ده فيلم برگزيدۀ
فستيوال فيلم لندن
احسان خوشبخت
10
ادامه بده [Keep on Keepin' on] (آلن هيكس، آمريكا): اين فيلمِ مملو
از لحظات ناب دربارۀ زندگي نوازندۀ ترومپت و مدرس موسيقي، كلارك تِري، اساساً
فيلمي است دربارۀ رابطه مريد و مرادي و آن آيين فراموش شدۀ دنياي استاد/شاگردي در
موسيقي جاز. اين استادِ سابق كوئينسي جونز و كسي كه زير پر و بال مايلز ديويس را
گرفت نه تنها هنوز زنده است، بلكه در نود و يك سالگي، خوابيده روي تخت، اكسيژن به
بيني و در حالي كه بينايياش را از دست داده به تدريس موسيقي جاز ادامه ميدهد.
[كلارك تري متأسفانه به تازگي درگذشت] به موازات زندگينامۀ تري – از خلال مصاحبهها و تصاوير
آرشيوي - فيلم با دنبال كردن داستان رابطه او با يك نوازندۀ جوان نابينا، وزن ملودراتيك
بيشتري پيدا ميكند. كلارك تري قصهگويي است بزرگ كه هر جملهاش به يك فحش
چارواداري ختم ميشود و فيلم درسي است در استقامت، عشق به زندگي و اهميت آموزش در
موسيقي. با آن كه مستندي كلاسيك است و بيش از حد آمريكايي است اما به خاطر غناي هر
لحظهاي كه ميتوان با كلارك تري روي پرده گذراند ديدن آن را به دوست و دشمن توصيه
ميكنم.
9
دور از مردان (ديويد اوئلهوفن، فرانسه):
اقتباسي از داستان كوتاهي از آلبر كامو با ويگو مورتنسن در نقش سرباز سابق جنگ دوم
و معلم فعلي در الجزاير دوران مبارزه براي استقلال كه شباهتي مطلوب به وسترني
كلاسيك دارد و مثل بسياري از وسترنهاي كلاسيك اساساً فيلمي است ضد خشونت و در
ستايش طبيعت، سفر و برادري. موسيقي فيلم را نيك كِيو تصنيف كرده كه به زيبايي غمناك
كوهستانهاي غارت شدۀ الجزاير ميافزايد. مورتنسن آن انسانيت و گرمايي كه بازگو
كردن چنين داستاني نياز دارد را بزرگوارانه به فيلم ميبخشد.
8
كاسا گرانده (فليپه باربوسا، برزيل):
داستان نزاع پنهان و بعضاً كميك طبقاتي و نژادي در ريودوژانيرو كه حول وقايع بعد
از ورشكستگي مالي يك خانوادۀ مرفه ميچرخد و داستان پسر تينايجر اين خانواده كه
در مدرسهاي غيرانتفاعي درس ميخواند را دنبال ميكند. وقتي پدر، راننده خانوادگي
را بدون پرداخت حقوق عقب ماندهاش اخراج ميكند، پسر خانواده مجبور ميشود با
اتوبوس به مدرسه برود. اين تغيير وسيلۀ نقليه باعث ميشود دوربين دريچهاش را به
چشماندازهاي ساحلي ريو بگشايد. اين تغيير در ادامه باعث گسترش برخوردهاي اجتماعي
پسر و آشنايي او با دختري ميشود كه پوستي تيرهتر دارد و وقتي او را به خانه دعوت
ميكند با برخورد تحقيرآميز والدينش روبرو ميشود كه دارند از سيستم «سهميهبندي»
دانشگاهها كه به سياهپوستان شانس بيشتري براي تحصيل ميدهد به كنايه ياد ميكنند.
تصوير كردن تضاد تمامنشدنيِ فقير و غني در فيلم با ظرافت انجام شده و چيزي كه
باعث عدم سقوط آن به ورطه شعارهاي قابل پيشبيني شده، پيشبردِ موازي داستان بلوغ
پسر داستان با داستان بحران مالي خانواده است. فيلم تا به انتها به سلامت از روي
لبۀ تيز نقد اجتماعي برزيل معاصر و يك كمدي دربارۀ تازه به دوران رسيدهها عبور ميكند.
اين اولين فيلم باربوساست؛ اين نام را فراموش نكنيد.
