Thursday, 22 January 2015

Celluloid London: A Dandy in Aspic

A Dandy in Aspic (1968), a cold war spy thriller set in the UK and Germany, was Anthony Mann's last film. He suffered a fatal heart attack while filming in West Berlin and the film was completed by its star Laurence Harvey.

After the opening sequence which seems to be shot in Surrey, the first half of the film is entirely set in London and demonstrates a cleverly mapped series of movements in the city which I have pinpointed here:


Unlike many other London films of the period, Anthony Mann's move in London is geographically rational. By that I mean eschewing the urban inaccuracies of films such as Victim, in which when the car turns around a street, we face an impossible jump to a location miles away.

What Mann does is keeping every move in the city within the logic of its material space, hence drawing a map in audience's mind which intensifies the relation between the drama and the place.

Even the Berlin part, a city which I barely know, benefits from the same intensity and accuracy of cinetopographical mapping. I believe it is the same consistency which gives an authentic feeling to Mann's even older, studio-built films such as Side Street (1950).

The exterior movement of A Dandy in Aspic, as you see marked on the map in order of their introduction in the film, develops like this:

Wednesday, 14 January 2015

Anthony Mann Interviewed (1964-65)



گفت‌وگوي كريستوفر ويكينگ و بري پتيسن با آنتوني مان، 65- 1964
مثل اديپ يا آنتيگون

نظرتان دربارة وسترن چيست؟
فكر مي‌كنم دليل اين‌كه وسترن محبوب‌ترين و پايدارترين ژانر است، در آزادي عملي است كه در مناظر طبيعي و در خلق هيجان به آدم‌ها مي‌دهد. فرمي بدوي است، با قواعد مشخص‌نشده؛ هر كاري بخواهيد مي‌توانيد با آن انجام دهيد. كيفيت بصري مطلوبي دارد. هرجور شخصيتي كه بخواهيد در آن هست؛ خشونت، هر چيز مورد نيازتان، گستره‌اي از تمام احساسات، لذت تجربه‌هاي ناكرده و بيرون استوديو. وسترن افسانه است و افسانه بهترين شكل سينما را مي‌سازد. چيزي است كه تخيل را به شور مي آورد ــ آن‌چه مردم عاشقانه دوست دارند. آن‌ها نمي‌خواهند بگويند كه «اَه اينو خودم مي‌دونم!»؛ آن‌ها فقط احتياج دارند كه چيزي را احساس كنند، افسانه تصويري از شخصيت‌هاي وراي زندگي روزمره‌شان است. وسترن آدم را از چيزهاي دست‌وپاگير و قواعد رها مي‌كند. چه‌طور يك سرخ‌پوست زندگي مي‌كند؟ چه‌طوري در دشت‌ها مي‌تازد؟ يك مرد چه‌گونه وارد بار مي‌شود و به كسي شليك مي‌كند؟ اين‌ها ديگر اتفاق نمي‌افتد. وسترن حالا در جريان نيست، اما روحي است كه نوعي از آزادي و تحرك را در خود دارد و براي هميشه در ذهن بيننده حبس مي‌شود. مردم مي‌گويند: «اي كاش آن‌وقت‌ها زندگي مي‌كرديم ــ شگفت‌انگيز نيست كه آن‌وقت‌ها چه‌قدر حرفه‌اي بودند؟ رؤياهايشان چه بود؟ چه مي‌كردند؟».

Saturday, 27 December 2014

Best Films of 2014

Some of my favorite films of the year as published (or to be published in early January) on Keyframe, Senses of Cinema, and MUBI Notebook.


فيلم‌هاي برگزيدۀ سال

Thursday, 25 December 2014

Tuesday, 16 December 2014

Swing in Darkness: Interviewing Ekkehard Wölk


This interview with silent film accompanist and jazz piano master Ekkehard Wölk was originally published on Film International. The Farsi version appeared on Film Monthly and the online publication, on Silent Era where it is has been accessible for the last 4 years.

