Thursday 7 January 2010

The Rose (1979)


رُز

كارگردان: مايك رايدل. موسيقي: پل روت‌چايلد. بازيگران: بت ميدلر، آلن بيتس، فردريك فارست، هري دين‌استنتون.

1979/ رنگی/ 125 دقیقه

***

زندگي كوتاه و پرمصیبت جنيس چاپلين (Joplin) ستاره موسيقي راك دهه 1960 كه در 27 سالگی (1971) درگذشت. رايدل به‌شيوه فیلمی که درباره جيمز دين ساخته به رابطه گرفتاری های درونی و کشمکش های زندگی خصوص جنیس، با هیاهوی زندگی جمعی در مقابل دوربین خبرنگاران اشاره می کند. رایدل نیز مانند بسیاری دیگر به آخر خط رسیدن جنیس را نتیجه این زندگی پرهمهمه و بی تکیه گاه می بیند. فيلمبرداري ويلموش زيگموند موفقيت‌هاي قابل‌توجهي كسب مي‌كند. تمام آوازهای فیلم را بت میدلر به جای جنیس خوانده است.

Wednesday 6 January 2010

Year of the Horse (1997)




سال اسب
كارگردان: جيم جارموش.
با حضور: نيل يانگ، فرانك پانچوسامپدرو، بيلي تالبوت، رالف مولينا، لري كرگ، جيم جارموش، اليوت رابرتز، كيت ويسمار، اسكات يانگ.
1997/رنگی و سیاه و سفید/ 106 دقیقه
***
مستندي از نيل يانگ و گروه كريزي هورس در تور 1996 كه جارموش در آن با تك‌تك اعضاي گروه درباره تارخچه كريزي هورس گفت‌وگو مي‌كند. جارموش علاوه بر تور 1996 قسمت‌هايي از تور 1986 و 1976 را هم فیلم گنجانده‌، در حالی که همه آنها با دوربين سوپرهشت، هندی کم و شانزده ميلي‌متري فيلمبرداري شده اند. اگر به جست‌وجوي منشأ اين قيافه‌هاي عجيب‌وغريب هستيد، فيلم پاسخي ندارد؛ قيافه نيل يانگ مثل كشتي‌شكسته‌هاست و اعضاي ديگر ــ بيلي تالبوت و پانچو سامپدرو و رالف مولينا ــ در دل انسان وحشت مي‌اندازند.
مصاحبه در اتاق رختشویی
جارموش مصاحبه‌هايش را در اتاق رختشويي انجام داده و يانگ از «رد پاي ويراني كه پشت سر خود گذاشته‌ام» حرف می زند و در ميانه مصاحبه‌ها قسمت‌هايي از كنسرت به نمايش درمي‌آيد. فيلم كنسرت‌هاي قديمي باور نکردنی اند، به خصوص اجرایی از Like a hurricane که در اینترکاتی جادویی بیست سال به عقب برمی گردیم و اجرای همین ترانه را در لندن 1976 می بینیم. در قسمتی دیگر جارموش در اتوبوس جلوي دوربين مي‌آيد و براي يانگ قسمتي از تورات را مي‌خواند و به‌نظر مي‌رسد كه يانگ در عمرش آن را نخوانده است. جارموش قسمتي از تورات را كه خدا به امت خود مي‌گويد چه‌گونه عقوبتشان خواهد داد، مي‌خواند و يانگ حالتي به خود مي‌گيرد كه انگار مكافاتي كه كشيده بسيار شديدتر از چنين عقوبت‌هايي است. استقامت این گروه گاراژی (گروه هایی که با آمپلی فایرها و گیتارهای ارزان گاراژ خانه پدر مادرشان را استودیوی موسیقی خودشان قلمداد می کردند، با آن صداهای زمخت زنگدار و شعرهای بی معنا، اما موسیقی درجه یک) قابل ستایش است و از همه مهم تر تواضع آنها برای این که 40 سال پشت سر نیل یانگ باقی بمانند.

