Saturday, 25 July 2015

Night of the Hunchback (Farrokh Ghaffari, 1965)


From my Iranian New Wave programme notes, Il Cinema Ritrovato, Bologna, 2015. -- EK

SHAB-E GHUZI
Iran, 1965 Regia: Farrokh Ghaffari
T. int.: Night of the Hunchback. Scen.: Farrokh Ghaffari, Jalal Moghaddam. Dial.: Jalal Moghaddam. F.: Gerium Hayrapetian. M.: Ragnar. Mus.: Hossein Malek. Int.: Pari Saberi, Paria Hakemi, Khosro Sahami, Mohamad Ali Keshavarz, Farhang Amiri, Farrokh Ghaffari. Prod.: Iran Nema Studio.


Set over the course of one night, this black comedy focuses on the efforts of a group of stage actors, the father of a bride, and a hairdresser and his assistant (played by Ghaffari himself) to rid themselves of an unwelcome corpse, against the backdrop of uptown Tehranis partying to Ray Charles.

If this pioneering Iranian arthouse film is somehow difficult to pigeonhole, it’s partly due to Farrokh Ghaffari’s own resistance to easy categorisation within Iranian cinema: on the one hand, a true cinephile and intellectual disapproving of a society which he saw as a hotbed of deceit and corruption; on the other hand, a white collar worker at the very institutions which contributed to such cultural backwardness.

Ghaffari lived in Europe from the age of 10. A regular at the Paris Cinémathèque, he befriended Henri Langlois and with his encouragement returned to Iran in 1949 to initiate the Iranian equivalent of the Cinémathèque, Kanoon-e Melli-e Film, which hosted 616 screenings up to the time of the revolution.

Wednesday, 15 July 2015

The Bloodless Battles of Documentary Cinema

يادداشت زير براي فصلنامۀ «سينما حقيقت» نوشته شده و در آن سعي كردم دلايل پشت انتخاب‌هايم براي «بهترين مستندهاي تاريخ سينما»، رأي‌گيري ماهنامۀ سينمايي «سايت اند ساوند» در سال 2014، را توضيح بدهم. محض يادآوري فيلم‌هاي انتخابي من اين‌ها بودند: صداي جاز (جك اسمايت، 1957)؛ روياي نور (ويكتور اريسه، 1992)؛ شوا (كلود لانزمان، 1985)؛ تاريخ‌(هاي) سينما (ژان لوك گدار، 1988)؛ خانه سياه است (فروغ فرخ‌زاد، 1962)؛ هتل ترمينوس: زندگي و دوران كلاوس باربي (مارسل افولس، 1988)؛ رابينسن در فضا (پاتريك كيلر، 1997)؛ درس‌هايي در ظلمت (ورنر هرتزوك، 1992)؛ پ مثل پليكان (پرويز كيمياوي، 1972)؛ نبرد شيلي (پاتريسيو گوزمان، 1976).