Ekkehard Wölk is a German pianist, arranger, composer, and accompanist for silent films. His style consists of a personal interpretation of classical music from a jazz improviser's view. He has composed music scores for several German silent films, two of which, Secrets of a Soul (G.W. Pabst, 1926) and The Finances of the Grand Duke (F. W. Murnau, 1924), are currently available on DVD (released by Kino International).

Wölk was born on 14 June 1967 in Schleswig, Germany, and began his piano training at the age of seven in the classical tradition of Leschetitzky and his famous adepts Artur Schnabel and Edwin Fischer. After graduating from high school, in 1987, he studied historical and systematic musicology at the University of Hamburg and continued his scholarship at the Humboldt University in Berlin.

From 1988 Wölk studied classical piano at the conservatories in Hamburg and Lubeck, graduating in 1994 as a concert pianist and music pedagogue. Ekkehard wrote his first jazz compositions at the age of twenty-two, and at first, his primary jazz influence was Bill Evans, but he later also studied Bud Powell, McCoy Tyner, Thelonious Monk, Ahmad Jamal, Art Tatum, and specifically Fred Hersch who, many years later, became his master teacher in New York City.

In 1995, Wölk moved to Berlin and worked as a composer and bandleader, developing creative projects mostly in the jazz field. He has worked as a jazz and classical teacher, as an arranger, and as a flexible accompanist for many jazz singers, as well as in the classical and musical show genres. He has also worked in theatre as an accompanist, notably, for the Brecht Theatre Berliner Ensemble.

Monday, 8 December 2014

The Shah's Order of the Crown for Charlie Chaplin

سلطاني در نيويورك

In December 1975, the Shah of Iran decorated Charlie Chaplin with a an Order of the Crown (Third Tadj medal) which was given to the retired comedian in his Swiss house.

Probably the Shah was unaware of the fact that the shrewd actor/director had already mocked him and his failure in seeing the changes in his country (as well as being a victim of his ignorance) in A King in New York, where the name of the dictator on the run is Shahdov.

If great art prophesies the things of future, then the sad ending of a dying, exiled Shah, waiting for  permission by the US government to be treated in a New York hospital (which was eventually rejected) clearly resembles the world of A King in New York.

The images are courtesy of Charlie Chaplin Archive in Bologna, Italy.

Wednesday, 3 December 2014

The London Jazz Festival Review

عكس از احسان خوش‌بخت
گزارش فستيوال جاز لندن: نغمه‌های نیم‌رنگ و تمام‌رنگ
احسان خوش‌بخت

«اين يكي رو براي تو مي‌زنم، رِكس!» اين صداي لويي آرمسترانگ بود كه در كاخ باكينگهام طنين انداخت. اين كه يك موزيسين جاز سياه‌پوست در دهه 1930 در كاخ چه مي‌كرد يك موضوع است و اين كه او چطور جمله بالا را خطاب به شاه جرج پنجم گفت كه حتي براي راه رفتن در پانصد متري‌اش بايد چند پروتكل را روخواني و رعايت مي‌كرديد، موضوعي ديگر. آرمسترانگ در آن روز تاريخي داشت آگاهانه شاه جرج پنجم را با نامي صدا مي‌كرد كه در نيواورلئان به سلطانِ جشن ماردي گِرا داده مي‌شد؛ خلاصه اين كه فرياد شعف لويي از سر احترام و تيزهوشي بود و اداي دين به كشوري كه هميشه با او مثل يك قهرمان و هنرمندي بزرگ رفتار كرد. كمي بيش از يك دهه قبل از اين ديدار، در 1919، اولين باري كه يك گروه جاز در مقابل سران يك مملكت موسيقي اجرا كرد و وادارشان كرد زير لباس‌هاي سنگين و مدال‌هايشان مخفيانه از شعف بِشكن بزنند در همين انگلستان بود. به خاطر داشته باشيد كه اين دهه‌ها قبل از اين است كه موزيسين‌هاي جاز در خواستگاه اصلي‌شان، آمريكا، به رسميت شناخته شوند. عشق مردم بريتانيا به جاز اين كشور را به نوعي خانۀ دوم اين موسيقي بدل كرده كه بهترين محل عرضه‌اش فستيوال جاز لندن در اواخر آبان‌ماه هر سال است.