7
داستانهاي ديوانهوار (داميان زيفرون،
آرژانتين): بهترين كمدي فستيوال و يكي از بهترين كمديهاي چند سال اخير كه از
اپيزودهايي دربارۀ جنون زندگي روزمره تشكيل شده و هر اپيزود با صفات برجستۀ ما همچون
تظاهر، حسد، خيانت، بيصبري، بيوفايي، كينهتوزي، دروغگويي (به اضافه هرچيز «بد»
ديگري كه بتوانيد به اين فهرست بيفزاييد) مزين شده است. فيلم توسط پدرو آلمودوار
تهيه شده، اما همان سكانس اول فيلم، قبل از آغاز عنوانبندي، تمام كمديهاي
آلمودوار را رنگ پريده مينماياند. [آيا بعد از تراژدي پرواز جرمنوينز، كسي به
اولين شوخي ديوانهوار فيلم خواهد خنديد؟]
6
گوئروس (آلونسو روييس پالاسيوس، مكزيك):
در مكزيك به مكزيكيهايي كه از بوميان نيستند و پوست و موي روشن دارند از سر تحقير
گوئرو ميگويند. اين فيلم كه به طرز غيرمنتظرهاي تا اينجاي كار يكي از قابل
اشارهترين فيلمهاي سال از كار درآمده تجربهاي در نوع خودش تازه در فرم است.
داستان فيلم تقريباً چنين چيزي است: نوجواني تخس كه در ورا كروز مكزيك باعث دردسر
مادرش شده به مكزيكو سيتي فرستاده ميشود تا مدتي را با برادر دانشجويش بگذارد كه
در آپارتماني به هم ريخته و بيبرق با دوستاش زندگي ميكند و با خاطر فشار عصبي
مدتهاست آنجا را ترك نكرده. با ورود برادر كوچك هر سه نفر، در جستجوي خوانندهاي
مكزيكي كه گفته ميشود در زمانهاي دور باب ديلن را به گريه انداخته رهسپار اوديسهاي
شهري ميشوند. به موازت اين جستجو، اعتصابات دانشجويي جريان دارد و دختري در رأس
اين تحصن دو داستان موازي را به هم متصل ميكند.
گوئروس به نوعي سينما تعلق دارد كه ميشود
اسمش را سينماي «كنش با تأخير» خواند، سينمايي كه به خاطر شكل منقطع، ضدروايي و
بازيگوشانه تدوين و ساخت هر صحنه با آگاهي از وجود دوربين (و چه بسا نشان دادن آن)
هر كنشي را كش ميدهد، از زواياي غيرعادي بررسي ميكند و يا با در هم شكستن تدوين
روايي و كنش/واكنشي باعث ميشود به جاي دنبال كردن يه كنش روي پرده – از طريق به تأخير انداختن آن
– خود سينما را روي پرده دنبال
كنيم. اين بخش از فيلم چندان تازگي ندارد و اين تجربهها از زمانهاي دور در
سينماي داستاني بارها آزموده شده، منتهي هر فيلمي ميتواند امكانات تازهاي از به
تأخير انداختن كنش – كه دقيقاً مخالف با آن نوع سينمايي است كه باغبان آبپاشي
شده نويد ميدهد – را بيازمايد. در اين فيلم بيشتر شخصيتها داستانهايي را
كه شروع ميكنند به پايان نميرسانند. آدمهايي وارد فيلم ميشوند – مثل اولين شخصيتي كه در فيلم
ميبينيم – كه ظاهراً داستانهاي مهمي دارند، اما فيلم ناگهان از روي
آنها به سمت و سويي ديگر ميپرد و هرگز
به آنها بازنميگردد.
نكته دوم به استفاده از صدا برميگردد. تصور كنيد كه اين فيلمي است كه اساساً
براي صدايش ساخته شده و داستان را صداي فيلم تصوير ميكند. اما استفاده از صدا
كاملاً متفاوت است و چون صدا كنشها را دنبال نميكند (در بالا گفتم همه كنشها
تأخير دارند) به جاي آن صدا فضاهاي فيلم را دنبال ميكند و باعث تقويت ارزش هر فضا
ميشود. صداي خاراندن پا از صداي موتور ماشين در حركت بيشتر است. صداي چرخيدن يك
نوار كاست در يك واكمن درب و داغان بر همه صداها چيره ميشود – و حتي موسيقي پخش شده در
واكمن شنيده نميشود – چون اين صداست كه فضاي ذهني شخصيتهاي فيلم را ميسازد.
فيلم مملو از اين تدوينهاي صوتي است و همين باعث ميشود داستان نه چندان جذاب و
حتي تعمداً پيش و پاافتاده و بيمفهوم فيلم به بهانهاي براي خلق بافتهاي صوتي
مختلف كه تصاوير سياه و سفيد و قاب آكادمي فيلم را همراهي ميكنند تبديل شود.
