Monday, 5 December 2016
Saturday, 3 December 2016
The Best Films of 2016 (Sight & Sound)
From the January 2017 issue of Sight & Sound, here are my top five films of the year:
- Sieranevada (Cristi Puiu)
- Fuocoammare [Fire at Sea] (Gianfranco Rosi)
- Fai bei sogni [Sweet Dreams] (Marco Bellocchio)
- Nocturama (Bertrand Bonello)
- Khesht o Ayeneh [Brick and Mirror] (Ebrahim Golestan, 1964)
Friday, 2 December 2016
Indefinite Damages: BFI London Film Festival
Sixty years after its first edition, the London Film Festival, whose entire programme once barely amounted to 20 films, now screens 240 titles. Previously a single venue festival, it is now spread over 14 screening locations. One of LFF’s past directors, the aviophobic Richard Roud, used to oversee the New York Film Festival at the same time, having to cross the Atlantic by ship. That dependency on the energy and organisation of one man is a thing of the past; the festival now a colossal event, run by an army of staff and volunteers.
Thursday, 24 November 2016
Vincente Minnelli: The Matter of Design
The Penn Station in The Clock |
"Loving evaluation of texture, the screen being filled as a window is dressed in a swank department store." — Orson Welles
If we accept Raymond Durgnat's theory that in cinema, landscape is the equation of the state of the soul and architecture constitutes an X-ray photograph of the heroes' [1], then Minnelli's films, especially musicals and melodramas, can be described as full-color X-ray photography of the inner universe of his characters, with a particular interest in artists, daydreamers, painters and dancers.
Minnelli's films generally happen in strange places. In his musicals the absence of modern urban life (unlike Stanley Donen, for instance) is noticeable. The real is recreated by studio-manufactured settings, where also the unreal, the fantasy, takes place. Minnelli's films are the encounter of two worlds, two parallel lines, which in reality never happen to cross each other. Although it is true that even the "real world" in a Minnelli film is visually more striking than most of the Hollywood films we know, he manages to go beyond that and create magical moments in which the viewer feels that he or she is watching sheer, untouched beauty. In such scenes (the last sequence of An American in Paris, for instance) one tempts to see the whole film as something to lead the audience to the moment of emotional and audio-visual eruption. As if the whole structure is built to highlight the rareness and transiency of beauty which comes fully to life in a dream.
Wednesday, 23 November 2016
Tales from LFF#59: Waiting for Absolute Shot - Index
گزارش پنجاه و نهمين جشنواره فيلم لندن، 2015
در انتظار نماي مطلق
احسان خوشبخت
بخش اول: اين يك پيپ نيست
بخش چهارم: يك پيكسِل مرده + زنان تحت نفوذ
بخش پنجم: هنر و مستند + هنر زندگینامه
ده فيلم برگزيده:
Tales from LFF#59: Waiting for Absolute Shot, V
ترامبو |
گزارش پنجاه و نهمين جشنواره فيلم لندن، 2015، بخش پنجم
در انتظار نماي مطلق
احسان خوشبخت
10
هنر و مستند
مستندهايي راجع به هنرهاي ديگر – عكاسي، موسيقي و البته خود سينما - نه فقط در لندن، بلكه
در هر فستيوال ديگري جايي ثابت دارند. در اين دسته، موج در مقابل ساحل
(مارتين اشتربا) مستندي است دربارۀ موج نوي عكاسي در چكسلواكي سابق كه عمدتاً از مصاحبه
با بازماندگان جنبش ساخته شده، اما ايراد فيلم اين است كه سعي ميكند مثل سوژههايش
انقلابي باشد، اما برخلاف آنها بازيگوشي فيلم غيرطبيعي و زوركي است و منهاي دادن
فرصت به بيننده براي ديدن عكسهاي درخشان اين گروه ارزش خاص ديگري ندارد.
شعر انساني برهنه است، فيلم هرگز به نمايش
عمومي درنيامده لس بلنك دربارۀ خواننده راك و كانتري، لئون راسل، كه بعد از 41 سال
رنگ پرده را ميبيند به جاي ستاره موسيقي به محيط جغرافيايي و فرهنگي محل تولدش،
اوكلاهاما، ميپردازد. بعضي از اساتيد موسيقي كانتري (جرج جونز، ويلي نلسون، چارلي
مككوي) در فيلم ظاهر ميشوند، يكي دو آهنگ اجرا ميكنند و ميروند. فيلم برخلاف موج
در مقابل ساحل، پر از ديوانگيهاي واقعيِ سينماي هيپيهاست، اما در عين حال
ارزشهاي مردمشناسانه نيز دارد.
Tuesday, 22 November 2016
Tales from LFF#59: Waiting for Absolute Shot, IV
گزارش پنجاه و نهمين جشنواره فيلم لندن، 2015، بخش چهارم
در انتظار نماي مطلق
احسان خوشبخت
8
يك پيكسِل مرده
ترس هنوز در لندن پنجاه و نه ادامه دارد. يكي از جذابيتهاي سينماي وحشت معاصر
در تلاشهاي فرمي و ساختاري آن براي دور شدن از قالبهاي آشناي وحشت نهفته است. بزرگ
نشو، كه مو به مو به فرمولها وفادار ميماند، يك شكست محض از كار درميآيد،
اما به اين چهار نمونه دقت كنيد كه آنها را به ترتيب موفقيتشان در گسست از كليشههاي
ژانري فهرست كردهام:
طبقه پايينيها (ديويد فار): اين فيلم با اين كه
بيش از حد وامدار بچه رزمري به نظر ميرسد، اما اثر معقولي دربارۀ ترسهاي
عقيم ماندن و بيفرزندْ زيستن است. فيلم رابطه دو زوج در دو طبقه ساختماني قديمي
در لندن را نشان ميدهد و طبق آن كليشۀ قديمي، يكي فكر ميكند آن ديگري قصد دزديدن
بچهاش را دارد. كمي بعد پارانويا به واقعيت تبديل ميشود.
