Wednesday 23 December 2009

Robert Bresson: Interviews, Part 3 [Hands]


-->
روبر برسون، گفتگوها
بخش سوم و آخر: سینما هنر نشان دادن هیچ
ترجمه سارا گلمکانی
خداوند - می گویند که در فیلم هایم « دنیا را در نوری از ابدیت قرار میدهم ». آرزو داشتم که چنین بود. نمی دانم در این باره چه بگویم. شاید منظور آنها این است که می خواهم فیلمی از زاویه دید یک کودک بسازم. البته باید بگویم ادراکی از یک زندگی ثانوی در کارهایم وجود دارد، چون به آن اعتقاد دارم. حداقل یک روز اعتقاد دارم و روز دیگر نه. اما به هر حال معتقدم چیزی دیگر، مضاف بر زندگی در این جهان، وجود دارد. اما درباره جبرگرایی؛ این که بگوییم خداوند ما را نگاه می کند و می گوید « این یکی خوب است و آن دیگری بد» وجود ندارد اما حسی از حضور خداوند در همه چیز هست و هر چه می گذرد در روستا و طبیعت آن را بیشتر احساس می کنم. وقتی درختی را می بینم ، می بینم که خدا وجود دارد. ما صا حب روحی هستیم که با خدا در ارتباط است. این نخستین چیزی است که در فیلم هایم می خواهم به آن دست پیدا کنم: همه ما ارواحی در حال زندگی کردنیم. و این نمی تواند در سینمای تئاتری اتفاق بیافتد.
خودکشی موشت - من در خودکشی او به نوعی ابهام نیاز داشتم. آنچه در کتاب برنانوس مرا شگفت زده کرد این بود که او با گذاشتن سرش روی آب، گویی که سرش را روی بالشی گذارد، خودکشی می کند. من هرگز ندیده ام که کسی به این شکل خودکشی کند. وقتی کتاب را خواندم فوراً فهمیدم که فیلم چطور باید تمام شود. اولین چیزی که به ذهنم خطور کرد این بود که او باید غلت زنان از بالای تپه به درون آب بیافتد و بمیرد اما می خواستم که او سه بار این کار رابکند و تا پیش از این که اتفاق قطعی بیافتد به طور کامل از نیت او آگاه شویم. اما این یک بازی است. راه های زیادی برای خودکشی وجود دارد. رولت روسی یکی از آنهاست، برای دختری کوچک پایین غلتیدن از تپه معادل همان کار است .
برداشتها - بعضی وقتها سومین برداشت بهترین است و بعضی وقتها اولین برداشت. بعضی وقتها برداشتی که در موقع فیلمبرداری فکر می کنی بهترین است بعدها می بینی که بدترین است و یا برداشتی که زمان فیلمبرداری از آن ناراضی هستی در اتاق تدوین بهترین به نظر می آید. من از یک برداشت چیزی می خواهم که در موقع فیلمبرداری کاملاً به آن آگاه نیستم. در اتاق تدوین به تدوینگرم می گویم که دنبال آن برداشتی بگردد که به نظرم بهترین بوده و در زمانی که تدوینگر فیلم ها را در دستگاه جلو می برد تا به جایی که مورد نظر است برسیم می بینم که برداشت دیگری که از نظرم دور مانده دقیقاً همان چیزی است که می خواهم. باید اضافه کنم اخیراً برداشت های زیادی نمی گیرم.
نور - وقتی چهره شخصی با نورپردازی خاصی روشن می شود او دیگر همان آدم سابق نیست. ده عکس از یک نفر می تواند ده آدم متفاوت را نشان دهد. من مشکلات زیادی در زمان ساخت چهارشب یک خیالباف در پاریس داشتم، هر بار که زاویه دوربین را تغییر می دادم مجبور می شدم که همه چیز را مجدداً نورپردازی کنم.
درنگ کردن - بزرگترین مشکل درنگ است چون ممکن است اشتیاقتان را از دست بدهید.
گفتار متن - درفیلمهایم از گفتار مفسر روی تصویر استفاده کرده ام. این گفتار یک ضرباهنگ است. عنصری است که با باقی عناصر فیلم تقابلی پویا دارد و آنها را هر چه پیراسته تر می کند. می توانم به جرات بگویم که در یک محکوم به مرگ گریخت گره اصلی درام از تقابل لحن راوی با لحن خود گفتگوهای درون فیلم به دست می آمد .
فقط یک لحظه - تجربه کردن را به خاطر خودش دوست دارم و به همین خاطر است که فیلمهایم را بیشتر تجربه ها می دانم تا دستاورد. مردم همیشه درباره انگیزه کاراکترها از من سوال می کنند و نه مثلاً درباره ترتیب جاگذاری نماها. دوربینم هرگز ایستا نیست، فقط به طرزی خودنمایانه به این طرف و آن طرف نمی رود، همین. مثلاً وقتی می خواهید یک اتاق را توصیف کنید خیلی ساده است که از یک سو به به سوی دیگر پن کنید یا برای نشان دادن این که در کلیسا هستید مارپیچ وار به طرف سقف تیلت کنید.همه این ها مصنوعی اند. چشم ما به این شیوه عمل نمی کند. فقط یک جای به خصوص در فضا وجود دارد که در یک لحظه خاص خواستار دیده شدن است.

