Thursday 10 September 2015

KVIFF#50 - Part I: Mise en scène with Arthur Penn


 يادداشت‌هايي دربارۀ چند فيلم از پنجاهمين دوره فستيوال فيلم كارلووي واري، جمهوري چك، 2015
امسال در كارلزباد
احسان خوش‌بخت

كارلووي‌واري، شهري كه پنجاه سال پيش اولين دوره يك فستيوال بين‌المللي فيلم در آن برگزار شد، تركيب خيال‌انگيزي از معماري اتريشي-مجار و تغزل كوهستاني شهري سوييسي است كه با انبوهي هتل‌هاي پنج ستاره و چشمه‌هاي آب معدني محاصره شده. شهري كه از بتهوون تا شاهان قاجار را مجذوب خودش كرده از سوي غرب آن قدر به آلمان نزديك هست كه نامي آلماني هم داشته باشد: كارلزباد.
بزرگ‌ترين و معروف‌ترين هتل شهر، هتل بزرگ پوپ، كه مركز پارتي‌هاي شبانه فستيوال هم هست، اگر به جاي سفيد صورتي مي‌بود مي‌توانست همان «هتل بزرگ بوداپست» باشد. مردم كارلووي واري، يا به طور دقيق‌تر مردمي كه از جاهاي ديگر جمهوري‌هاي چك و اسلواك و كشورهاي ديگر به اين شهر مي‌آيند، تحت تأثير زيبايي مكس افولس‌وار شهري كه با هر پيچ رود جاري در دل دره به رقص درآمده عادت به نونوار كردن و به‌تن كردن بهترين لباس‌هايشان دارد. كارلوووي واري، جلوي غيرحقيقي و بيش از حد رتوش شده دارد، و اين چيزي است كه يك فستيوال سينمايي مي‌تواند بهره‌هاي بسيار از آن ببرد.
از طول اصلي فستيوال من حدود دو سوم آن را در كارلووي واري گذراندم و به جز فيلم‌هاي بد و مأيوس كننده‌اي كه حتي نوشتن يك خط درباره‌شان بايد با ماليت سنگين كاغذ و جوهر موازنه شود (و به همين دليل بهشان اشاره‌اي نخواهم كرد) اين چند فيلم آثار قابل توجهي‌اند كه در پنجاهمين دوره فستيوال ديدم.

ميزانسن با آرتور پن: يك گفتگو (اميرنادري؛ آمريكا/ايتاليا، 2014)
براي ساختن چنين فيلم ديوانه‌واري نياز به دانستن چيزهاي زيادي دربارۀ سينما نيست، فقط مقدار زيادي عشق و اعتماد به نفس لازم است كه امير نادري به وفور از هر دو بهره برده. اما براي بهتر شناختن زمينه‌هاي نمايش و توزيع چنين پروژه ديوانه‌واري كه سه و ساعت و نيم از گفتگوي تقريباً اديت نشده‌اي با آرتور پن را به يك فيلم سينمايي تبديل كرده لازم است كه حداقل يكي از پشتيبانان پروژه را شناخت: برنامه سينمايي تلويزيون سوم ايتاليا (RAI3) كه به نام Fuori Orario (به معناي ديروقت) مجموعه‌اي حيرت‌انگيز از سينماي كلاسيك، مدرن و تجربي را از نيمه شب تا صبح در طول آخر هفته‌ها نمايش مي‌دهد.

Sunday 23 August 2015

Asghar Farhadi: Life and Cinema

source +

From his earliest films to the recently acclaimed The Past (which I disliked), director Asghar Farhadi has followed two existing traditions within Iranian cinema: the socially conscious realist family melodramas of the 1990s and the gritty street films of the 1970s. Though this has given his work a sense of familiarity for Iranian audiences, Farhadi has nevertheless stood out for his breathtakingly rigorous cinematic style. Outside of Iran, where these cinematic traditions are little known, Farhadi’s work appears even more audacious and captivating.