با استفاده از اين دو تمهيد عمده فيلم به جستجويي در معناي زندگي در
مكزيكوسيتي ميماند، نسخهاي به روز شده از فراموش شدگان بونوئل كه در خود
فيلم هم به آن اشاره ميشود. اين اولين فيلم بلند داستاني كارگرداناش است. بايد
منتظر فيلمهاي آيندۀ او بود كه بيشك استعداد تازه و متفاوتي به سينماي مكزيك
اضافه شده. متفاوت بودن او حتي در خود فيلماش هم به زبان آمده كه در آن شخصيتها
از سينماي مكزيك حرف ميزنند و از اين كه اين سينما در تسخير شخصيتهاي رجاله،
پاانداز، قاچاقچي، نامرد، آدمكش و عوضي بوده است و حالا در اينجا چهار تا به قول
فرنگيهاي hipster كه انگار از
فيلمي از موج نو بيرون آمدهاند آن تلقي جاافتاده از سينماي مكزيك و دنيايش را زير
سؤال ميبرند.
5
لواياتان (آندري زويگينستسِف، روسيه): تصويري سياه و نواميدانه از
فساد قدرت حاكم بر روسيه كه به خاطر نوع در قاب گرفتن مناظر شمالي آن كشور نوعي
سردي فاصلهگيرانه و حسي از تقدير را در فيلم رقم زده است. سقوط قهرمان داستان،
كارگري زحمتكش و مغرور، كه به تدريج خانواده، خانه و آزادياش را از دست ميدهد
به جاي اين كه مثل كابوس تصوير شده باشد مثل يك مستند تصوير شده است.
4
خواب زمستاني (نوري بيلگه جيلان، تركيه): شباهتهاي زيادي بين دنياي
رمانوار روستاي آناتوليايي اين فيلم و روستاي لواياتان وجود دارد: هر دو
فيلم دربارۀ كنار رفتن پردهها و فروپاشي آرامش ظاهري محيطهايي كوچكاند، هر دو
از سرما و منظر استفادهاي باشكوه كردهاند و هر دو درگير پرسشهايي اخلاقياند.
اما جيلان تراشيدن و شكل دادن شخصيتهاي اصلي فيلم را به مرحلۀ وسواسي شگفتانگيز
رسانده و شايد همين است كه باعث ميشود تماشاي گفتگوهاي بين شخصيت اصلي (بازيگر
سابق تئاتر كه حالا هتلي توريستي را اداره ميكند) با هر كدام از شخصيتهاي فرعي
داستان كه گاه بيشتر از ده دقيقه به درازا ميكشند، چنين جادوي سينمايي/ادبي
تكرار نشدهاي در خود داشته باشند.
3
بچه ديروز (جرج كيوكر، 1950، آمريكا): نوعي بانوي زيباي من
مدرن (با بازي افسانهاي جودي هاليدي) كه به ظرافت طبع همچون آييني مقدس باور
دارد. چند فيلم ديگر در تاريخ سينما سراغ داريد كه در آن دو بازيگر حدود سه دقيقه جلوي
دوربين بنشينند و بدون بيان هيچ ديالوگي بتوانند يك آتشبازي كميك در حد بهترينهاي
چاپلين خلق كنند؟
2
خداحافظ زبان (ژان لوك گدار، فرانسه): فيلمي دربارۀ اروپا (مضموني ثابت
در سينماي گدار از زمان فروپاشي بلوك شرق) و البته زبان و چيزهاي ديگر كه پيرمرد
هشتاد و سه ساله را به عنوان بازيگوشترين، ماجراجوترين و معاصرترين فيلمساز فستيوال
لندن تثبيت ميكند. اما اين كه چطور او سينما را – يك بار ديگر – به نقطه صفر
برگردانده و از نو آغاز كرده (يا سراييده؟) حكايت ديگري است كه قبلاً عده زيادي در
مجلههاي سينمايي چاپي و آنلاين شروع به تفسير و تحليل كردهاند و اميدوارم
خوانندگان اين سطور هم – موافق يا مخالف – اين فرصت
ارزيابي دوباره گدار و سنجش دستاوردهاي او براي سينما را مغتنم شمارند.
1
تيمبوكتو (عبدالرحمن سيساكو، موريتاني/فرانسه): موثرترين فيلمي كه
دربارۀ سربرآوردن داعشيها ساخته شده همچنين شاهكاري است دربارۀ بدنهاي رنج
ديده، پنهان شده و آسيب ديده. كل فيلم مثل بالهاي كويري است كه در آن هر رقصي به
سقوط در شن ميانجامد. طمأنينهاي شاعرانه، و در عين حال بسيار دردناك، در فيلم
هست كه ثابت ميكند سيساكو يكي از بزرگترين فيلمسازان سينماي معاصر است.
No comments:
Post a Comment