Director Gjon Mili on the set of Jammin the Blues with bassist Red Callender and saxophonist Lester Young |
Thursday, 11 May 2017
Jazz as Visual Language [Book Review]
Tuesday, 9 May 2017
6 Book Reviews (2015-2016)
چند پیشنهاد از کتابهای
سینمایی تازه منتشر شده (2016)
بعضی از چیزهایی که
نمیدانیم
احسان خوشبخت
این فقط فیلمها
نیستند که دنیای سینما را میسازند؛ بدون کتابهای سینمایی دنیای سینما ژرفا و
شگفتیای که امروز دارد را هرگز به دست نمیآورد. بنابراین هر مروری بر یک سال
سینمایی بدون مرور کتابهایش کاری از اساس ناتمام است. اما امیدوارم همه در این
مورد یکزبان باشیم که عنوان «بهترینها» یا «برگزیده» که این روزها مشتری زیادی
جلب میکند در صادقانهترین شکل ممکن و تازه اگر دانشی پشتاش باشد فقط حاصل
برخوردهای گذرای همان انتخاب کننده است. این فهرست کتابهای محبوب یا مهم از سال
گذشته از این قاعده مستثنی نیست و به هیچ وجه نباید با «بهترین» یا حتی «مهمترین»
اشتباه گرفته شود، اگرچه بیشترشان در فهرست آثار محبوب دیگران هم ظاهر شدهاند.
Monday, 8 May 2017
The Shah of Iran on the Set of a George Cukor Film
The Shah of Iran and the Empress Farah visiting Fox Studio (probably) in 1962, dropping by the set on which George Cukor was directing his ill-fated Something's Got to Give, starring Marilyn Monroe, Dean Martin and Cyd Charisse. Martin and Monroe (with the latter the Shah rumored to have an affair) are not seen on this short and mute British Pathe newsreel, but Van Johnson, Bob Hope, Cary Grant, and Charisse are among those received by HRH!
Thursday, 27 April 2017
Lincoln Is Still the Best Thing Built By Ford [on Neil Young Journeys]
In the last three years the number of films made with or about (and occasionally by) Neil Young has mounted up to the extent that is difficult to remember which song was in which film. Parallel to an overdose of NY album releases - marked by two recent, and rather disappointing, Crazy Horse sessions - camera seems to love this Canadian singer/songwriter, still, at 66, a restless rocker in search of a Woodstock dream. Also, the age, 66, resembles the golden number American popular music and the cross country highway of freedom in anything from Nat King Cole to Dennis Hopper.
The aforementioned filmic portrayals are: in 2009 Young was given his entry to the American Masters series in Don't Be Denied. Unlike Bob Dylan film from the same program, which had Martin Scorsese’s name in the credit, Don't Be Denied was denied soon after its initial broadcast and went into oblivion. On the same year, Jonathan Demme filmed the electric storm of a NY tour in Trunk Show. In 2010 the electric solo album, Le Noise, with its murky, elegiac lyricism turned into a 40 minute-long YouTube video, shot in a beautiful L.A. mansion with a feeling of LSD all throughout the film. And now, Demme’s fourth film with NY (after Complex Sessions, 1994; Heart of Gold, 2006 and Trunk Show) seems in better shape and Younger than all the recent efforts.
On Neil Young Journeys
بازنشر به یاد جاناتان دمی (2017-1944)
سفرهاي نيل يانگ (2011)
سفرهاي نيل يانگ (2011)
كارگردان:
جاناتان دمي؛ فيلمبردار: دِكلان كويين؛ تدوين: گِلن آلن؛ با حضور: نيل يانگ.
87 دقيقه، رنگي.
