خاوخا [Jauja] (ليساندرو آلونسو، آرژانتين/هلند/آمريكا): اين فيلم كه
از قابهايي با نسبت آكادمي و نماهاي ثابت از چشماندازهاي آرژانتين تشكيل شده
مهندسي دانماركي با بازي ويگو مورتنستن را نشان ميدهد كه بعد از فرار دخترش با
سربازي آرژانتيني به جستجوي او ميرود و مثل جويندگان، جستجوي دختر به سيري
در تقابل بين مهاجمان و ساكنان بومي آن سرزمين بدل ميشود.
غار [La Cueva] (آلفردو مونترو، اسپانيا): نمونهاي قابل پيشبيني از سينماي
«موبايلي» كه مثل يك «سلفيِ» نود دقيقهاي است و در آن تمام كليشههاي سابژانر Found footage، مثل پروژۀ جادوگر بلر، در يك غار تكرار ميشوند.
سرزمينهاي مردگان (توآ فريزر،
نيوزلند): شايد تنها فيلم تاريخ سينما دربارۀ آدمخوران در زبان مائوري كه زبان
بوميان نيوزلند است. اين فيلم داستان انتقام پسر رييس يك قبيله از قاتل پدرش است
كه با كمك موجودي نيمه آدمخوار - كه
مراد جوان ميشود - ميسر ميشود. فيلم پر از خونريزي و گردنبريدن است و در روزگار
داعش تماشايش كمي خودآزاري لازم دارد. يكي از كليشههاي فيلمهايي دربارۀ بوميان پيش
از مهاجرت به كار بردن نوعي خشونت سبوعانه است كه فيلمسازان (معمولاً سفيد) به
عنوان جزيي از ذات آن سرزمين و مردماش نشان ميدهند. با طبيعي قلمداد كردن چنين
خون و كشتاري در فيلمهاي به اصطلاح تجديدنظرطلبانه، فيلمسازان سفيدپوست در واقع
دست به تأييد همان نگاهي ميزنند كه در سينماي كلاسيك نسبت به بوميان «خونخوار و
وحشي» وجود داشت. اگر در سينماي كلاسيك اين خشونت متوجه سفيدها و كشورگشايان بود،
در سينماي مدرن، و به مدد ساديسم كارگرداناي مثل مل گيبسن، اين خشونت قبل از
مهاجرت سفيدان اتفاق ميافتد، در نتيجه خطرش متوجه خود بوميهاست و آزردگي خاطر
براي تماشاگر سفيد به وجود نميآورد.
زغال سياه، يخ نازك (يينان دييائو،
چين): فيلم برنده خرس طلايي برلين كه يك نئونوآر برفي است كه دور و بر معادن
بدقوارۀ ذغال سنگ و بارهاي بيمشتري و نئونهاي زننده شهري چيني ميگذرد. همۀ
نشانههاي استاندارد نوآر در اين جا حاضرند: فم فاتال (زن اغواگر)، پليس
سابق/كارآگاه خصوصي، تنش اروتيك، شهر بيترحم، شب. اما چيزهاي بيشتري هم دارد،
مثل طنزي سياه و لايههايي پنهان از شرح وضعيت چيني كه بين كارخانهاي ميلياردي
براي تأمين نيازهاي جهان و كشوري مصرفكننده دوپاره شده.
No comments:
Post a Comment