جارموش در اتوبوس بخش هایی از کتاب مقدس را برای نیل یانگ می خواند
شخصاً علاقه ای به قسمت های جارموشی فیلم ندارم (شاید در کنار اولین فیلم جارموش، تعطیلات دائمی، این بدترین ساخته اش باشد) و هرجا موسیقی وجود دارد، فیلم معنا پیدا می کند. کجا و کی می توانید نیل یانگ را ببینید که با تیشرت مجانی "تاید" رخت شویی Stupid Girl از آلبوم "زوما" را اجرا کند یا آن انیمیشن غریبی که جارموش برای Big Time ساخته شده و زمانی در MTV هم نمایش داده می شد.

Monday 4 January 2010

The Velvet Underground and Nico (1966)



ولوت آندرگراند و نیكو
كارگردان: اندی وارهول.
1966/سیاه و سفید/66 دقیقه.
***
اندی وارهول در 1965 با گروه ولوت آندرگراند كه در كافه «بیزار» برنامه اجرا می‌كردند آشنا شد. حاصل این آشنایی یك دوره همكاری یك‌ساله است. وارهول، «نیكو» (مدل و خواننده آلمانی) را به گروه معرفی کرد و آلبوم «ولوت آندرگراند و نیكو» با طراحی جلد خود وارهول (یک موز!) آلبوم موفقی از آب درآمد. از طرف دیگر اعضای گروه در نمایشگاه‌های وارهول در میان مجموعه‌ای از عكس‌ها، تابلوها و اسلایدهایی كه بر در و دیوار پخش می‌شد، ترانه‌هایشان را اجرا می‌كردند. این مستند در این دوره ساخته شد. فیلم درواقع تدوین نشده و دوربین این‌بار برخلاف امپایر (1964)، فیلم تجربی هشت‌ساعته از ساختمان امپایر استیت، از زوم، پن و حركت‌های دوربین گریزی ندارد.

Sunday 3 January 2010

Bound for Glory (1976)




جویای افتخار
كارگردان: هال اشبی.
موسیقی: لئونارد رزنمن.
بازیگران: دیوید كارادین، رانی كاكس، ملیندا دیلان.
1976/رنگی/147 دقیقه
***
زندگی وودی گاتری آهنگساز و خواننده فولک آمریكایی با بازی درخشانی از كارادین در ‌نقش اصلی. فیلمبرداری هسكل وكسلر به معبد شاهكارهای تصویرگری آمریكای دهه‌های 40-1930، دوران بحران‌ اقتصادی و پس از آن، راه می‌یابد و برنده اسكار می‌شود. رزنمن نیز اسكاری برای بازسازی و تطبیق موسیقی گاتری دریافت می‌كند. فیلم از 1936 و در تگزاس آغاز می‌شود؛ جایی كه بحران اقتصادی و توفان شن معیشت مردمان فقیر آن را دشوار كرده است. گاتری، نقاش تابلوی مغازه‌ها و نوازنده، برای تهیه نانی كه زندگی زن و دو فرزندش را ممكن سازد به كالیفرنیا می‌رود. در آن‌جا یك خواننده محلی رادیو او را كشف می‌كند و برای اجرای برنامه به رادیو می‌برد. اما برای گاتری، فقر كشاورزان و رفتارهای غیرانسانی صاحبان كارخانه‌ها و مزارع، به موضوع آهنگ‌هایش تبدیل می‌شود و صدای ترانه‌های اعتراض او به همه جا می‌رسد. مضروب كردن و پیشنهاد پول دادن سودی ندارد. گاتری خسته از همه چیز «سفر سخت» خود را به نیویورك آغاز می‌كند: رها و دزدكی سوار بر قطار باری به سوی گرینویچ ویلیج.
فیلم همین جا به پایان می رسد اما در واقعیت گاتری که اواخر عمر در یک بیمارستان روانی بستری شده ملاقاتی ای از مینه سوتا دارد که اسمش رابرت آلن زیمرمن است. مهمان کوچک اندامی که بعدها می شود باب دیلن. شاید این بزرگ ترین میراث گاتری باشد.