آنقدر تعداد
فيلمهاي ساخته شده دربارۀ نيل يانگ، ظرف دو سه سال اخير زياد بوده كه حسابشان از
دست در رفته: Don't Be Denied (2009) مستندي بود
معمولي براي همان مجموعهاي كه اسكورسيزي مستند باب ديلن را ساخت، با اين تفاوت كه
فيلم يانگ به سرعت فراموش شد؛ در همان سال جاناتان دمي تور الكتريك نيل يانگ را
موضوع فيلمِ طولاني و طوفانيِ Trunk
Show
قرار داد؛ سال بعد، آلبومِ عاليِ سولو و الكتريكِ Le Noise به فيلمي چهل دقيقهاي كه در ويلايي قديمي و فاخر در
لوسآنجلس فيلمبرداري شده بود تبديل شد و حالا چهارمين همكاري جاناتان دمي و يانگ
(پس از نشستهاي پيچيده، 1994؛ هارت آف گولد، 2006؛ Trunk Show) در فيلمي كه از همۀ مستندهاي يادشده بهتر از كار
درآمده.
عمداً گفتم
«درآمده» چون رابطۀ دِمي و يانگ (به عنوان فيلمساز و سوژه) بيشتر تصادفي و موكول
به لحظه به نظر ميرسد تا رابطهاي حسابشده و داراي ساختاري از قبلْ معلوم، مثلِ
كاري كه دِمي براي گروه «تاكينگ هِدز» در Stop Making Sense
(1984) كرد. دِمي در اين سالها بيشتر به نوعي ويدئوگرافِر يانگ تبديل شده و اين
فيلمها درست مثل اينند كه دوستي، دوستِ ديگر را با دوربين كوچكي همراهي ميكند و
شنوندۀ خوبي است براي قصههايش و ترانههايش. اما همه جا كار محدود به همراهي و
ثبت لحظه نميشود، جاهايي هست كه دمي گناه ميداند اگر شور غريبِ نيل يانگِ 66
ساله را در هنگامِ اجراي آهنگِ «اوهايو» محدود به گرفتن دوربين جلوي مرد و گيتارش
كند. دِمي، همانطور كه انگار يانگ دارد دوباره آهنگ را روي صحنه از نو مينويسد،
دوربينها را براي كنكاش در صورت يانگ و كاويدن احساساتش مثل ميكروسكوپ به كار ميبرد.
واقعيت اين است كه يانگ در بخشهاي كيارستميوارِ پشت فرمانِ كاديلاكِ قديمياش – كه با سوخت بيوديزل، نوعي
روغن گياهي، كار ميكند– وقتي از كودكياش حرف ميزند پيرمردي است شوخ و ساده كه از
كلمههاي محدودي براي ابراز علاقهاش به چيزهايي كه دوست دارد استفاده ميكند، اما
همين مرد، يا دقيقترْ صورت او، روي صحنه تغييري ميكند از زمين تا آسمان. جدي و
تلخ ميشود. چشمهايش بسته ميماند. سرش را به ندرت بالا ميگيرد. حركاتش به رقصي
مثل رقص سرخپوستان در مراسمي مقدس ميماند. به محض اينكه گيتارش به برق زده ميشود،
سيم ارتباطش با دنياي بيرون قطع ميشود. بيراه نيست كه نمايي از تماشاگران در فيلم
وجود ندارد.
Wednesday, 22 March 2017
Cinema, the Other Side of Hope: Berlinale 2017
نگاه اول به پانزده فیلم دورۀ شصت و هفتم فستیوال فیلم برلین، بهمن
2017
سینما، آنسوی امید
احسان خوشبخت
سرمای منهای دو درجه، زامبیهای معتاد به موبایل، قهوههای مجانی، صفهای
چندبار تاب خورده، پل ورهوفن سرمست از موفقیتهای او در رأس هیأت داوران،
ازدحام کلاسها و جلسات و میزگردها به بهانۀ سینما، در حالی که خود سینما فقط
مسألهای ثانوی شده است. بین اینها سهم من از بخش رقابتی و شبه رقابتی برلیناله پانزده
فیلم بود (چیزی همین تعداد در بخش رتروسپکتیو، خود موضوع مقاله دیگری خواهد شد).
