in 1935و he was three years my senior.) We were both born in Tehran and spent our childhood and youth in that city. And above all cinema was the love of our lives.

Monday, 13 April 2015

The Boot [Chakmeh] (1993)

From my programme notes, written in 2014, for theatrical release of the film in the UK. -- E.K.
Seven years before the release of Mohammad Ali Talebi’s The Boot, the film which first brought him to international attention, he directed a puppet road movie, in which a gang of young mice unite against a vicious cat, whom their parents have given up hope of defeating. In The Boot it is real children who are fighting against the odds – and rather than a vicious cat, it is the crowded capital of Iran, Tehran, which threatens to overwhelm them.

Most of Talebi’s films about children feature an absent parent or two. In this case, young Samaneh’s father has died. In a shoe store, where the girl’s mother stares longingly at a happy couple shopping together, the gaze not only underlines the absence of her husband, but also the absence of a father figure in Samaneh’s life. Talebi’s interest lies in showing how children manage to fill that void.
 
Samaneh is a war child. The film was produced by Shahed TV (which translates as Martyr’s TV) whose remit was to depict the lives of those who lost family members during the eight-year war with Iraq. The heavy burden on children born during the war is subtly manifested throughout the film; particularly in one scene which takes place on a public bus, when a young boy is seen guiding an elderly blind man. These children, through pure curiosity, resilience and stubbornness are unconsciously reconstructing a damaged country.