بكت، پينتر و
سينهفيليا
جعبۀ پاندورا
آخرين نوار كِرپ، مطالعهاي در حافظه، تنهايي و مرگ، عنوان نمايشنامهاي از ساموئل بكت (1958)
و آخرين نقشآفرينيِ هرولد پينتر، به عنوان بازيگر، در مقابل دوربين تلويزيون
(2006) است. پينتر نقش پيرمرد 69 سالهاي را بازي ميكند كه در روز تولدش نوارهاي
صداي خودش را كه در سالهاي دور ضبط كرده دوباره گوش ميكند. نوارها را زير و رو
ميكند. يادداشتهايش را كه پوستۀ سفيد كاغذشان حالا به قهوهاي ميزند اين ور و
آن ور ميكند. سعي ميكند از شنيدن آنها طفره برود و پشت ميز بزرگ كافكايياش بيتحرك
بماند، درست مثل ژان لويي ترنتينيانِ عشق، بعد از مرگ امانوئل ريوا. كرپ بيتحرك
ميماند، اما پخش نوارها تصاويري دردناك از گذشته را جلوي چشمش رژه ميبرند. آنچه
در اين نوارها ترسناك است، شور زندگي است كه حالا به خاكستر نشسته و از آن ترسناكتر
حضور عميق و فاجعهبار عدمرضايت يا دلزدگي از خود است. كرپ 69 ساله با تحقير از
كرپ 39 ساله ياد ميكند و در نوار صداي كرپ 39 ساله او كرپِ نوجوان ايدهآليست و
خوابزده را نكوهش ميكند.
پينتر حضوري با
ابهت و بيمناك در اين تلهتئاتر دارد، شايد به خاطر ايمان و عشقش به بكت كه به
قول خودش هر چه بيشتر اين ايرلندي دماغش را در لجن فرو ميكند، بيشتر از او
سپاسگذار ميشود. شايد درون شخصيت كرپ اين خود پينتر باشد كه با وقوف به مرگ قريبالوقوعش
از سرطان و در قدمهاي لنگلنگانش حول و حوش گور با صراحتي به تلخي و بُرندگي زبانِ بكتْ زندگياش و فضاي تهي و سياه عظيم پشت سرش
را پيش از عزيمت به تهي و سياهِ پيشِ رو مرور ميكند.