Saturday 2 January 2010

Renaldo and Clara (1976)



رنالدو و كلارا
كارگردان: باب دیلن. فیلمنامه: باب دیلن، سام شپرد.
با حضور: باب دیلن، سارا دیلن، جون بائز، رانی هاوكینز، رانی بلیكی، هری دین استنتن، آلن گینزبرگ، راجر مك‌گوئن، سام شپرد.
1978/رنگی/ 232 دقیقه.
***
اولین تجربه كارگردانی باب دیلن فیلمی است تجربی و تأثیرگرفته از سینمای آوانگارد آن سال‌ها كه در طول تور رولینگ تاندر دیلن در 76-1975ساخته شد. لابه‌لای ترانه‌ها، دیلن و دیگر دوستانش قطعه‌های نمایشی بداهه‌ای اجرا می‌كنند. باب دیلن در نقش رنالدو، همسرش سارا دیلن در نقش كلارا، رانی هاوكینز در نقش باب و رانی بلیكی در نقش سارا بازی می‌كنند. فیلم ساختاری موزاییكی از قطعه‌های موسیقی، قطعه‌های نمایشی و مصاحبه‌های سینماوریته مانند دارد (قبل از ترانه «هاریكین» چندین مرد و زن سیاه‌پوست و سفیدپوست نظرهایشان را درباره تبعیض نژادی می‌گویند). علاوه بر ترانه‌های دیلن، ترانه‌هایی از جون بائز، لئونارد كوهن (سوزان) ویلی نلسن و راجر مك‌گوئن هم در فیلم اجرا می‌شوند. واقعیت این است که تحمل فیلم بدون حضور دستگاه کنترل از راه دور و رد کردن وراجی ها و رسیدن به ترانه ها ممکن نیست. سکانسهای فراموش نشدنی فیلم: تیتراژ طولانی فیلم که دیلن و باب نیوورث When I paint my masterpiece را در آن اجرا می کنند و زدن ریش آلن گینزبورگ!

Thursday 31 December 2009

The Rolling Stones Rock and Roll Circus (1996)



سيرك راك‌اندرول رولينگ استونز
كارگردان: مايكل ليندزي‌هاگ
با حضور: رولينگ استونز، يوكو اونو، تاج‌محل، The Who، اريك كلاپتن، جان لنون، مارين فيت‌فول، جترو تال.
1996/رنگی/ 65 دقيقه.
***
فيلم در 1968 و براي يك برنامة تلويزيوني و طي دو روز فيلمبرداري شد، اما نمايشش تا 1996 طول كشيد. سيرك رولينگ استونز با شكل و شمايل يك سيرك مجلل و تمام برنامه‌هاي رايجش (از بندبازي گرفته تا رژه اسب‌ها و آتش خوردن) يك دوره مهم از موسيقي راك را به‌همراه بزرگ‌ترين ستارگانش مرور مي‌كند. به روايتي نمايش تلويزيوني فيلم به‌خاطر دلخوري مدير رولينگ استونز تهيه‌كننده اين برنامه، از اين‌كه The Who بيش‌تر از آن‌چه بايد، مركز توجه شده‌اند به تأخير افتاد. اما بهترین بخش فیلم مربوط به Jethro Tull است که «آهنگی برای جفری» اجرا می کنند وهنوز هم تماشای یان اندرسون مثل تماشای موجودی است از سیاره ای دیگر.

Wednesday 30 December 2009

Cine Cities#3: Bolshevik Moscow

Three shots from The Extraordinary Adventures of Mr. West in the Land of the Bolsheviks (1924), directed by Lev Kuleshov and designed by Vsevolod Pudovkin.


Bolshoi Theatre (1776)

Russian Orthodox Church in the background, simply to show "we Bolsheviks, haven't destroyed any church!"

An American cowboy hanging from a telephone cable in Moscow - all streets wide open to a foreigner.

