اين يادداشت شخصي بر اين گروه خشن
از پروندۀ سام پكينپايي كه براي ماهنامه فيلم گردآوري كردم جا ماند. دليلش
يا ازدحام مقالهها بود يا عدم علاقۀ سردبير به اين نوشته كه اين صورت احتمالاً
متن را خيلي ادبي و دور از سبكهاي آزموده شده در ماهنامه فيلم ديده بود. نويسندۀ
اين مقاله آدمي است گوشهنشين، بنابراين حدس ميزنم از آمدن اسمش در اينجا چندان
خشنود نباشد، به خصوص اينكه آدمي است كمالگرا و بعد از نزديك به هشت سال حتماً
نگاه ديگر و تازهاي به اين اثر محبوبش دارد. بنابراين از اسم «فردوسي» به جاي
نويسندۀ مقاله استفاده ميكنم.
مجموعه پكينپا در زمان خودش طولانيترين
پروندۀ ماهنامه فيلم شد (پنجاه صفحه)، اما با كمال تأسف آن بخشي كه به طور
مستقيم زير نظر من گردآوري نشده بود هيچ نشاني از گرايشهايي كه به دنبال آن بودم – به عنوان
مروري «معاصر» بر پكينپا – نداشت و بيشتر شامل نامههاي فدايت شوم بود. اين
مسأله باعث شد تا بعد از آن در هيچ حركت جمعي كه شركتكنندگانش را به خوبي نميشناسم
سهيم نشوم.
فردوسي مينويسد:
«اين گروه خشن و همة فيلمهاي ديگر سام پكينپا
گزارشهايي متواتر از تقديس معصوميتاند. مجموعهاي از رذائل همراه با سلسلهاي
پايانناپذير از كشتن و كشتهشدنها، بهانهاي براي هرچه درخشانتر جلوه دادن برق
معصوميت در چشمان كودكان و دستمايهاي براي تأكيد مستمر بر دوستيهاي مردانه. بيش
از اين همان بازي گلوله و حديث از پا درآمدنهاي همواره است، شكستن، فروپاشيدن و
چهرة ترس را نمايان ساختن در هنگامهاي كه اسطورههاي انسان معاصر از هيأت خداياني
باشكوه به قالبهاي بيجان درآمدهاند.