بهمناسبت انتشارِ نسخۀ «بلو رِي» بيگناهان
وحشتي كه با خود همراه ميكنيم
در گذر عمر مفهوم وحشت تغيير ميكند. آنچه تا
ديروز مايه هراس بوده، امروز مضحك به نظر ميرسد و چيزهايي كه ديروز كاملاً معمولي
به نظر ميرسيدهاند امروز آدم را ميترسانند. در واقع وحشتهاي آدم با بالا رفتن
سنش بيشتر و بيشتر ميشود. يكي از معدود فيلمهايي كه هر دو صورت وحشت را يكجا
به ما عرضه ميكند، يكي از زيباترين و ناچاراً ترسناكترين فيلمهايي كه در اين
سالها ديدهام، بيگناهان (1961) جك كليتون بوده است. اين فيلم ريشۀ وحشت
را در خود ما جستجو ميكند. از يك طرف،درست مثل اوهام دوران كودكي وحشت در اين
فيلم از رقص آرام يك پرده در نسيم نيمه شب يا بازيگوشي سايهها و ترس از محيطي
ظاهراً عادي كه در دامنۀ نامحدود تخيل كودك به جهاني سراسر اسرار و راز بدل مي
شوند، باز مي گردد و از طرف ديگر زني را در چارچوبهاي خشك عصر ويكتورين ميبينيم،
بدون همراه، بدون مرد و در ظاهر وقف آموزش دو كودك خانوادهاي اعياني در قصري
قديمي. اما چه كسي ميداند در دورن اين بانوي خوش سيماي با وقار – با بازي وراي
تصور دبورا كر – چه ميگذرد؟ وحشتهاي بزرگسالان از اين جا ميآيند.