Farhadi gained widespread attention in his home country with the release of Fireworks Wednesday, but his international breakthrough came with A Separation. The latter also marked a shift in the way his audiences inside and outside Iran entered into dialogue. The Iranians, who had been generally apathetic to westerners’ regard for Abbas Kiarostami, suddenly started monitoring, through an almost systematic process of news updates and translations, all that was said and written about Farhadi abroad.

On the night of the Oscars in 2012, documented in From Iran, A Separation (Kourosh Ataee, Azadeh Moussavi, 2013), millions of eyes in Iran were locked on TVs connected to illegal satellites, broadcasting the ceremony live, as if they were watching a national sporting match. Farhadi, as if aware of his sudden stature, turned the occasion into an opportunity for international conciliation in his acceptance speech. Since the live broadcast of the presidential election debates in Iran in 2009, this was the first collective viewing experience for the nation, a ceremony which was perceived as a dialogue between Iran and the US.

Asghar Farhadi: Life and Cinema (The Critical Press, 2014) is the first English book about the filmmaker, written by critic Tina Hassannia whom I interviewed recently for Fandor.


Singin' in the Rain (1952)



 از يادداشت‌هاي من بر ده فيلم برگزيده منتقدان ايراني در شمارۀ 400 ماهنامۀ «فيلم»
آواز در باران: آن دم كه رويا مسلط مي‌شود

در رأی گیری شمارۀ 400 تنها موزیکالی که به اتفاق آراء بالاتر از بقیۀ فیلم‌های ژانر خود قرار گرفته بود (و حتی تا آخرین لحظات جمع‌بندی آراء جزو دو فیلم اول قرار داشت) آواز در باران بود. نقدي كه بازلي كراوتر در زمان خود  در نيويورك تايمز نوشته پس از اشاراتي بي‌حوصله به يكي دو نكته "بامزه" فيلم، از جين كلي و استنلي دانن به عنوان كارگردانان اين "نمايش" (شو) ياد كرده است. اين نمونه‌اي است از برخورد منتقدان با موزيكال‌هاي بزرگ مترو در زمان خودشان. مايه‌ي شگفتي است راهي كه طي شده تا فيلم‌هايي مانند آواز در باران نه تنها جدي گرفته شده، بلكه به عنوان الگويي از سينماي ناب ستايش شوند.
با آن كه تمام آوازهاي فيلم، به جز دو تاي آن‌ها، تكراري بود، ساختار تازه، انرژي بي‌پايان و مجموعه‌اي درخشان از بازيگران و رقاصان و صحنه‌پردازي‌ها به اين موزيكالِ موزيكال ها رنگ و بويي ديگر مي‌دهد. شايد يكي از جسورانه‌ترين كارهاي كلي و دانن، انتخاب دبي رينولدز و دانالد اوكانر باشد. دبی رینولدز 19 ساله (که در رقابتي تنگانگ لسلی کارون و جین پاول را برای بازي در فيلم شكست داده بود) باید هر روز ساعت چهار صبح سوار اتوبوس شده و تا استودیو سه ماشین عوض می کرد تا اولین شانس بازیگری‌اش در سینما را به تجربه‌ای موفق بدل کند. او بعدها مصایب بازی در این فیلم و کنار آمدن با جین کلی سرسخت و كمي دیکتاتورمآب را به درد زایمان تشبیه کرد.

Saturday 25 July 2015

Night of the Hunchback (Farrokh Ghaffari, 1965)


From my Iranian New Wave programme notes, Il Cinema Ritrovato, Bologna, 2015. -- EK

SHAB-E GHUZI
Iran, 1965 Regia: Farrokh Ghaffari
T. int.: Night of the Hunchback. Scen.: Farrokh Ghaffari, Jalal Moghaddam. Dial.: Jalal Moghaddam. F.: Gerium Hayrapetian. M.: Ragnar. Mus.: Hossein Malek. Int.: Pari Saberi, Paria Hakemi, Khosro Sahami, Mohamad Ali Keshavarz, Farhang Amiri, Farrokh Ghaffari. Prod.: Iran Nema Studio.


