هدي لامار
فرشته و گناهكار
در نگاه اول ميتواند موجودي ويرانگر باشد كه زيبايي برايش قدرت به ارمغان آورده، اما پشت آن نگاه خيره و آرام كه به قول يكي از شخصيتهاي فيلم بانوي رسوا، «نگاهي پر از سايه» است و پشت پالتوهاي پوست گرانقيمت، كلاههاي غيرمعمول و گوشوارههاي درشت زني پنهان است كه ميتواند تماشاگر را با خود به قلمرويي از دنياي زنانه ببرد كه لااقل در محدودۀ تجربههاي ما از سينماي كلاسيك كم نظير است. لامار ميتواند بدون جلال و شكوه عاريتي واحد گريم و لباس استوديو و بدون فيلترهاي معجزهگر و نورپردازي سحرانگيز فيلمبرداران عصر طلايي تماشاگر را شيفته كند. او به راستي به هيچ چيز براي درخشيدن روي پرده احتياج نداشت. اما چرا هدي لامار؟ براي فراتر رفتن از احساسي كه هر سينمادوستي نسبت به زيبايي احساس ميكند – كه مهمترين كششِ نخستين هر تماشاگري به سينماست – كمي جستجو و كمي دو دوتا چهارتا لازم است: لامار تا امروز حداقل موضوع چهار كتاب بوده كه سه تاي آنها در چهار سال گذشته منتشر شدهاند و يكي از آنها (2010) عنوانِ نه چندان دور از اغراقِ «زيباترين ستارۀ سينما» را دارد. او هرگز در يك شاهكار مورد پسند همه (مثل بت ديويس و همه چيز دربارۀ ايو يا باربارا استنويك و غرامت مضاعف) بازي نكرده است. فهرست آثار برگزيدۀ او كه در آخر اين نوشته ميآيد، ميتواند نشان بدهد كه حتي «بهترينها»يش تا چه حد مهجور ماندهاند. با اين وجود او همچنان موضوع نوشتار كتابهايي تازه بوده است. عجيب اين كه لامار، برخلاف بسياري از ستارگان بزرگ سينماي كلاسيك، تنها در دورهاي بسيار كوتاه- حدود ده سال – به معناي واقعي كلمه «ستاره» بوده و پس از آن خيلي زودتر از انتظار به گوشۀ عزلت رفت. اين زن اتريشي/مجار در زيبايي، رمزآميزي و كناره گرفتن زودهنگام از سينما با گرتا گاربو قابل مقايسه است. براي آوردن ادلۀ بيشتر دربارۀ شباهت او و گاربو همين بس كه در بازسازي نينوچكاي گاربو – با نام رفيق ايكس - لامار نقش گاربو را در مقابل كلارك گيبل بازي ميكند.
لامار كه نام واقعياش هدويگ اوا ماريا كايسلر بود، با هنر بازيگري آشنا، و در برلين زير نظر مكس راينهارد تعليم ديده بود. او در 1933 در فيلم خلسه (گوستاو ماخاتي) كه در پراگ ساخته شد بازي كرد و تصوير بيپرواي او در اين فيلم – كه هنوز هم باورش دشوار است – نامش را بر سر زبانها انداخت و راهش را براي رسيدن به هاليوود هموار كرد. اما قبل از سفر بيبازگشت به آمريكا با كارخانهداري اتريشي، فردريش مندل، ازدواج كرد كه زندگياش را به كابوسي مثل زندگي سوزان الكساندر، در قصر كين، تبديل كرد. شوهر تمام نسخههاي خلسه را ميخريد و نابود ميكرد و به لامار اجازه بيرون رفتن از قصر خانوادگي را نميداد. بين مهمانان اين قصر، لامار از موسليني و هيتلر ياد ميكند و همينطور ميگويد كه با وجود نسب يهودي شوهرش، او با كارخانهداران نازي همكاري ميكرده است. لامار خسته از اين بازي، شبي تمام جواهراتش را به دست و گردن آويخته و در لباس كلفت خانه به پاريس ميگريزد. اين آغاز تولد لامار است.
اولين فيلم آمريكايياش الجزيره (1938) بازسازي پهپهلوموكو – گنگستري كلاسيك فرانسوي – بود. دوران اوج او در دهه چهل بود كه در 18 فيلم ظاهر شد. در 1945 مترو را ترك كرد و چهار سال بعد در سامسون و دليله بازي كرد كه شايد پرفروشترين و مشهورترين فيلمش باشد. در ايران نيز همه او را براي نقش دليله ميشناسند، اغواگري از عهد عتيق. لامار خيلي زود به فراموشي سپرده شد. بيپروايي، تيزهوشي و سلطهجويي زنانهاش براي آمريكاي محافظه كار دهه 1950 زيادي بود. 35 سال قبل از تيشرت دزدي وينونا رايدر و 45 سال قبل از گردنبند دزدي ليندزي لوهان، لامار در 1966 به اتهام دزدي از فروشگاه بازداشت شد. اين اتهام يكبار ديگر در 1991 متوجه او شد. (يك نفر بايد تحقيق كند و ببيند رابطۀ بين شهرت و كلپتومنيا - مرض روانيِ اعتياد به دزدي - چيست!) در 1966 اندي وارهول فيلم كوتاه هدي را دربارهاش ساخت و در 1967 اتوبيوگرافياش با نام خلسه و من منتشر شد كه كتابي بود پر از جزييات رسوايي برانگيز از زندگي خصوصي او.