روابط بین زوجها، یا بین والدین و فرزندان یا بین آدمهایی از دو فرهنگ متفاوت
مضمون اصلی بیشتر فیلمهای بخش مسابقه در این دوره بود. فیلمها، مثل سینمای
امروز، کوچک بودند، و بهتر بود بیننده اصرار بر دیدن شاهکار را در اتاق امانات
سینما به امانت میگذاشت.
خارج از مسابقه
اکسیدنتال [Occidental]
(نیل بلوفا): متعلق به آن مدل سینمایی آشنایی که دنیای معاصرشان را با یک هتل
مقایسه میکنند و یا دقیقتر متعلق به کلیشه «هتلی در اروپا به عنوان اروپا»
(نمونه دیگر، پارسال در برلیناله: مرگ در سارایووی دنیس تانوویچ)، که اثری
کوچک، نسبتاً سرگرم کننده، اما در نهایت خام و بیثمر که این استعاره را بدون هیچ اضافاتی
به کار میبرد و بعد سعی میکند با لکنت زبان مسائلی مثل اعتراضهای اجتماعی، تبعیض
و تعصب نژادی و قومی و این سوءظنِ به غریبه و ناآشنا که زیر پوست اروپا رفته را
در قالبی تصویر کند که در بهترین حالت به تلویزیونی میماند و در بدترین حالت به
اینترنتی.
Sunday, 12 March 2017
On H. C. Potter
پاتر با میرنا لوی سرصحنه آقای بلندینگ |
نوشته شده برای فرهنگ کارگردانان روزنه (ویرایش بهزاد رحیمیان) در سال 2009.
اچ سی پاتر
(H. C. Potter)
تولد: 18 (در بعضي منابع 13) نوامبر 1904، نیویورک
مرگ: 31 می 1977، نیویورک
***
هنري (هنك) كادمن پاتر فارغالتحصیل رشته هنرهای دراماتیک از دانشگاه یِل بود. بين سالهاي 1927 تا 1935 در برادوی كارگرداني تئاتر ميكرد و مشهورترین کارش در این مقطع نمایش «ناقوسهای آدانو» بود که بعدها توسط هنری کینگ به فیلم برگردانده شد. ساموئل گلدوین در 1936 او را به هالیوود برد تا دشمن دوست داشتنی را کارگردانی کند. او در هاليوود برای دو دهه تقریباً سالی یک فیلم ساخت. مشهورترين فيلمهايش در دهه 1930 كابوي و بانو (1938) با شركت گري كوپر و مرل اوبرون – كه وقتي شروع به ساخت آن کرد، فقط 20 صفحه فیلمنامه نوشته شده بود - و داستان ورنون و آيرين كسل (1939) موزيكال فوقالعادهاي با فرد آستر و جينجر راجرز بودند. اما پاتر بهترين فيلمهايش را در دهه 1940 ساخت كه اولين آنها با شرکت زوج کمدین اولسن و جانسون، هلزاپاپين (1941، یونیورسال) نام دارد؛ نخستين فيلم پست مدرن سينما به معناي واقعي كلمه، با وجود آنكه حتي قبل از تولد مدرنيزم در سينما ساخته شده. نوشتهای در ابتداي اين کمدی/موزیکال گداریِ پیش از گدار میآید که هرگونه شباهت میان هلزاپاپین و یک فیلم کاملاً تصادفی است! اين فيلم ديوانهوار، دنیای سینما را از مرحله تولید تا نمایش به سخره میگیرد و سیر وقایع و شوخیهای آنارشیستیاش حتی از سرعت دریافت تماشاگر امروز نیز سریعتر است. در هلزاپاپين فیلمی در دل يك فیلم ديگر و باز فيلمي ديگر در دل آن ميآيد و همینطور مثل آینههای روبرو تا بینهایت. فيلم هر لحظه به يك ژانر رو ميكند: موزيكال، كمدي اسلپ استيك، رومانس و حتي وسترن، اما ديوانهوارتر از آن حرفهاست كه به يك ژانر يا يك داستان اكتفاء كند. تمام تكنيكهاي سينمايي را با تمسخر زير و رو ميكند: اسلوموشن، فست موشن، مياننوشته، عدم انطباق صدا و تصوير، كاتهاي بيجا و فاصله گذارانه، حرف زدن رو به دوربين و اشاره به فيلمهاي ديگر مثل همشهري كين.