دربارۀ يك انتخاب
نبردهاي بي‌خونريزيِ سينماي مستند
احسان خوش‌بخت

اين رأي‌گيري بايد خيلي زودتر از اين‌ها انجام مي‌شد. در عين حال نگاه كنيد كه بيش‌تر فيلم‌هاي انتخابي، اگر بر حسب دهه دسته‌بندي‌شان كنيم، مال پنج دهه اخيرند، يعني فيلم‌هاي مستند محبوب سينماگران و منتقدان بيش از نيم قرن بعد از تولد سينما ساخته شده‌اند. اين نكته باعث مي‌شود تا حاصل اين انتخاب در نقطه مقابل سينماي داستاني قرار بگيرد كه غول‌ها و نام‌هاي ستايش شده‌اش به نيمه اول قرن تعلق دارند (گريفيث، اشتروهايم، چاپلين، ولز، هيچكاك). آيا نتيجه‌گيري مي‌‌تواند چنين بيان شود كه سينماي مستند هنوز بالنسبه جوان است و به همين خاطر كم‌تر از حدي كه مستحق آن بوده مورد توجه قرار گرفته است؟ اگر چنين استدلالي را بپذيريم بايد خودمان را براي دادن پاسخي قانع‌كننده براي پرسشي تاريخي آماده كنيم كه مگر سينما از همان آغاز خروج كارگران از كارخانه يا معادل‌هاي آلماني، آمريكايي و انگليسي سينماي اوليه مستند نبوده است؟
اگر نخواهيم تدوين مفهوم سينماي مستند توسط فيلم‌سازان بريتانيايي در دهه 1930 را در نظر بگيريم - كه يك‌ چشم‌پوشي بر حق است چرا كه آن‌ها فقط چيزي را تعريف كردند كه از آغاز سينما وجود داشته - بايد گفت اين حس اضطرار تاريخي سينماي مستند است كه باعث مي‌شود فيلم‌هاي مستند هر دوره بيش‌تر به معاصرانش خوش بيايد و با آن‌ها ارتباط برقرار كند. خر.ج كارگران از كارخانه‌اي در ليون براي ما سندي از اواخر قرن نوزدهم است، اما در زمان نمايش اوليه‌اش، سندي از «حال» بوده است.

Friday, 19 June 2015

A Simple Event: La Nascita Della Nouvelle Vague Iraniana


My programme notes for the upcoming Iranian cinema sidebar at Il Cinema Ritrovato (June 27 - July 4, 2015, Bologna, Italy)

Thursday, 11 June 2015

Berlinale 2015#3 Best Films

يادداشت‌هاي شصت و پنجمين فستيوال فيلم برلين - بخش سوم
در سوي اشتباهِ جاده
احسان خوش‌بخت

6
پنج فيلم مورد علاقه‌ام در برليناله، كه در اين‌جا از آن‌ها ياد خواهم كرد، كمابيش تم‌هاي فيلم‌هاي بخش‌هاي ديگر و آن گروهي كه در بالا به آن اشاره كردم را ادامه مي‌دهند (سفر، فضاي مادي و سينمايي و ارتباط آن با تاريخ و حقيقت)، اما اين پنج فيلم اين مضامين را با مهارت و ظرافت بيشتر، و به همين ترتيب با تأثير و ماندگاري قابل ستايشي خلق كرده‌اند. با اين وجود تقريباً منهاي تنها فيلم قديمي‌ اين بخش (كه در بخش «برليناله كلاسيك» نمايش داده شد) بقيه از نظر فرم و ساختار آثاري انقلابي نيستند و روي خشت‌هايي بنا شده‌اند كه از قبل در سينما وجود داشته يا توسط آثار قبلي خود فيلم‌سازان نهاده شده است.
گربه نه جان دارد (اولا استاكِل، 1968)، مهم‌ترين كشف من در برليناله، بعد از چند دهه مرمت شده است تا به خاطرمان بياورد كه چقدر موج‌نوهاي سينماي اروپا در خارج از جريان‌هاي شناخته شده و رسمي مثل فرانسه، بريتانيا و بخش مشخصي از آلمان و اروپاي شرقي ناشناخته مانده‌اند و از همه مهم‌تر، چقدر نقش زنان در موج دوم مدرنيزم در سينما دست كم گرفته شده است.
گربه نه جان دارد
در اين اثر درخشان كه هم يادآور گدار است و هم آنيس واردا، ملاقات يك زن فرانسوي و آلماني در مونيخ به مجموعه‌اي از صحنه‌هاي پراكنده اما هدفمند از مكالمه‌ها و موقعيت‌ها دربارۀ نقش زن در جامعه مردسالار ختم مي‌شود. فيلم با تدوين پرسكته و قطع‌هاي مداوم در صدا و تصوير به دريافت‌هاي معمول بيننده از زيبايي و روايت حمله مي‌كند. استاكل از بازيگران زنش خواسته هر جور دلشان مي‌خواهد لباس بپوشند و آرايش كنند. به همين خاطر فيلم نوعي مرور مدهاي پوششي و فكري دهه 1960 هم است كه با موسيقي مانفرد آيشر (بنيان‌گذار كمپاني مشهور ECM) همراهي شده.