Set over the course of one night, this black comedy focuses on the efforts of a group of stage actors, the father of a bride, and a hairdresser and his assistant (played by Ghaffari himself) to rid themselves of an unwelcome corpse, against the backdrop of uptown Tehranis partying to Ray Charles.

If this pioneering Iranian arthouse film is somehow difficult to pigeonhole, it’s partly due to Farrokh Ghaffari’s own resistance to easy categorisation within Iranian cinema: on the one hand, a true cinephile and intellectual disapproving of a society which he saw as a hotbed of deceit and corruption; on the other hand, a white collar worker at the very institutions which contributed to such cultural backwardness.

Ghaffari lived in Europe from the age of 10. A regular at the Paris Cinémathèque, he befriended Henri Langlois and with his encouragement returned to Iran in 1949 to initiate the Iranian equivalent of the Cinémathèque, Kanoon-e Melli-e Film, which hosted 616 screenings up to the time of the revolution.

Wednesday 15 July 2015

The Bloodless Battles of Documentary Cinema

يادداشت زير براي فصلنامۀ «سينما حقيقت» نوشته شده و در آن سعي كردم دلايل پشت انتخاب‌هايم براي «بهترين مستندهاي تاريخ سينما»، رأي‌گيري ماهنامۀ سينمايي «سايت اند ساوند» در سال 2014، را توضيح بدهم. محض يادآوري فيلم‌هاي انتخابي من اين‌ها بودند: صداي جاز (جك اسمايت، 1957)؛ روياي نور (ويكتور اريسه، 1992)؛ شوا (كلود لانزمان، 1985)؛ تاريخ‌(هاي) سينما (ژان لوك گدار، 1988)؛ خانه سياه است (فروغ فرخ‌زاد، 1962)؛ هتل ترمينوس: زندگي و دوران كلاوس باربي (مارسل افولس، 1988)؛ رابينسن در فضا (پاتريك كيلر، 1997)؛ درس‌هايي در ظلمت (ورنر هرتزوك، 1992)؛ پ مثل پليكان (پرويز كيمياوي، 1972)؛ نبرد شيلي (پاتريسيو گوزمان، 1976).

دربارۀ يك انتخاب
نبردهاي بي‌خونريزيِ سينماي مستند
احسان خوش‌بخت

اين رأي‌گيري بايد خيلي زودتر از اين‌ها انجام مي‌شد. در عين حال نگاه كنيد كه بيش‌تر فيلم‌هاي انتخابي، اگر بر حسب دهه دسته‌بندي‌شان كنيم، مال پنج دهه اخيرند، يعني فيلم‌هاي مستند محبوب سينماگران و منتقدان بيش از نيم قرن بعد از تولد سينما ساخته شده‌اند. اين نكته باعث مي‌شود تا حاصل اين انتخاب در نقطه مقابل سينماي داستاني قرار بگيرد كه غول‌ها و نام‌هاي ستايش شده‌اش به نيمه اول قرن تعلق دارند (گريفيث، اشتروهايم، چاپلين، ولز، هيچكاك). آيا نتيجه‌گيري مي‌‌تواند چنين بيان شود كه سينماي مستند هنوز بالنسبه جوان است و به همين خاطر كم‌تر از حدي كه مستحق آن بوده مورد توجه قرار گرفته است؟ اگر چنين استدلالي را بپذيريم بايد خودمان را براي دادن پاسخي قانع‌كننده براي پرسشي تاريخي آماده كنيم كه مگر سينما از همان آغاز خروج كارگران از كارخانه يا معادل‌هاي آلماني، آمريكايي و انگليسي سينماي اوليه مستند نبوده است؟
اگر نخواهيم تدوين مفهوم سينماي مستند توسط فيلم‌سازان بريتانيايي در دهه 1930 را در نظر بگيريم - كه يك‌ چشم‌پوشي بر حق است چرا كه آن‌ها فقط چيزي را تعريف كردند كه از آغاز سينما وجود داشته - بايد گفت اين حس اضطرار تاريخي سينماي مستند است كه باعث مي‌شود فيلم‌هاي مستند هر دوره بيش‌تر به معاصرانش خوش بيايد و با آن‌ها ارتباط برقرار كند. خر.ج كارگران از كارخانه‌اي در ليون براي ما سندي از اواخر قرن نوزدهم است، اما در زمان نمايش اوليه‌اش، سندي از «حال» بوده است.

