شـاعـرانِ ظـلـمت: راهـنـماي كـارگـردانـانِ نـوآر، بخش اول
پدران
رائول والش
قبل از اين كه به گوش كسي برسد كه چيزي به نام نوآر وجود دارد، او خالق خودآموختهي نوآر بود و نمونه مهم آن سنگ بزرگي است كه با انتقال سينماي گنگستري به نوآر برداشت و نمايش به پايان رسيدن يك دوران را از سالهاي خروشان دهه بيست (1939) آغاز و با سيراي مرتفع (1941) كامل كرد. در دهه 1940 وسترن/نوآر تحت تعقيب (1947) را با رابرت ميچم و ديوانهوارترين نوار/گنگستري سينما، التهاب (1949)، را با جيمز كاگني ساخت. دهها فيلمساز ديگر، از دهه 1950 تا عصر اسكورسيزي، صحنهها و قصهها و ايدههايي از دو فيلم آخر والش را وام گرفتهاند يا دزديدهاند، در حالي كه در آن دو فيلم هنوز مصالح كافي براي چند دهه ديگر از اقتباس و الهام وجود دارد.
جان هيوستن
به نظر بسياري از مورخان اين هيوستن بود كه با شاهين مالت (1941) به دنياي نوآر رسميت بخشيد و تقريباً در تمام كارهايي كه با همفري بوگارت انجام داد، چه شبه وسترن گنجهاي سيرامادره و چه كمدي سياه شيطان را بران به اصولي كه كمابيش با مالت بنيان نهاده بود وفادار ماند و باز هم خود هيوستن است كه با جنگل آسفالت (1950) يكي از دستنيافتنيترين فيلمهاي ژانر را به وجود آورد، فيلمي كه بيشتر از هر نوآر ديگري از آن تقليد شده است. اما هيوستن چندان دلبسته فضاهاي تيره و تار شهري و قهرمانان مردد و دلمرده نبود و بعد از مدتي به مسيرهايي تازه رفت و فقط تأثيري پررنگ بر فيلمسازان آينده باقي گذاشت.
اورسن ولز
ولز كه تقريباً ميتوانست هر نوع فيلمي را به بهترين شكل بسازد، با همشهري كين (1941) دروازه را گشود، فيلم غيرنوآري در سال شاهين مالت كه بيشتر از مالت زيباييشناسي نوآر را تثبيت ميكرد. اين نگاه ولز حتي در اقتباسهاي شكسپيرياش نيز با نورپردازي Low Key و استفاده از عمق ميدان ديده ميشد. به اضافه او خالق بانويي از شانگهاي (1948)، يكي از مدرنترين نوآرهاي سينماي آمريكاست و از همه مهمتر، اگر كين آغاز دنياي نوآر – در مفهوم بصري و روايي آن بود – براي بسياري نشاني از شر (1958) پايان آن است.
آلفرد هيچكاك
در فيلمهاي پس از جنگش آن اضطرار و تشويش انسان مدرن ِ زنداني شده در بند كلانشهرها بيداد ميكرد و تأثيرش ميتوانست از سينما و نوآر فراتر رفته و تاريخ فرهنگ قرن بيستم را تحت تأثير قرار داد. بدون اين كه در تمام عمرش هرگز كلمه نوآر را به كار ببرد، زنجيرهاي از فيلمهاي سياه (سوءظن، سايه شك، طلسم شده، پرونده پارادين، طناب و اعتراف به گناه) ساخت و كمي بعد مردعوضي (1958) معياري شد در نشان دادن بيتكيهگاهي مطلق ما در گرداب زندگي و سرگيجه، در همان سال، بهانه مشاجرات بيپايان درباره اين كه چه چيزي نوآر است و چه چيزي نيست.