گوش وچشم - اکنون وقتی می خواهم کسی در فیلمی از من ظاهر شود قبل از این که او را ببینم از طریق تلفن او را انتخاب می کنم .معمولا وقتی شخصی را برای اولین بار می بینید چشمها و گوشهایتان به طور همزمان خوب عمل نمی کنند و صدا بیشتر از صورت ظاهر می تواند چیزهایی درباره آن شخص بگوید.دومنیک ساندا را برای یک زن نازنین به همین شکل انتخاب کردم. برداشت گوش ژرفتر است در حالیکه چشم سطحی تر است و به آسانی ارضاء می شود.گوش فعال است و دارای تخیل در حالی که چشم منفعل است. ادراک گوش بسیارژرف تر از چشم است. گوش پیشاپیش اطلاعاتی برای دادن به چشم دارد. با شنیدن صدای سوت قطار تمامی یا ایستگاه راه آهن در نظر شما حاضر می شود چون گوش بسیار خلاق است.
روانشناسی - به روانشناسی اعتقادی ندارم .روانشناس فقط چیزی را کشف می کند که بتواند درباره آن توضیح بدهد. آنچه کشف می کند شاهدی است بر یک تئوری از پیش موجود در مورد رفتار انسان .من هیچ چیز را توضیح نمی دهم.
برنانوس - همان چیزی مرا به او جذب می کند که در مقیاس متفاوت مرا جذب داستایوسکی می کند.هردو نویسنده در جستجوی روح هستند.البته من در تمام باورها و در روش با برنانوس سهیم نیستم. ولی در هر کتاب او بارقه هایی وجود دارند که در آثار سایر نویسندگان یافت نمی شوند.
صدا - در فیلمهای من دو نوع صدا وجود دارد:آنهایی که در حین فیلمبرداری به وجود می آیند و آنهایی که بعدا اضافه می کنم.آنچه اضافه می کنم مهمتر است برای اینکه با این صداها مانند بازیگران برخورد می کنم. مثلا در یک محکوم به مرگ گریخت آزادی به وسیله اصواتی از زندگی روزمره که خارج از زندان وجود دارند معرفی می شود.اما از موسیقی دوری می کنم زیرا موسیقی شما را به قلمروی دیگری می برد.من همیشه از تماشای فیلمی که پس در آن پس از تمتم شدن صحبت بازیگرها موسیقی آغاز می شود حیرت زده می شوم. الته این نوع موسیقی بسیاری از فیلم ها را نجات می دهد اما اگر بخواهید فیلمی صادقانه داشته باشید باید از آن دوری کنید. اکنون دیگر بر خلاف اشتباهات اولیه ام موسیقی را فقط در انتهای فیلم به کار می برم.
اشتباهات - بیشتر چیزهایی که درباره من گفته اند نادرست است و تا ابدیت هم تکرار خواهد شد. گفته اند که من دستیار رنه کلر بوده ام که درست نیست و یا این که من در مدرسه بوزار نقاشی خوانده ام که این هم درست نیست.البته بدترین اشتباهات با عقاید و روش کارم مرتبط هستند.
سینما چیست؟ - یک روز دگای نقاش که داشت سعی می کرد شعری بگوید به مالارمه شاعر بر خورد و به او گفت « من سعی داشتم که شعری بگویم اما هیچ اندیشه ای به ذهنم راه پیدا نمی کند» .مالارمه پاسخ داد : « اما شعر را با اندیشه نمی نویسند با کلمات می نویسند». در سینما هم همینطور است شما فیلم را از نمایش زندگی نمی سازید بلکه از کنار هم گذاشتن تصاویر می سازید. ما بیش از حد آگاه هستیم و این ما را به خطا می برد.ما فقط باید به احساسات و حواسی که به ما دروغ نمی گویند اتکا کنیم . زیرکی ما مانع داشتن تصویری درست از چیزها می شود.
من همیشه در مرز خطرناک بین بیش از حد نشان دادن و به اندازه کافی نشان ندادن حرکت می کنم ، انگار روی طناب بندبازی هستم که در هر دو طرف آن پرتگاهی است. سینما هنر نشان دادن هیچ است.
سه تولد - هرفیلم سه تولد دارد: نخست در سرتان متولد می شود و سپس روی کاغذ می میرد ،شما دوباره با شخصیت هایی زنده و اشیاء به آن جان می بخشید و باز با ثبت آنها به روی نگاتیو همه می میرند. در انتها در سالن سینما و با در کنارهم قرار گرفتن صدا و تصویر به شکلی که پیشتر وجود نداشته فیلم برای بار سوم متولد می شود.