Friday 19 June 2015

A Simple Event: La Nascita Della Nouvelle Vague Iraniana


My programme notes for the upcoming Iranian cinema sidebar at Il Cinema Ritrovato (June 27 - July 4, 2015, Bologna, Italy)

Thursday 11 June 2015

Berlinale 2015#3 Best Films

يادداشت‌هاي شصت و پنجمين فستيوال فيلم برلين - بخش سوم
در سوي اشتباهِ جاده
احسان خوش‌بخت

6
پنج فيلم مورد علاقه‌ام در برليناله، كه در اين‌جا از آن‌ها ياد خواهم كرد، كمابيش تم‌هاي فيلم‌هاي بخش‌هاي ديگر و آن گروهي كه در بالا به آن اشاره كردم را ادامه مي‌دهند (سفر، فضاي مادي و سينمايي و ارتباط آن با تاريخ و حقيقت)، اما اين پنج فيلم اين مضامين را با مهارت و ظرافت بيشتر، و به همين ترتيب با تأثير و ماندگاري قابل ستايشي خلق كرده‌اند. با اين وجود تقريباً منهاي تنها فيلم قديمي‌ اين بخش (كه در بخش «برليناله كلاسيك» نمايش داده شد) بقيه از نظر فرم و ساختار آثاري انقلابي نيستند و روي خشت‌هايي بنا شده‌اند كه از قبل در سينما وجود داشته يا توسط آثار قبلي خود فيلم‌سازان نهاده شده است.
گربه نه جان دارد (اولا استاكِل، 1968)، مهم‌ترين كشف من در برليناله، بعد از چند دهه مرمت شده است تا به خاطرمان بياورد كه چقدر موج‌نوهاي سينماي اروپا در خارج از جريان‌هاي شناخته شده و رسمي مثل فرانسه، بريتانيا و بخش مشخصي از آلمان و اروپاي شرقي ناشناخته مانده‌اند و از همه مهم‌تر، چقدر نقش زنان در موج دوم مدرنيزم در سينما دست كم گرفته شده است.
گربه نه جان دارد
در اين اثر درخشان كه هم يادآور گدار است و هم آنيس واردا، ملاقات يك زن فرانسوي و آلماني در مونيخ به مجموعه‌اي از صحنه‌هاي پراكنده اما هدفمند از مكالمه‌ها و موقعيت‌ها دربارۀ نقش زن در جامعه مردسالار ختم مي‌شود. فيلم با تدوين پرسكته و قطع‌هاي مداوم در صدا و تصوير به دريافت‌هاي معمول بيننده از زيبايي و روايت حمله مي‌كند. استاكل از بازيگران زنش خواسته هر جور دلشان مي‌خواهد لباس بپوشند و آرايش كنند. به همين خاطر فيلم نوعي مرور مدهاي پوششي و فكري دهه 1960 هم است كه با موسيقي مانفرد آيشر (بنيان‌گذار كمپاني مشهور ECM) همراهي شده.

Tuesday 9 June 2015

Berlinale 2015#2


يادداشت‌هاي شصت و پنجمين فستيوال فيلم برلين - بخش دوم
در سوي اشتباهِ جاده
احسان خوش‌بخت