*

Friday 25 December 2009

Robin Wood (1931-2009)



هفته پيش رابين وود، منتقد فيلم انگليسي، كه در ايران او را براي آثار تحليلي مشهورش دربارۀ فيلم‌هاي هيچكاك مي‌شناسند، در 78 سالگي در تورنتوي كانادا درگذشت. او كتاب‌هاي مهم ديگري هم دربارۀ اينگمار برگمان، آرتور پن و بت ابدي‌اش، هوارد هاكس نوشته بود كه اين آخري را شايد بيشتر از هر آدم ديگري در دنياي سينماي دوست داشت و يادمان باشد خود وود هم بيشتر از هر انگلوساكسون ديگري در شناساندن هاكس به بيننده غربي سال‌هاي 1960 و 1970 كمك كرد.
او يكي از مهم‌ترين مدافعان تئوري مولف – خارج از فرانسه – بود لي در سال‌هاي آخر و با اعلام اين‌ كه "گِـي" است بيشتر گرايش‌هايي فرويدي و ماركسيستي در نقد فيلم نشان مي‌داد.
اما وود، دو روز پيش از مرگش، در حالي‌كه به سختي بيمار بوده آخرين "تاپ تن" عمرش را به دوستش تام لوري، ديكته كرده و لوري بعد از مرگ وود اين فهرست ده تايي از فيلم‌هاي عمر وود را براي جاناتان روزنبام فرستاده تا در سايتش منتشر كند. اصل فهرست – كه البته هيچ توضيحي ندارد – در سايت روزنبام وجود دارد و اين هم براي خوانندگان فارسي:
1 به طور طبيعي در ردۀ اول ريوبراوو قرار دارد.
2 نمي‌توانم بخوابم (كلر دني، 1994) يا اين كه نمي‌توانم تنها بخوابم (تساي مين ليانگ، 2006). معلوم نيست منظورش كدام يكي بوده، رزنبام مي‌گويد احتمالاً فيلم دني.
3 سانشوي مباشر
5 خانواده راگلز از ردگپ يا Make Way for Tomorrow (لئو مك‌كري، 1937) كه فيلم آخر را قرار است كرايتريون روي دي‌وي‌دي منتشر كند و به زودي درباره آن همين‌جا يا در مجله فيلم چيزي خواهم نوشت.
6 Code Unknown ساخته ميشائيل هانكه، 2000
7 لحظه بي‌پروا يا نامه‌هاي زن ناشناس هر دو ساخته مكس افولس
8 فرشته صورت پره‌مينجر (رزنبام ميگويد از اين انتخاب متعجب شده – من اضافه مي‌كنيم همه ما در آخر عمر به طرف فيلم‌‌نوار خواهيم رفت!)
9 هفت سامورايي
10 قاعدۀ بازي يا جنايت آقاي لانژ براي حفظ كرسي ژان رنوار
فهرست تمام شد و منتظر نباشيد كه در آن هيچكاك ببينيد. چرا؟ اي‌كاش وود قبل از رفتن به خواب بزرگ يادداشت كوچكي در اين مورد ديكته مي‌كرد.
*

Wednesday 23 December 2009

Robert Bresson: Interviews, Part 3 [Hands]