Tuesday 22 December 2009

Cine Cities#2: Expressionist Paris



A rarely seen expressionist Paris of Edgar Poe as directed by Robert Florey in Murders in the Rue Morgue (1932) - designer: Charles D. Hall

Cine Cities#1: Paris

Dernière heure, édition spéciale (Maurice de Canonge, 1949) decors by Jacques Colombier

"Paris is simply an artificial stage, a revolving stage that permits the spectator to glimpse all phases of the conflict. Of itself Paris initiates no dramas. They are begun elsewhere. Paris is simply an obstetrical instrument that tears the living embryo from the womb and puts it in the incubator. Paris is the cradle of artificial births. Rocking here in the cradle each one slips back into his soil: one dreams back to Berlin, New York, Chicago, Vienna, Minsk. Vienna is never more Vienna than in Paris. Everything is raised to apotheosis. The cradle gives up its babes and new ones take their places. You can read here on the walls where Zola lived and Balzac and Dante and Strindberg and everybody who ever was anything. Everyone has lived here some time or other. Nobody dies here…" -- Henry Miller

Here Is Snowing, Too


This is my answer to Shahn's 21th snowy post, concerning Wild Bill Wellman. Here I pick mine from The Outcasts of Pokerflat, gloriously directed by Joseph M. Newman.

Sunday 20 December 2009

Dailies#8: Trees & Horses



1 باورنکردنی است که یکی از معتبرترین فرهنگ کارگردانان سینمای جهان، مک میلان، مانند بسیاری دیگر از نمونه های مشابه در ادبیات سینمایی، جان استرجس را حتی شایسته داشتن یک مدخل ندانسته است. حتی اگر این فرض غلط را بپذیریم که او صرفاً هدایت‌کننده پروژه‌های تجاری بزرگ استودیوها بوده نمی توانیم از کنار این نکته بگذریم که این فیلم‌ها نمونه‌ای از هوشمندی در حدکمال هالیوود در اجرای دقیق آثاری از این دست است. بسیاری از ساختارهای سینمای تجاری هالیوود مدرن را در این آثار بی‌نهایت محبوب می توان دید که هنوز بیشتر از تمام فیلم‌های هم‌دوره خودشان دیده می شوند. اما موضوع دیگر که عدم توجه به استرجس را نه به یک اشتباه بلکه گناهی بزرگ بدل می کند شاهکارهایی است که او اتفاقاً بیشتر با بودجه‌هایی اندک ساخته مثل خیابان راز (1950)، مردم [مدعی العموم] علیه اوهارا (1951) و مخاطره (1953).
2 اگر بيينده در موقع تماشاي فيلم هاي من ري ذهن خود را آزاد بگذارد مي تواند نمايي كه از پشت سر راننده‌اي در يك اتوموبيل دهه 1920 گرفته شده و كات هاي بي نظم آن به درخت هاي خشكيده كنار جاده و مناظر ديگر را در از نفس افتاده گدار هم تشخيص دهد و يا هر جا ديگري كه روحيه شعر و آنارشي در فيلم حاكم است، حتي وقتي استرلينگ هايدن و جين هگن رانندگي آخرشان را در پايان جنگل آسفالت مي كنند و درخت ها به آرامي آن ها را به سوي اسب ها مي كشند.