Tuesday, 9 June 2015

Berlinale 2015#2


يادداشت‌هاي شصت و پنجمين فستيوال فيلم برلين - بخش دوم
در سوي اشتباهِ جاده
احسان خوش‌بخت

فيلم‌هاي بودند كه انگار فيلم‌نامه‌هايشان از تلفيق چند فيلم‌نامه و تصاويرشان از كنار هم گذاشتن تصاوير پراكنده‌اي كه از پروژه‌هاي بي‌ارتباط آمده‌اند - درست مثل يك نمايشگاه عكاسي - ساخته شده بودند، اما تأثير نهايي‌شان در مجموع ماندگار يا قابل اشاره بود. مثلاً بدن (مالگورژاتا شومافسكا) از لهستان، داستان‌ رابطه يك پليس با دختر ناسازگار و افسرده‌اش و زني كه به احضار ارواح و نيروهاي ماوراء اعتقاد دارد كمابيش در هر پيچ تازه‌اي به مسيري تازه پا مي‌گذارد، بدون اين كه چشم اندازهايِ پشت سر قوامي بگيرند و به يك روايت منسجم بينجامند، اما در آخر كار، به همان اندازه كه مأيوس كننده بود چيزهايي براي به خانۀ حافظه بردن داشت.
باكرۀ قسم خورده (لورا بيسپوري)، ساختۀ يكي از چندين فيلمساز زن حاضر در بخش مسابقه، به مراتب در پيوند دادن بخش‌هاي ناهمگون داستان موفق‌تر بود: فيلمي دربارۀ دختري از خانواده‌اي آلبانيايي كه در خانواده‌اي بدون پسر زندگي مي‌كند و براي رضايت خاطر پدرش تصميم مي‌گيرد مثل پسرها لباس بپوشد و زن بودنش را فراموش كند. سال‌ها بعد، بعد از مهاجرت دو دختر خانواده به ايتاليا، او بايد با هويت سركوب شده‌اش كه در خلال رابطه دو خواهر به سطح مي‌آيد رودررو شود. داستان، داستانِ به زنانگي برگشتن است. هم لحظه‌هايي خوب دارد و هم در كنار آن لحظاتي كه گويي كارگردان از خير سامان دادنِ فضا گذشته و به نوعي ابتذال در فضاي روايي قناعت كرده است.
خاطرات مستخدمه

Saturday, 6 June 2015

Berlinale 2015#1


يادداشت‌هاي شصت و پنجمين فستيوال فيلم برلين - بخش اول
در سوي اشتباهِ جاده
احسان خوش‌بخت