Sunday, 30 November 2014

Days and Nights of Hunchback (June Festivals), Part IV


يادداشت‌هايي پراكنده از چند فستيوال و چند گرايش در سينماي امروز بخش چهارم
شب‌ها و روزهاي قوزي
احسان خوش‌بخت

خانه‌هاي اشباح

اما در ادينبورو، كه رابطه‌اي تنگاتنگ با فريبورگ دارد، به جز سينماي ايران حضور سينماي آمريكا قابل توجه بود. من يكي دو نكته در اين فيلم‌ها ديدم:
در سينماي آمريكا عطش براي مولف بودن در حالي فزوني گرفته كه مراسم خاكسپاري‌ تئوري مولف در اواخر قرن قبل انجام شده، تمام شده و رفته است. وقتي فيلم‌ها وحدت سبك ندارد شايد بهترين راه براي اثبات تأليفي بودنشان بازي كارگردان در نقش اصلي است كه در اين دوره رواج پيدا كرده بود. نكته ديگر دربارۀ اين فيلم‌ها استفاده بي‌معنايشان از عنوان «مستقل» يا سينماي به قول آمريكايي‌ها «ايندي» است كه خودش تبديل شده به سينمايي كه در فستيوال‌ها تجارت مي‌كند، سينمايي با مسئوليت تجاري محدود. هر فيلمي كه كارگردانش زير 35 سال سن داشته باشد و هيچ ستارۀ هاليوودي‌ در آن بازي نكرده باشد شانس اين را دارد كه به عنوان «فيلم مستقل» شناخته شود. اما واقعاً تفاوت اين فيلم‌ها با فيلم‌هاي ساخته شده توسط خود استوديوهاي بزرگ چيست؟ تقريباً هيچ. سه آمريكايي زير را مي‌شود زير عنوان فيلم‌سازي مولف‌زده با مسئوليت تجاري محدود طبقه‌بندي كرد:

Saturday, 29 November 2014

Days and Nights of Hunchback (June Festivals), Part III

از راست: حميد نفيسي، كريس فوجي‌وارا، ابراهيم گلستان، مانيا اكبري
يادداشت‌هايي پراكنده از چند فستيوال و چند گرايش در سينماي امروز بخش سوم
شب‌ها و روزهاي قوزي
احسان خوش‌بخت

اسكاتلند، پايتخت موقت سينماي ايران

ساعت يك و نيم بعدظهر كه قطار به ادينبورو مي‌رسد، آفتاب به استقبال ما آمده است. مهرناز سعيدوفا هم در همين قطار است. او مهمان فستيوال است براي شركت در دو نشست دربارۀ سينماي پيش از انقلاب ايران. اسكاتلند در ماه ژوئن پايتخت موقت سينماي ايران شده است.
در لابي هتل ايپكس در گرس‌ماركت، مقابل جايي كه قبل از عصر روشنگري متهمان به جادوگري را آتش مي‌زدند، مرد سپيدمويي با ابروهاي پرشت به آرامي سوپ‌اش را مي‌خورد. اين ابراهيم گلستان است كه با همسرش بعدظهر آرامي را در ادينبورو مي‌گذارند، جايي كه قرار است خشت و آينه، گنجينه‌هاي گوهر، تپه‌هاي مارليك و خانه سياه است به عنوان بخشي از رتروسپكتيو سينماي ايران نمايش داده شود.

ابراهيم گلستان - عكس از احسان خوش‌بخت