3 جاناتان روزنبام نقد مشترکی بر دو فیلم آخرین وسوسه مسیح مارتین اسکورسیزی و تاکر: مرد و رؤیاهایش ساخته کاپولا نوشته است. ایده نوشتن یک نقد بر دو (یا چند فیلم) به طور هم زمان - به عنوان آیینه ای از عصری که فیلم در آن می گذرد - بارها توسط روزنبام اجرا شده و فکر می کنم هیچ کدام به اندازه این دو فیلم مهم سال 1988 با شباهت های بسیارشان نظر خواننده را جلب نکند. من اخیراً دوباره تاکر را دیده ام و هنوز به نظرم از بهترین‌های کاپولاست، اما هیچ اراده ای در خودم برای تماشای دوباره آخرین وسوسه مسیح نمی بینم که برایم همیشه ملال آور بوده است. مقاله روزنبام را در سایت خودش بخوانید.
4 وبلاگ کلاسیک‌های ناشناخته فهرستی تنظیم کرده از 100 فیلم مورد علاقه نویسنده‌اش از دهه 1930. تا به حال حدود 60 عنوان معرفی شده و بازی‌ همچنان ادامه دارد. خودتان بررسی بفرمایید.



Friday 18 December 2009

Jennifer Jones (1919-2009)



جنيفر جونز كه او را در ايران بيشتر از همه براي بازي در آهنگ برنادت (هنري كينگ، 1943) مي‌شناسند ديروز در نود سالگي درگذشت. از آنجا كه ديگر حوصله‌اي براي تماشاي فيلم‌هايي دربارۀ قديسين وجود ندارد، آلترناتيو من جنيفر جونز گناه و تباهي در روبي جنتري (كينگ ويدور، 1952)، پرترۀ ژني (ويليام ديترله، 1948)، مادام بوواري (وينسنت مينه‌لي، 1949)، با موهاي بلوند در شيطان را بران (جان هيوستن، 1953) و منهاي گريم اغراق آميزش، جدال در آفتاب (كينگ ويدور، 1946) است.
او اول همسر رابرت واكر و بعدها همسر ديويد سلزنيك - تهيه كننده مشهور سينما كه بربادرفته را تهيه كرد يا بهتر است بگوييم ساخت – بود و بسياري از فيلم‌هايش توسط سلزنيك تهيه شده‌اند.

Wednesday 16 December 2009

Stairways to Heaven

Thinking about architecture in film, or let's say “architecture of film,” simply means reviving the memory and presence of architectural elements of the metaphysical world of motion pictures in unconscious mind of a moviegoer, and one of the first elements that comes to mind is staircases in films. This will be the first in a new series of post, concerning the different aspects of this presence in the movies.

این "پُست" اولین کار از یک مجموعه تازه است که قرار است با اتکاء به تصاویر حضور عناصر معماری در فیلم‌ها را با دسته بندی‌هایی تماتیک مرور کند؛ نوعی رجوع به ضمیرناخودآگاه برای زنده کردن دوبارۀ دنیای فیلم‌ها و این بار به جاي زنده کردنشان در حرکت‌ و تصاویر کلی از آدم‌ها ، در سکون و در تمركز بر جزئیات و اشیاء.


A 19th century Parisian stair in Les misérables (1933/dir: Raymond bernard/design: Lucien Carré, Jean Perrier)

Staircase of the "smartest and evidently the richest woman in the U. S., who sleeps with anybody she wants." Female (1930/dir:Michael Curtiz/design:Jack Okey)

A light comedy with a heavy decoration in The Young in Heart (1938/dir: Richard Wallace/design: William Cameron Menzies [PD], Lyle R. Wheeler [AD])

.