1
برليناله، خرس طلايي دستاوردهاي يك عمر را به ويم وندرس داد و در كنارش همه فيلم‌هايش را نمايش داد كه توسط بنياد تازه تأسيس وندرس - با آرمي مثل بال يك فرشته - مرمت و ديجيتال شده‌اند. سفر من از زادگاه وندرس، دوسلدورف، آغاز شد. يك نمايشگاه عكاسي من را به آن‌جا كشاند و ديدن عكاسان كه يك به يك كارهايشان را روي پرده‌اي بزرگ معرفي مي‌كردند، مثل ديدن فيلمي بود كه از يك نما يا چند نماي پراكنده تشكيل شده باشد؛ فريم‌هايي از فيلمي كه هرگز ساخته نشده، اما ‌چشم‌ها و مغز مي‌تواند آن‌ها را به هم وصل كند، روايت خودش را بسازد و به عكس‌ها زندگي بدهند. فيلم‌هاي برليناله، يا لااقل بيشترشان، مثل همين فريم‌هاي جداافتاده‌اند. سينما هر سال منقطع‌تر و گسسته‌تر مي‌شود. آيا اين فيلمسازانند كه در كوير تخيل بخشي از باري كه قادر به بردوش كشيدن نيستند را بر شانه‌هاي تماشاگران مطيع نشسته در سالن تاريك گذاشته‌اند؟
سينما مغز آدم را پر از تصوير مي‌كند و باعث مي‌شود هر تصويري نتواند به سادگي تأثير بگذارد. مغز پر از تصوير ناخودآگاه و به شكلي دائمي در حال مقايسه و نتيجه‌گيري است. اگر در دوسلدورف يك دختر عكاس نيوزلندي از كوره‌هاي كارخانه‌هاي آلمان در مناطق صنعتي عكس گرفته، مغز سينمايي فكر مي‌كند كوره‌هاي صحراي سرخ به مراتب كوره‌تر‌ند. اگر در همان‌جا عكاسي چيني روزمرگي و ملال را در عكس‌هايش تصوير كرده، مغز سينمايي به خاطر مي‌آورد كه ‌سينماي امروز يعني تصاوير روزمرگي و روزمرگي تصاوير.

Monday, 1 June 2015

Cinema at 33 1/3 RPM


Ten jazz takes on film music that prove the interconnectedness of the two art forms.
Read/listen here.

Jazz music has long expressed its capacity to borrow from various, sometimes contradictory sources in order to create something which in every sense transcends the original elements. Since the earliest days of jazz as a musical form, it has been inspired by military and funeral marches; has stylishly interpreted popular songs; and even brought the classical intricacies of Wagner into the domain of swinging brasses and reeds. This multiculturalism and eclecticism of jazz likens it to cinema which, in turn, has transformed pop culture motifs into something close to the sublime and mixed ‘high’ and ‘low’ artistic gestures to remarkable effect.

In the history of jazz, the evolution from ragtime or traditional tunes, to discovering the treasure trove of Broadway songs was fast and smooth. The latter influence was shared by cinema, as the history of film production quickly marched on. The emergence of ‘talkies’ in the United States meant rediscovering Broadway, its stars and directors and above all its musicals and their songs. In the 1930s, jazz became the incontestable rival of cinema in extracting tunes from the American theatre and transforming them into immortal standards. Both arts, film and jazz, used popular songs as a structuring framework, around which band leaders, musicians, directors and choreographers could develop more sophisticated and daring ideas.

Just as the emergence of television began to make itself felt at picture houses across the States, where declining attendance figures reflected a shift in the culture, jazz experienced a similar deadlock which contributed to the decline of the big bands. The effects of the war for returning Americans, and the new possibilities for enjoying entertainment in the home gave rise to very different strategies of survival: The film studios began to produce more sumptuous, glossy and costlier motion pictures to overshadow television, while jazz bands were downsized, becoming more intimate – or “indie”, if you like. Instead of big bands, modest outfits of three to six musicians was jazz’s answer to the times. In this respect, one might find the origins of John Cassavetes and 1960s independent cinema not only in Hollywood, but in Coleman Hawkins Quartet.

Cinema, for a very short time, managed to beat the odds with the help of Cinemascope, stereophonic sound, majestic scores and other gimmicks which expanded the affective potential of the big screen. After the invention and popularity of 331/3 rpm discs, releasing film music on LPs became a good source of income too. This market blossomed in the 1960s; in some cases, it was not only music but dialogue from the films that were presented on record (Who's Afraid of Virginia Woolf? and Romeo and Juliette). Jazz labels took note, and saw no reason to deprive themselves of such guaranteed success. Soon the themes from films were added to an expanding repertoire. Bringing film music to jazz wasn’t only a trend in keeping with the change in the public’s taste, but also a challenge for the musicians’ creativity in harmonic innovations and free improvisation – the way it had started two decades before, with Broadway songs.

The ten jazz takes on film music that I have selected here, rather than being a case of one art form riding the coattails of the other, prove the interconnectedness of the two and a motivating force that they both passionately share: creating images.

