Wednesday 22 January 2014

Reports From London Film Festival: Disappointments

فقط عشاق زنده ماندند
يأس و اميد: فيلم‌هايي مأيوس كننده از كارگرداناني مستعد
فيلم‌هايي كه از آن‌ها انتظار بيش‌تري داشتيد و كارگردان‌هايي كه دوستشان داريد و يا با فيلم‌هاي قبلي‌شان آينده‌اي بهتر را به شما وعده داده بودند، اما با اين فيلم چنين نشد، اما هنوز به آينده اميدواريد.

 تام در مزرعه (زاويه دولان، كانادا): در فستيوال پارسال، ساختۀ قبلي دولان، Laurence Anyways، با ستايشش از عشق، سينتي‌سايزرهاي دهه هشتاد و لباس‌ها و مدل موهاي بد سليقه‌اش فيلمي فراموش‌ نشدني‌ بود، اما اين فيلم، با بازي خود دولان خوش‌قيافه در نقش اصلي، يك دهم توان لورنس را ندارد. سينماي كوئير يا فيلم‌سازان كوئير هميشه تمايل داردند وارياسيوني بر تم «زنداني و زندان بان» (با تمام اشارات مربوط به قدرت، آزار، تسلط و جنيست در چنين داستان‌هايي) خلق كنند. در اين فيلم دولان به مزرعۀ خانوادگي دوست تازه درگذشته‌اش در بخش فرانسوي زبان كانادا مي‌رود و اسير مادر شكننده و برادر هوچي و قلدر دوست متوفي مي‌شود. فيلم تمريني مأيوس كننده در رابطۀ بين خودآزاري و رهايي دروني است، اما هيچ چيز تازه‌اي به اين مضمون اضافه نمي‌كند.


گذشته (اصغر فرهادي، فرانسه و ايران): يكي از فيلم‌هايي كه با اشتياق تمام منتظر تماشايش بودم و نه فقط من را، بلكه بقيه دوست‌داران فرهادي حاضر در سالن را مأيوس كرد. منتقدان انگليسي كمابيش با فيلم برخورد سرد يا منفي داشته‌اند، و احتمالاً آن‌ها و فرانسوي‌هايي كه فيلم را نپسنديدند از اين كه فرانسه فقط به عنوان دكور و استوديوي فيلم استفاده شده و يا از فيلم‌نامه‌اي كه پر از چرخش و پيچش‌هاي مقطعي و ‌ بي‌ثمر است نااميد شدند. در مدخل آبي گرم‌ترين رنگ است، رقيب فيلم فرهادي در كن، بيشتر به گذشته اشاره كرده‌ام.
فقط عشاق زنده ماندند (جيم جارموش، آمريكا): خون‌آشامانِ اهل ادبيات و موسيقي كه خونشان را از يك «بغلي» مي‌نوشند و با انگشتانشان كتاب‌هاي بزرگ تاريخ ادبيات را اسكن مي‌كنند و اسم همۀ نوازندگان فرعي صفحه‌هاي 45 دور ريتم و بلوز را بلدند نويد يك جارموش تمام‌عيار مي‌دهد، اما در عمل چنين نيست. با در نظر داشتن اين كه محدوده‌هاي كنترل پيش‌درآمدي بود بر آغازِ تكرارهايِ خسته‌كنندۀ ايستايي و عبث‌نمايي موقعيت‌ها كه انگار جارموش با آن قصد هجو سينماي خودش را داشت چندان نبايد از عشاق او نااميد شد. اگر محدوده‌هاي كنترل مثل مدل دانشجوييِ حرفه خبرنگار آنتونيوني بود، اين فيلم تازه، كه عاري از لحظه‌هاي مطبوع نيست، بيشتر به نسخۀ دانشجوييِ شب آنتونيوني مي‌ماند و فيلمي است اساساً در گونۀ محبوب پرسۀ بي‌هدف. با آن كه فيلم‌هاي زيادي دربارۀ پرسۀ بي‌هدف، هدفمندترين فيلم‌هاي تاريخ سينما بوده‌اند (سفر در ايتاليا، ماجرا، كلئو پنج تا هفت، عجيب‌تر از بهشت، طعم گيلاس)، اين فيلم جارموش هرگز در آن دسته قرار نمي‌گيرد. شايد مهم‌ترين بخش فيلم تصوير گيرايي است كه از شهر ويرانه‌ها، ديترويت، مي‌دهد، اما از آن طرف صحنه‌هاي طنجه در مراكش بدون خلاقيت و با كپي كردن سينماي ژولين دوويويه سرهم شده‌اند.

L’intrepido (جاني آمليو، ايتاليا): ايتالياي كمرشكستۀ بعد از فضاحتِ برلوسكوني در قالب كليشه‌اي رابطۀ پدري كه اسوۀ شكست و بي‌عرضگي است (اما قلبي به بزرگي كاتدرال‌هاي كاتوليك دارد) و فرزند موزيسيني كه بايد بين هنرش و مصائب زندگي در اروپاي سال‌هاي بحران اقتصادي به موازنه‌اي درست برسد. كاري كوچك از آمليو كه قرار است فيلم بعدي‌اش يك مستند باشد و مي‌شود بيش‌تر به آن اميد بست، همان‌طور كه در نماي آخر اين فيلم لبخند قهرمان رو به دوربين نويد فردايي بهتر مي‌دهد.

No comments:

Post a Comment