Saturday 12 December 2009

Dailies#7: Discovering Raymond Bernard




ریموند برنار یکی از بزرگترین تصویرپردازان دوران نخست سینمای ناطق است. فيلم‍‍هاي او مملو‍‍ از نمایش احساسات و حال و هوای محیط و زمان با نور و معماري اند. نبوغش در تصویرپردازی و كمپوزيسيون و غم و ترحم او برای نوع بشر در جنگ، فقر و بی عدالتی باعث می شود تا از بسیاری نام های مشهورتر سینمای کلاسیک فرانسه پیشی بگیرد. اين هفته بينوايان (1933) پنج ساعتۀ او با شكرت بازيگر يگانۀ سينماي فرانسه، هاري بود و شاهكار ضدجنگش صليب هاي چوبي (1931) را ديدم و مدتها بود كه سينما چنين تكانم نداده بود.


بينوايان




Thursday 10 December 2009

Words [on 12 Angry Men]



کلمات [دربارۀ دوازده مرد خشمگین]
دوازده مرد خشمگين * کارگردان: سیدنی لومت. فيلم‌نامه: رجينالد رُز. فيلم‌برداري: بوريس كافمن. تدوين: كارل لِرنِر. موسيقي: كينون هاپكينز. بازيگران: هنري فاندا، لي جي. كاب، مارتين بالزام، جك واردن، اِد بگلي،‌اي جي. مارشال، جك كلاگمن،‌ادوارد بينز، حوزف سوئيني، رابرت وِبِر، جورج وسكوويچ، جان فيلدر. محصول 1957 آمريكا، سياه‌وسفيد، 95 دقيقه.
نوجواني پورتوريكويي كه در دارالتأديب بزرگ شده در نيويورك به اتهام قتل پدرش با چاقو، محاكمه مي‌شود و هيأت منصفه ــ متشكل از دوازده مرد از طبقات اجتماعي مختلف شهر ــ به اتاق دربسته‌اي مي‌روند تا تصميم‌شان را درباره گناهكار بودن يا بي‌گناهي پسرك بگيرند. به نظر مي رسد همه براي برگشتن به كارهاي روزمره خود عجله دارند يا شواهد پرونده را «وراي شك معقول» مي‌دانند، چون بدون استثنا رأي به محكوميت پسر مي‌دهند بجز يك نفر. از اين لحظه تنش‌ها آغاز مي‌شود و او سعي در اثبات بي‌گناهي پسر بر مبناي اصول عقلاني و منطقي مي‌كند تا يازده مرد ديگر را متقاعد كند. پس از روشن شدن بعضي واقعيت‌ها و بيدار شدن دوباره نگره اخلاقي اعضا به مسأله، همه رأي به بي‌گناهي او مي‌دهند و در اين فاصله حسرت واقعي و متزلزل بسياري از خودشان هم آشكار مي‌شود.
***

اين نخستين اثر سيدني لومت بود. هنري فاندا كه فيلم‌نامه را در دست داشت و خود تهيه‌كننده فيلم بود، شخصاً به دنبال لومت بود تا دوازده مرد خشمگين را كارگرداني كند. فيلم در نوزده روز و زير بودجه پيش‌بيني‌شده تمام شد. بازي‌هاي فوق‌العاده دوازده مرد ــ به‌خصوص فاندا، كاب، واردن، وبر و بگلي ــ مديون توانايي لومت در هدايت بازيگران در نماهاي نزديك و فضاهاي بسته بود و ناشي از تجربه‌هاي تلويزيوني‌اش بود. فيلم با آن‌كه در گيشه شكست خورد هميشه به عنوان يكي از فيلم‌هاي مورد علاقه خود هنري فاندا (در كنار خوشه‌هاي خشم) از آن یاد شد. نامزد سه اسكار بهترين فيلم، فيلم‌نامه و كارگرداني بود، اروپايي‌ها از فيلم استقبال كردند و شير طلايي جشنواره برلين را به آن دادند. در 1997 براي تلويزيون بازسازي شده است.
***