-->
روبر برسون، گفتگوها
بخش سوم و آخر: سینما هنر نشان دادن هیچ
ترجمه سارا گلمکانی
خداوند - می گویند که در فیلم هایم « دنیا را در نوری از ابدیت قرار میدهم ». آرزو داشتم که چنین بود. نمی دانم در این باره چه بگویم. شاید منظور آنها این است که می خواهم فیلمی از زاویه دید یک کودک بسازم. البته باید بگویم ادراکی از یک زندگی ثانوی در کارهایم وجود دارد، چون به آن اعتقاد دارم. حداقل یک روز اعتقاد دارم و روز دیگر نه. اما به هر حال معتقدم چیزی دیگر، مضاف بر زندگی در این جهان، وجود دارد. اما درباره جبرگرایی؛ این که بگوییم خداوند ما را نگاه می کند و می گوید « این یکی خوب است و آن دیگری بد» وجود ندارد اما حسی از حضور خداوند در همه چیز هست و هر چه می گذرد در روستا و طبیعت آن را بیشتر احساس می کنم. وقتی درختی را می بینم ، می بینم که خدا وجود دارد. ما صا حب روحی هستیم که با خدا در ارتباط است. این نخستین چیزی است که در فیلم هایم می خواهم به آن دست پیدا کنم: همه ما ارواحی در حال زندگی کردنیم. و این نمی تواند در سینمای تئاتری اتفاق بیافتد.
خودکشی موشت - من در خودکشی او به نوعی ابهام نیاز داشتم. آنچه در کتاب برنانوس مرا شگفت زده کرد این بود که او با گذاشتن سرش روی آب، گویی که سرش را روی بالشی گذارد، خودکشی می کند. من هرگز ندیده ام که کسی به این شکل خودکشی کند. وقتی کتاب را خواندم فوراً فهمیدم که فیلم چطور باید تمام شود. اولین چیزی که به ذهنم خطور کرد این بود که او باید غلت زنان از بالای تپه به درون آب بیافتد و بمیرد اما می خواستم که او سه بار این کار رابکند و تا پیش از این که اتفاق قطعی بیافتد به طور کامل از نیت او آگاه شویم. اما این یک بازی است. راه های زیادی برای خودکشی وجود دارد. رولت روسی یکی از آنهاست، برای دختری کوچک پایین غلتیدن از تپه معادل همان کار است .
برداشتها - بعضی وقتها سومین برداشت بهترین است و بعضی وقتها اولین برداشت. بعضی وقتها برداشتی که در موقع فیلمبرداری فکر می کنی بهترین است بعدها می بینی که بدترین است و یا برداشتی که زمان فیلمبرداری از آن ناراضی هستی در اتاق تدوین بهترین به نظر می آید. من از یک برداشت چیزی می خواهم که در موقع فیلمبرداری کاملاً به آن آگاه نیستم. در اتاق تدوین به تدوینگرم می گویم که دنبال آن برداشتی بگردد که به نظرم بهترین بوده و در زمانی که تدوینگر فیلم ها را در دستگاه جلو می برد تا به جایی که مورد نظر است برسیم می بینم که برداشت دیگری که از نظرم دور مانده دقیقاً همان چیزی است که می خواهم. باید اضافه کنم اخیراً برداشت های زیادی نمی گیرم.
نور - وقتی چهره شخصی با نورپردازی خاصی روشن می شود او دیگر همان آدم سابق نیست. ده عکس از یک نفر می تواند ده آدم متفاوت را نشان دهد. من مشکلات زیادی در زمان ساخت چهارشب یک خیالباف در پاریس داشتم، هر بار که زاویه دوربین را تغییر می دادم مجبور می شدم که همه چیز را مجدداً نورپردازی کنم.
درنگ کردن - بزرگترین مشکل درنگ است چون ممکن است اشتیاقتان را از دست بدهید.
گفتار متن - درفیلمهایم از گفتار مفسر روی تصویر استفاده کرده ام. این گفتار یک ضرباهنگ است. عنصری است که با باقی عناصر فیلم تقابلی پویا دارد و آنها را هر چه پیراسته تر می کند. می توانم به جرات بگویم که در یک محکوم به مرگ گریخت گره اصلی درام از تقابل لحن راوی با لحن خود گفتگوهای درون فیلم به دست می آمد .
فقط یک لحظه - تجربه کردن را به خاطر خودش دوست دارم و به همین خاطر است که فیلمهایم را بیشتر تجربه ها می دانم تا دستاورد. مردم همیشه درباره انگیزه کاراکترها از من سوال می کنند و نه مثلاً درباره ترتیب جاگذاری نماها. دوربینم هرگز ایستا نیست، فقط به طرزی خودنمایانه به این طرف و آن طرف نمی رود، همین. مثلاً وقتی می خواهید یک اتاق را توصیف کنید خیلی ساده است که از یک سو به به سوی دیگر پن کنید یا برای نشان دادن این که در کلیسا هستید مارپیچ وار به طرف سقف تیلت کنید.همه این ها مصنوعی اند. چشم ما به این شیوه عمل نمی کند. فقط یک جای به خصوص در فضا وجود دارد که در یک لحظه خاص خواستار دیده شدن است.