فيلم‌هاي بودند كه انگار فيلم‌نامه‌هايشان از تلفيق چند فيلم‌نامه و تصاويرشان از كنار هم گذاشتن تصاوير پراكنده‌اي كه از پروژه‌هاي بي‌ارتباط آمده‌اند - درست مثل يك نمايشگاه عكاسي - ساخته شده بودند، اما تأثير نهايي‌شان در مجموع ماندگار يا قابل اشاره بود. مثلاً بدن (مالگورژاتا شومافسكا) از لهستان، داستان‌ رابطه يك پليس با دختر ناسازگار و افسرده‌اش و زني كه به احضار ارواح و نيروهاي ماوراء اعتقاد دارد كمابيش در هر پيچ تازه‌اي به مسيري تازه پا مي‌گذارد، بدون اين كه چشم اندازهايِ پشت سر قوامي بگيرند و به يك روايت منسجم بينجامند، اما در آخر كار، به همان اندازه كه مأيوس كننده بود چيزهايي براي به خانۀ حافظه بردن داشت.
باكرۀ قسم خورده (لورا بيسپوري)، ساختۀ يكي از چندين فيلمساز زن حاضر در بخش مسابقه، به مراتب در پيوند دادن بخش‌هاي ناهمگون داستان موفق‌تر بود: فيلمي دربارۀ دختري از خانواده‌اي آلبانيايي كه در خانواده‌اي بدون پسر زندگي مي‌كند و براي رضايت خاطر پدرش تصميم مي‌گيرد مثل پسرها لباس بپوشد و زن بودنش را فراموش كند. سال‌ها بعد، بعد از مهاجرت دو دختر خانواده به ايتاليا، او بايد با هويت سركوب شده‌اش كه در خلال رابطه دو خواهر به سطح مي‌آيد رودررو شود. داستان، داستانِ به زنانگي برگشتن است. هم لحظه‌هايي خوب دارد و هم در كنار آن لحظاتي كه گويي كارگردان از خير سامان دادنِ فضا گذشته و به نوعي ابتذال در فضاي روايي قناعت كرده است.
خاطرات مستخدمه

Saturday 6 June 2015

Berlinale 2015#1


يادداشت‌هاي شصت و پنجمين فستيوال فيلم برلين - بخش اول
در سوي اشتباهِ جاده
احسان خوش‌بخت

1
برليناله، خرس طلايي دستاوردهاي يك عمر را به ويم وندرس داد و در كنارش همه فيلم‌هايش را نمايش داد كه توسط بنياد تازه تأسيس وندرس - با آرمي مثل بال يك فرشته - مرمت و ديجيتال شده‌اند. سفر من از زادگاه وندرس، دوسلدورف، آغاز شد. يك نمايشگاه عكاسي من را به آن‌جا كشاند و ديدن عكاسان كه يك به يك كارهايشان را روي پرده‌اي بزرگ معرفي مي‌كردند، مثل ديدن فيلمي بود كه از يك نما يا چند نماي پراكنده تشكيل شده باشد؛ فريم‌هايي از فيلمي كه هرگز ساخته نشده، اما ‌چشم‌ها و مغز مي‌تواند آن‌ها را به هم وصل كند، روايت خودش را بسازد و به عكس‌ها زندگي بدهند. فيلم‌هاي برليناله، يا لااقل بيشترشان، مثل همين فريم‌هاي جداافتاده‌اند. سينما هر سال منقطع‌تر و گسسته‌تر مي‌شود. آيا اين فيلمسازانند كه در كوير تخيل بخشي از باري كه قادر به بردوش كشيدن نيستند را بر شانه‌هاي تماشاگران مطيع نشسته در سالن تاريك گذاشته‌اند؟
سينما مغز آدم را پر از تصوير مي‌كند و باعث مي‌شود هر تصويري نتواند به سادگي تأثير بگذارد. مغز پر از تصوير ناخودآگاه و به شكلي دائمي در حال مقايسه و نتيجه‌گيري است. اگر در دوسلدورف يك دختر عكاس نيوزلندي از كوره‌هاي كارخانه‌هاي آلمان در مناطق صنعتي عكس گرفته، مغز سينمايي فكر مي‌كند كوره‌هاي صحراي سرخ به مراتب كوره‌تر‌ند. اگر در همان‌جا عكاسي چيني روزمرگي و ملال را در عكس‌هايش تصوير كرده، مغز سينمايي به خاطر مي‌آورد كه ‌سينماي امروز يعني تصاوير روزمرگي و روزمرگي تصاوير.