تقريباً بجز بخش بسيار كوچكي از ابتدا و انتها، كه به‌سختي پنج دقيقه طول مي‌كشد، تمام فيلم در اتاق دربسته هيأت منصفه مي‌گذرد و با اين وجود ذره‌اي احساس ملال نخواهید کرد. لومت با ايجاد فضايي خفه و احساس پوسيدگي در اين اتاق، با رطوبت زياد، عرق‌هاي روي چهره آدم‌ها، ‌پنكه و دستگاه تهويه‌اي كه كار نمي‌كند، پنجره‌هايي كه به‌سختي باز مي‌شوند و صداي مداوم كف چوبي اتاق كه زير پاي اين مردان ناله مي‌كند، ما را به مدتي يكسان در فضاي كلاستروفوبيك آن اسير مي‌كند. به همين جهت مقدمه و مؤخره بسيار كوتاه فيلم معنايي مضاعف پيدا مي‌كند. در آغاز دوربين از پله‌هاي دادگستري بالا مي‌رود و با كنجكاوي صورت‌هاي بازنده و برنده مردم را در راهروها نظاره مي‌كند و پس از مدتي به سمت يك اتاق از صدها اتاق ساختمان مي‌رود كه محكمه در آن برپاست. در پايان كه باران تمام خيابان‌ها و ساختمان دادگستري را شسته، اولين تنفس واقعي فيلم و ما پس از خروج از فضاي بسته اتاق صورت مي‌گيرد و احساس دگرگوني نه‌تنها در فضا بلكه در طرز انديشيدن و نگاه اجتماعي و اخلاقي دوازده مرد ــ و یا ما ــ به وجود مي‌آيد. اين دوازده مرد كه نامي ندارند به‌سادگي مي‌توانند گردهمايي طبقه‌ها و نگرش‌هاي مختلف اجتماعي آمريكا در مهم‌ترين و پرتنش‌ترين سال‌هاي جنگ سرد باشند. دوازده مرد خشمگين ناقوس بيداري كوچكي است كه در محدوده يك اتاق به صدا درمي‌آيد اما طنين آن را تا سال‌ها بعد در سرتاسر آن ديار مي‌توان شنيد.
مكانيسم فيلم براي اين بيداري اخلاقي مشابه روشي است كه خودِ هنري فاندا برمي‌گزيند. در رأي‌گيري يازده مرد مي‌گويند، گناهكار. فاندا به علامت بي‌گناه دستش را بالا مي‌برد. اد بگلي پوزخندي مي‌زند و مي‌گويد «هميشه يكي هست!». جك واردن نگران مي‌پرسد «حالا بايد چه‌كار كنيم؟» و فاندا با لبخندي پاسخ مي‌دهد:‌«بياييد حرف بزنيم.» كلام مكانيسم اصلي فيلم و مبناي ارزيابي شخصيت‌ها، تقسيم نماها،‌جابه‌جايي دوربين و جوهره كل فيلم است. در پايان دگرگوني شخصيت‌ها را نه از روي كارهايي كه انجام مي‌دهند، بلكه از روي كلام و حرف‌هايي كه مي‌زنند مي‌توانيم تشخيص بدهيم. فاندا ثابت مي‌كند كه هيچ ارتباط و همبستگي واقعي و زبان مشتركي بين يازده مرد ظاهراً متفق‌القول وجود ندارد، چرا كه حرفي ميان آن‌ها ردوبدل نشده كه داراي وزن كافي براي انتقال اين احساسات و عقايد باشد. او با گفتن اين‌كه «همه ما به اين پسر چند كلمه‌اي بدهكاريم.»، بهترین بخش فيلم‌نامه فيلم لومت را آشكار كرده است: وقتي اجتماعي مي‌ميرد كه گفت‌وگوي ميان اعضاي آن قطع شود و كلمات ارزش خود را از دست بدهند. كلماتي كه فاندا براي برانگيختن نيروي تفكر منطقي افراد و بيدار كردن وجدان نيمه‌جان آن‌ها به كار مي‌گيرد نه از نوع كلمات مخصوص محكمه‌ها و وكلا يا حتي روشنفكرها بلكه ساده‌ترين كلمات مكالمه روزمره يك انسان است. او با روي برگرداندن از كلماتي كه از فرط تكرار فاقد معني شده، به‌سادگي يك كودك بازمي‌گردد. در گفت‌وگوها آن‌ها بارها مجبور به تغيير موضع خود نسبت به كلمات مي‌شوند... در اين اتاق تنها دوازده رأي‌دهنده و نگاه وجود ندارد. فيلم تماشاگر را عضو سيزدهم اين ميدان نبرد اخلاقي قرار داده و شايد اين خوشايندترين سيزدهي باشد كه در آن شريكيم.
احسان خوش بخت
تریلر فیلم را در این جا ببینید.