اين نوشته قبلاً به عنوان مقدمۀ گفتگوي من با جف اندرو در ماهنامه فيلم منتشر شده بود. به زودي خود گفتگو هم در پي اين پست خواهد آمد
بازگشت به عدم قطعيت
بهاري كه به تابستان ميماند. نور درخشاني كه از لابلاي برگهاي درختان صدساله بلوار «مال» خود را به روي زمين ميرساند و نقاط گرم و درخشاني روي خاك پديد ميآورد كه مثل هزاران پرتوي نور تابانده شده از اتاق پروژكتور سينماست. اين پيادهروي طولاني براي رسيدن به انيستتوي فيلم بريتانيا در جنوب رودخانه تيمز و مصاحبه با يكي از بزرگترين دوستداران سينماي عباس كيارستمي، جف اندرو، بهانهاي است براي مرور دوباره مسأله ساده، اما بيجهت پيچيده شدۀ كيارستمي در ايران؛ آميزهاي از تضاد بين تعاريف و خواستههاي سياسي و اجتماعي مردم با هنر، وارد شدن خصومت به كار حرفهاي، حركت بر مسيرهايي كه از فيلمساز فقط يك نام باقي ميگذارد و آثار او را فراموش ميكند، تندرويهايي از هر دو سو كه معمولاً از حسادت، شووينيسم، خوشبيني مهارنشده يا بدبيني محض ناشي ميشوند.