Thursday, 28 May 2015

Notebook's Fantasy Double Feature of 2010

NEW: Certified Copy [Copie conforme] (Abbas Kiarostami, Italy/France)
OLD:
Hallelujah I’m a Bum (Lewis Milestone, 1933)

WHY: It’s true that my guilty conscious had some effect on picking Copie conforme, though it was an outstanding film itself, needless of any guilty conscious to be the criteria of a choice. I had some rough, and probably unfair, judgments on Kiarostami’s films, after The Wind Will Carry Us, and in the shadow of post-June-2009 happenings in Iran these judgments became harsher. But now, I can read the filmmaker’s thoughts more clearly, because I know if he had made any film the way that people of his country wanted he would now have his own share of 26 years. Of course,  the Ministry of Culture and Islamic Guidance has considered Copie unscreenable in Iran. But that doesn’t affect Kiarostami’s reputation, in or out of his homeland. Inside, the usual bunch of opponents call him a coward and a fake, and on the other side, many more find him one of the few who can give them back a part of the lost honor of a nation. He has his followers and protégés; not so strangely, none of them working in Iran anymore, and of course some of them, like Jafar Panahi, do not and will not work at all. But Kiarostami continues his cinematic journey, this time in Italy, and makes organic films like they are part of a change of the weather or any other natural occurrence. He is coming from a country full of frustration, a country facing its biggest troubles ever, but he is still focused on details (a kid’s notebook, a hobo’s marriage proposition after a demolishing earthquake, drivers driving Tehran street without showing any real life on those streets), details that are not related clearly and directly to the problems. Does he have any message for his own people?  The answer is hardly a yes, but maybe his continuity is the message. Wouldn’t he be forgotten, like many filmmakers with clear telegram-like messages before and after the 1979 revolution, if he had stopped being Kiarostami?
To fill the gap, to have another perspective rather than pleasant landscape of Tuscany, to remember people are losing jobs, and to not forget that not very far from now, after recent political/economical changes in Kiarostami’s homeland, a new wave of poverty will sweep up the nation, let’s watch Lewis Milestone’s masterpiece of the American left, Hallelujah I'm a Bum, about central park hobos and their hopes and dreams during the big depression; a Milestone that shows us (and Kiarostami) how can fantasy explain bitter reality. Juliette Binoche is much like Al Jolson. In the end, they both are left alone with undying hopes in hand, and tears in their eyes. Binoche and Jolson are the integral of people in Iran, today.

Wednesday, 27 May 2015

Notebook's Fantasy Double Feature of 2012

NEW: Museum Hours (Jem Cohen, USA/Austria)
OLD: Chartres (Jean Grémillon, 1923) + Bonjour Tristesse (Otto Preminger, 1958)

WHY: Ladies and gentlemen, welcome to our special double bill. Tonight, first of all, in Museum Hours, you will see Jem Cohen’s camera getting into paintings and exploring the mysteries and humors of space in this cinematic encounter of recently deceased Chris Marker and Brueghel. During our 10 minute interval, if nature is not calling you, please, stay seated and watch a short film, by the greatest revived director of the year, Jean Grémillon. In Chartres, Grémillon displays more possibilities of spatial representation on film and that “universal anguish transmitted by figurative representation.” He also shows some angels crowning the columns of the Chartres cathedral. In the second half of the program, screening newly restored Bonjour Tristesse, one of those angels, Jean Seberg, will descend from column to embody the story in which each scene is treated like a dense architecture/painting composition. While Cohen sees the essential pleasure in the careful observation of ordinary life, put next to the solidness of art and architecture, Preminger’s world is built on the lives of characters whose being is defined by arts, as if they are elements of the space or brush strokes in motion. I hope you enjoy tonight’s show and my final recommendation is listening to Bill Evans’ You Must Believe in Spring album, on your way back home, so your elation of being in the presence of great art be completed. Bonne projection!