گوش وچشم - اکنون وقتی می خواهم کسی در فیلمی از من ظاهر شود قبل از این که او را ببینم از طریق تلفن او را انتخاب می کنم .معمولا وقتی شخصی را برای اولین بار می بینید چشمها و گوشهایتان به طور همزمان خوب عمل نمی کنند و صدا بیشتر از صورت ظاهر می تواند چیزهایی درباره آن شخص بگوید.دومنیک ساندا را برای یک زن نازنین به همین شکل انتخاب کردم. برداشت گوش ژرفتر است در حالیکه چشم سطحی تر است و به آسانی ارضاء می شود.گوش فعال است و دارای تخیل در حالی که چشم منفعل است. ادراک گوش بسیارژرف تر از چشم است. گوش پیشاپیش اطلاعاتی برای دادن به چشم دارد. با شنیدن صدای سوت قطار تمامی یا ایستگاه راه آهن در نظر شما حاضر می شود چون گوش بسیار خلاق است.
روانشناسی - به روانشناسی اعتقادی ندارم .روانشناس فقط چیزی را کشف می کند که بتواند درباره آن توضیح بدهد. آنچه کشف می کند شاهدی است بر یک تئوری از پیش موجود در مورد رفتار انسان .من هیچ چیز را توضیح نمی دهم.
برنانوس - همان چیزی مرا به او جذب می کند که در مقیاس متفاوت مرا جذب داستایوسکی می کند.هردو نویسنده در جستجوی روح هستند.البته من در تمام باورها و در روش با برنانوس سهیم نیستم. ولی در هر کتاب او بارقه هایی وجود دارند که در آثار سایر نویسندگان یافت نمی شوند.
صدا - در فیلمهای من دو نوع صدا وجود دارد:آنهایی که در حین فیلمبرداری به وجود می آیند و آنهایی که بعدا اضافه می کنم.آنچه اضافه می کنم مهمتر است برای اینکه با این صداها مانند بازیگران برخورد می کنم. مثلا در یک محکوم به مرگ گریخت آزادی به وسیله اصواتی از زندگی روزمره که خارج از زندان وجود دارند معرفی می شود.اما از موسیقی دوری می کنم زیرا موسیقی شما را به قلمروی دیگری می برد.من همیشه از تماشای فیلمی که پس در آن پس از تمتم شدن صحبت بازیگرها موسیقی آغاز می شود حیرت زده می شوم. الته این نوع موسیقی بسیاری از فیلم ها را نجات می دهد اما اگر بخواهید فیلمی صادقانه داشته باشید باید از آن دوری کنید. اکنون دیگر بر خلاف اشتباهات اولیه ام موسیقی را فقط در انتهای فیلم به کار می برم.
اشتباهات - بیشتر چیزهایی که درباره من گفته اند نادرست است و تا ابدیت هم تکرار خواهد شد. گفته اند که من دستیار رنه کلر بوده ام که درست نیست و یا این که من در مدرسه بوزار نقاشی خوانده ام که این هم درست نیست.البته بدترین اشتباهات با عقاید و روش کارم مرتبط هستند.
سینما چیست؟ - یک روز دگای نقاش که داشت سعی می کرد شعری بگوید به مالارمه شاعر بر خورد و به او گفت « من سعی داشتم که شعری بگویم اما هیچ اندیشه ای به ذهنم راه پیدا نمی کند» .مالارمه پاسخ داد : « اما شعر را با اندیشه نمی نویسند با کلمات می نویسند». در سینما هم همینطور است شما فیلم را از نمایش زندگی نمی سازید بلکه از کنار هم گذاشتن تصاویر می سازید. ما بیش از حد آگاه هستیم و این ما را به خطا می برد.ما فقط باید به احساسات و حواسی که به ما دروغ نمی گویند اتکا کنیم . زیرکی ما مانع داشتن تصویری درست از چیزها می شود.
من همیشه در مرز خطرناک بین بیش از حد نشان دادن و به اندازه کافی نشان ندادن حرکت می کنم ، انگار روی طناب بندبازی هستم که در هر دو طرف آن پرتگاهی است. سینما هنر نشان دادن هیچ است.
سه تولد - هرفیلم سه تولد دارد: نخست در سرتان متولد می شود و سپس روی کاغذ می میرد ،شما دوباره با شخصیت هایی زنده و اشیاء به آن جان می بخشید و باز با ثبت آنها به روی نگاتیو همه می میرند. در انتها در سالن سینما و با در کنارهم قرار گرفتن صدا و تصویر به شکلی که پیشتر وجود نداشته فیلم برای بار سوم متولد می شود.