دوكِ بِرگِندي (پيتر استريكلند،
بريتانيا): اول به خاطر نياوردم كه استريكلند همان كارگردان استوديوي صداي
بربريان (2012) بوده و امسال به جز اين فيلم يك فيلم-كنسرت از بيورك به عنوان بيوفيليا
در فستيوال لندن داشت. تناسب كمي بين جايي كه اين فيلم را تهيه كرده - كانال چهار
تلويزيون بريتانيا كه بعضي از با پرستيژترين فيلمهاي چند سال اخير را توليد كرده – و دنياي فيلم وجود دارد.
سينماي دوك برگندي سينمايي است كه تا زماني نه چندان دور به دنياي سينماهاي
مخصوص تماشاچيان بالاي هجده سال بعد از نيمه شب تعلق داشت اما حالا جايي مثل كانال
چهار مدعي آن شده است (در فستيوال، نمونه ديگر از موسسات شبهدولتي كه دست به دامن
ژانرهاي عامهپسند شدن شدهاند، وسترن انتقامي پرخشونتِ رستگاري، ساختۀ
كريستيان لِورينگ، بود كه توسط انيستتوي فيلم دانمارك تهيه شده بود).
استريكلند آشكارا سورئاليزم و سمبوليزم اروتيك كارگرداناني مثل خسوس فرانكو
را سرمشق قرار داده، كارگرداني كه بعيد است هرگز در زمان حياتش در فستيوالي
سينمايي پذيرفته شده باشد. اما اين فيلم جداي از نشان دادن قدرت چرخههاي
تكرارشوندۀ مد فرهنگي و سينماي مديون به تاريخ خود، اثري است تقريباً لذتبخش كه
داستانش حول رابطۀ پيچيده يك حشرهشناس زن با پيشخدمتاش ميگذرد. دنياي عجيب و بيپرواي
فيلم بيبروبرگرد يادآور فرانكو و علاقهاش به اشتياقبرانگيزي پلكان خانههاي
قديمي و لباس خوابهاي بلند است. در اين فيلم هم مثل دنياي فرانكو حركات شخصيتها
اسلوموشن، و غرايزشان محركِ كنشها شده است. يكي از برجستهترين نكات فيلم توجهاش
به بافتها، جنسيت مواد، سطوح و فضاي گرم و تاريك و هوس زده خانۀ قديمي است كه با
باند صدايي چند لايه تركيبي تأثيرگذار پيدا ميكند. فيلم در دنيايي ميگذرد كه سخت
بشود حدس زد در كجا قرار دارد (ظاهراً فرانسه، اما فيلم پر از لهجههاي اروپاي
شرقي و انگليسي است). در دنيايي دهه هفتادي ميگذرد، بدون اين كه روي نشانههاي
اين دنيا تأكيد كند. براي همين داستان ميتواند متعلق به هر زماني باشد. اما دهه
هفتاد، به عنوان دهه كليدي براي اين نوع از سينما در اروپا و عصر Euro Trash مشخصاً با آگاهي انتخاب شده و فيلم
فتيشيزم دكورها، آرايش و لباسهاي اين دهه را با دقت يك طراح مد زنده ميكند.
پسرها و دخترها [در ايران جوانان و عروسكها]
(جوزف منكهويتس، 1955): اين فيلم كه به
تازگي مرمت شده و قرار است به سينماها برگردد در بخش «گنجينهها» نمايش داده شد،
اما حتي با وجود مرمت 2K و ديدن آن روي پرده بزرگ سخت است كه
بتوان اين موزيكال متوسط منكهويتس را گنج خواند. مشكل فقط انتخاب مارلون براندو
نيست؛ مشكل نوعي خشكي در برخورد با ژانر موزيكال و امتناع از دل سپردن به سيالي
اين سينماست كه پسرها و دخترها را چنين خالي از لطف و انگيزه كرده.
مردي كه خيلي محبوب بود [در بريتانيا: ريوييراي
فرانسوي] (آندره تشينه، فرانسه): زماني نه چندان دور بر اثر اشتباه تكنيكيِ
منتقدان، نام تشينه به فهرست كارگردانان سينماي «متفاوت» نشت كرد، غافل از اين كه
او در بهترين حالت چيزي در حد يك ژيل گرانژيۀ امروزي بود: داستانپردازي كم تخيل،
حراف و عاشق نماهاي «خوشگل». فيلم بر اساس پروندهاي حقيقي ساخته شده كه براي سه
دهه دادگاههاي مختلفي در نيس را گرفتار خودش كرده. در اواخر دهه 1970 دختر يك
كازينودار زن (آدل آنل نقش دختر را بازي ميكند و كاترين دنوو نقش مادرش را) عاشق
يكي از كارمندان مادرش كه وكيلي نه چندان رو راست است ميشود (با بازي گيوم كانه)؛
به خاطر او بر سر مديريت كازينو با مادرش درگير ميشود و اين فرصت را به مافيا ميدهد
كه اداره كازينو را از دست مادرش خارج كند. او به طرز جنوانآميزي شيفتۀ وكيل ميشود
و بعد از بيوفايي وكيل غيبش ميزند. آيا وكيل او را كشته است؟ آيا دختر خودكشي
كرده است؟ ما نميدانيم. اين طور كه معلوم است هيچكس نميداند، به خصوص تشينه. فيلم
هيچ جهتگيري خاصي ندارد و از يك ملودرام خانوادگي متوسط به يك فيلم عشقي فرانسوي
زير متوسط و در نهايت درام دادگاهي كند و بيهيجان تغيير جهت ميدهد.
زندگي در وحش (سدريك كان، فرانسه): هر
جشنوارهاي يكي دو فيلم برادران داردن دارد، حتي اگر برادران آن را نساخته باشد.
تأثير اين دو بلژيكي بر سينماي معاصر باورنكردني است كه چطور بسياري از تازهواردها
و يا كارگردانان با سابقه (مثل كان) آنها را به عنوان الگويي براي داستانگويي
برميگزينند و با زبان آنها به سراغ سرخوردگيهاي زندگي حومهنشينان ميروند.
اما اين فيلم كه تصادفاً توسط داردنها هم تهيه شده ربطي به بحرانهاي حومه شهرهاي
بلژيكي يا فرانسوي ندارد و همانطور كه عنواناش ميگويد در دل طبيعت رخ ميدهد.
يكي از بهترين بازيگران فرانسوي اين سالها، ماتيو كاسويتز، پدري است كه دو فرزند
پسرش را از مادرشان جدا ميكند و مثل سرخپوستها در دل طبيعت بارميآورد. فيلم بر
اساس داستاني واقعي ساخته شده و تماشايش مثل بيشتر فيلمهايي كه از ژانر داردنها
بيرون آمده تجربهاي است شايسه آزمودن. اما بايد اعتراف كرد سينما هنوز هيچ
داردني بهتر از خود اخوان داردن نديده است.
No comments:
Post a Comment