اما شايد بزرگترين شگفتي زندگي لامار اين باشد كه در دهه چهل، به عنوان يك محقق، همراه با آهنگساز مدرن آلماني تبار، جورج آنتييِل روي توليد نوع خاصي از فركانسها كار كرد كه بعدها در زيردرياييها مورد استفاده قرار گرفت. اختراع آنها كه امروز اساس Wi-Fi است به نام خودشان ثبت شده. روز تولد او در كشورهاي آلماني زبان به عنوان روز ملي مخترعين شناخته ميشود و حتي هواپيماهاي بويينگ هم در همين اواخر عكس او را در تبليغاتشان به عنوان «زن مخترع» (و نه ستارۀ سينما!) چاپ كرده بودند. لامارِ ستارۀ سينما به دنيايي تعلق دارد كه كوچكترين ارتباطي با جهان واقعي و زندگي گذشتهاش ندارد. او محصولِ نبوغ سيستم براي آفرينش اتوپيايي سينمايي است كه در آن هاليوود با خلق جهاني بينقص و روياگون روي پرده، موفق به فروش تضمين شده محصولات توليدياش ميشود. اما در نگريستن به هر ستارۀ سينما، ما از تضاد بين تصوير آرماني و واقعيتهاي خارج از پردۀ سينما – بگوييم زندگي رومرۀ مردم – به حقيقت نزديك ميشويم. لذت بردن از ستارهها در واقع فقط لذت بردن از زيبايي و كمال نيست (كه اگر فقط چنين باشد، در قلمروي نوستالژي محدود ميمانيم كه فقط ارزش شخصي دارد و نميتوان – يا ضرورتي ندارد كه - آن را با همه تقسيم كرد)، بلكه شگفتي نظارۀ همزمان يكي از كاملترين فرمهاي تبلور روياهاي ما و پذيرفتنِ همزمانِ غيرممكن بودنِ به واقعيت پيوستن اين آرزوهاست. مطالعاتِ سينمايي، شكاف عميق بين آن چه بر پرده بازنمايي شده و آنچه در واقعيت وجود دارد را مورد تأكيد قرار ميدهند. با اين وجود ديدن هدي لامار درست مثل خوابي است كه ميدانيد داريد خواب ميبينيد، اما با انتخاب خودتان به ديدن آن خواب ادامه ميدهيد.
پنج فيلم برگزيده:
Tortilla Flat
تورتيا فِلت (ويكتور فلمينگ، 1942) دولورس راميرز
بر اساس رمانی از جان استینبک، نمونه تمام عيار سينماي فلمينگ و بهترين اثر او، بعد از بربادرفته. فيلمي سرشار از روح، خلاقيت و طنز با بازيهاي خارقالعادهاي از اسپنسر تريسي، جان گارفيلد، فرانك مورگان و البته هدي لامار در آغاز راه.
Experiment Perilous
تجربه خطرناك (ژاك تورنر، 1944) آليدا بِدِرو
فيلمي كه كريس فوجيوارا «قلب دنياي تورنر» و يكي از «زيباترين و شخصيترين فيلمهاي او كه متأسفانه قدرنديده مانده» ميخواند. لامار با اين نقش به گروهي از ستارههاي سينما در دهه چهل ميپيوندد كه تصويرگر خروج زنان از دنياي ويكتوريايي و پاگذاشتن آنها به عصر مدرن بود، خروجي كه معمولاً با وحشت، كشمكش و درد جسمي و روحي همراه است (اينگريد برگمن و چراغ گاز، جون فونتين و ربكا).
The Strange Woman
زن عجيب (ادگار اولمر، 1946) جني هِيگر
داستان زني كه از بيغولههاي پايين شهر به خانههاي اعياني بالاي شهر راه پيدا ميكند را هم ميتوان مثل يك ملودرام روايت كرد (كه نمونههايش در دهه 1930 فراوانند) و هم مثل اين فيلم، در قالب يك نوآر كه در اواخر قرن نوزدهم ميگذرد. نقش لامار، همچون تجربۀ خطرناك، تصويري از تلاش زن ويكتوريايي براي بيرون آمدن از محبس دنياي پدرسالار است.
Dishonored Lady
بانوي رسوا (رابرت استيونسن، 1947) مادلين دِيميِن
استعارهاي از زندگي خود لامار كه ثروت و مكنت را به خاطر هنر و علم رها ميكند. فيلم متوسطي با حضوري موثر از ستارهاي كه بعد تازهاي به شخصيت زنِ قوي و مستقل ميدهد. تفاوت لامار با ستارههايي چون بت ديويس و جون كرافورد در اينجاست كه او زندگيِ مستقل و آزاد را خارج از چارچوب بنيانهاي خانوادگي ميبيند، و به نوعي دنياي زنانهاي را بازميآفريند كه در قدرت گرفتن فرهنگ دانشجويي بعد از جنگ در آمريكا، و پرورش نسلي تاريخساز از هنرمندان ريشه دارد. او به اندازه كافي قوي نيست كه در ستيز با دنياي مردانه و مملو از نيرنگي كه او را احاطه كرده، بي آسيب ديدگي و پريشاني بيرون بيايد. در اين فيلم لامار اگرچه هنوز در بند اصولي است كه استوديوها از ستارهشان ميخواهند، اما به آرامي در حال دور شدن و فاصله گرفتن نيز هست.
A Lady Without Passport
بانويي بدون پاسپورت (جوزف اچ لوييس، 1950) ماريان لورِس
يكي از مانيفستهاي سينمايي نابغۀ هنوز ناشناخته سينما، لوييس و آخرين فيلمِ نوآر لامار در نقش زني كه ميخواهد غيرقانوني، و به هرقيمتي، از هاوانا به آمريكا برود. لامار را براي آخرين بار در مقام زن تنها و تكرو تصوير ميبينيم و شيفتگي جان هودياك به او يكي از باوركردنيترين رومانسهاي دنياي سياه نوآر است.