Tuesday, 28 February 2017
Screening of Filmfarsi (work in progress) at The Essay Film Festival
Since late 2015, I have been busy working on a documentary about Iranian pre-revolutionary mainstream cinema called Filmfarsi.
In the last 18 months or so, the film has been shaped up, shortened (from an "epic version" which ran nearly for three hours), but also "tested" during two work in progress screenings at the cinematheque of Copenhagen (played to a full house) and the Stadtkino in Basel, Switzerland.
The third sneak preview of the film will be at the Essay Film Festival in London and can be booked here.
Yusef Sayed on the film:
"Filmfarsi was the cinema of a nation with a split personality”, says filmmaker Ehsan Khoshbakht in this film-critical history of Iran under the Shah.
Khoshbakht’s found-footage essay film Filmfarsi salvages low budget thrillers and melodramas suppressed following the 1979 Islamic revolution. These films defined Iranian cinema in the 1960s and 70s, when the industry shared an equal percentage of the market with the USA. Little more than VHS rips remain.
Khoshbakht here uncovers that which was thought destroyed. A cinema of titillation, action and big emotions, which also presented a troubling mirror for the country, as Iran struggled to reconcile its religious traditions with the turbulence of modernity, and the influences of the West. There are remakes and rip-offs, even a Persian Vertigo. The often cheap, sleazy and derivative films offer an insight into Iran’s psyche.
Saturday, 4 February 2017
Chelsea Girls: The 32mm Experience
فيلمِ مضاعف، صبر و اندی وارهول
آزمون 32 ميليمتري
تصور من اين است كه تماشاگر سينما به نسبت گذشته صبورتر شده و مبناي اين قضاوت
مقايسهاي است بين آن چه اين روزها ميبينم با آنچه كه به شكل مكتوب از واكنش
تماشاگران سينما نسبت به آثار نامعمول (چه از نظر طول فيلم و چه سوژه آن) در دهههاي
گذشته ثبت شده است. تماشاگر بيتاب در دورههاي مختلف، بسته به سطح اجتماعي و
فرهنگياش، بيعلاقگي به فيلم را با سوت، فرياد، آسيب رساندن به سالن، و گهگاه
حمله به پرده سينما نشان داده است. ژان رنوار هميشه بهانۀ خوبي براي تماشاگر بيحوصله
بوده است. از نمايش رسوايي برانگيز قاعدۀ بازي در شانزهليزه (كه نشان ميدهد
واكنش تند و خشن نسبت به يك فيلم چندان هم به زمينۀ فرهنگي بيننده مربوط نميشود)
كه مردم در سالن سينما روزنامهها را آتش زدند تا نمايش مشهور رودخانۀ او
در تهران - به همت دكتر هوشنگ كاووسي - كه زير سايۀ سنگين پاسبانها، آشوبگران و
صندليپارهكنها به سكوت فرو رفتند و شاهكار رنوار را تا آخر تاب آوردند، تاريخ
پرماجرايي داريم از آشوب در سالن سينما. نكته قابل توجه اين است كه اين حوادث
معمولاً براي سينماي غيرتجاري رخ ميدهد و من هرگز به هيچ خاطرۀ ثبت شدهاي
برنخوردم كه مثلاً تماشاگران در هنگام تماشاي جنگ ستارگان اعتراض كرده
باشند كه اين ديگر چه فيلمي است و صندليها را به اين خاطر درانده باشند.
Tuesday, 24 January 2017
Cine-Comic-Strip: Departed 2016
A graphic evocation of the film figures we lost in 2016, in 12 panels, written by me and illustrated by Naiel Ibarrola, inspired by Abbas Kiarostami’s Where Is the Friend’s Home and featuring poems taken from Kiarostami’s Walking with the Wind on the Sight & Sound website.
Subscribe to:
Posts (Atom)