Monday, 21 November 2016
Tales from LFF#59: Waiting for Absolute Shot, III
گزارش پنجاه و نهمين جشنواره فيلم لندن، 2015، بخش سوم
در انتظار نماي مطلق
احسان خوشبخت
5 فرضها و فانتزيهايي دربارۀ مهاجران
بابايي (ويسار مورينا) كه اولبار سه ماه پيش
در فستيوال كارلوويواري به نمايش درآمد، يكي از نمونههاي حضور مضمون مهاجرت و
پناهندگي در فيلمهايي امسال بود. در حالي كه سازمان ملل جمهوري چك را براي نقض
حقوق پناهندگان مواخذه كرده و بريتانيا دروازههاي كانال مانش را به روي در انتظارِ
گودو نشستگانِ بندر كاله بسته، عجيب است كه فيلمهاي مهاجرت خيلي كمتر از انتظار
با شرايط عيني امروز سر و كار دارند و بيشتر درگير فهميدن خود مسأله مهاجرتاند.
اگر بابايي داستان مهاجرت از كوزوو به آلمان است، صحرا [دسيرتو]
(خوناس كوارون، پسر آلفونسوي جاذبه) دربارۀ مهاجرت از مكزيك به آمريكاست و
با بيسليقگي مثل ترميناتوري ساخته شده كه نابودگر آن يك آمريكايي ويسكي و
تفنگ به دست است كه مكزيكيها را بيدليل و يا شايد فقط براي امتحان كردن بردِ تفنگاش
ميكشد. فيلم عبارت است از يك تعقيب طولاني و مرگبار، اما منهاي نبوغ سينمايي و
ظرايف تعقيبي مثل مكس ديوانه: راه خشم، كه آنهم به نوعي فيلمي
دربارۀ مهاجرت به سرزميني تازه است.
اما ديپان ژاك اوديار، فيلمِ «مهاجرتي» كه هم برانگيزنده بود و هم مأيوس
كننده، جزيياتي لمس شده و عيني از زندگي مهاجران سريلانكايي در فرانسه دارد، اما
پايان اين فيلم نخل طلايي را فقط به عنوان يك رويا يا يك شوخي ميشود جدي گرفت،
اما از قرار هيچكدام از اين دو نيست. قهرمان فيلم، ديپان، كه از خشونت جنگهاي
چريكي سريلانكا گريخته، در حومه شهري فرانسوي درگير جنگي خونبارتر و بيمعناتر با گنگسترهاي
محلي ميشود و در طغياناش بر عليه آنها تفنگ به دست ميگيرد. بعد از اين نبرد
خونبار كه دستراستيها را براي اثبات فرضيههاي ضدمهاجرانيشان سر ذوق خواهد آورد
(اين كه همه مهاجران نماينده داعشاند)، ديپان به عنوان يك راننده تاكسي سعادتمند
در لندن ديده ميشود كه در حياط سبز و نوراني خانهاش همسايه سفيدپوستاش را به كباب
دعوت كرده. واقعاً اوديار اينقدر غافل از واقعيت است يا اين فقط يك روياست؟
Sunday, 20 November 2016
Tales from LFF#59: Waiting for Absolute Shot, II
گزارش پنجاه و نهمين جشنواره فيلم لندن، 2015، بخش دوم
در انتظار نماي مطلق
احسان خوشبخت
2 اين موناليزا است
آيا سينما ميتواند واقعي باشد، اما در عين حال غريب و شاعرانه؟ آيا رويا ميتواند
به فيلم تبديل شود، بدون اين كه فيلم به قلمروي نمايشي نمادين هل داده شود؟ فرانكوفونيا،
بهترين فيلم الكساندر سوكوروف از زمان كشتي روسي، نمونهاي از اين نوع سينماست.
فيلم ستايشي است از موزۀ لوور و نامهاي عاشقانه و توأم با نگراني به اروپا كه
در آن، مثل آثار قبلي سوكوروف، نماهاي مستند آرشيوي، با دوربيني سيال و چرخانِ
درون موزه با بازسازيها كه در آن شخصيتهاي تاريخي زنده ميشوند تلفيق شدهاند. در
بخش داستاني و بازسازي شده، به جز ناپلئوني فربه و خودنما كه تاريخ جنگهايش را
تلاش براي آوردن هنرهاي ديگر به فرانسه ميداند، بخش تكان دهنده فيلم رابطه بين
مدير موزه در زمان اشغال فرانسه توسط آلمان، ژاك ژوژار و يك افسر اشرافزادۀ آلماني
منصوب شده براي نظارت و انتقال آثار هنري به آلمان به نام كنت ووف مترنيش است. مترنيش
كه هيچ شباهتي به پل اسكافيلد فيلم ترن (1964) ندارد و با به تأخير انداختنهاي
حساب شدهاش نقش مهمي در عدم انتقال آثار لوور بازي ميكند، بعد از شكست آلمان به
زندان ميافتد، اما بعد نه تنها آزاد ميشود، بلكه از فرانسويها نشان لژيون دنور
ميگيرد.
Friday, 18 November 2016
Tales from LFF#59: Waiting for Absolute Shot, I
گزارش پنجاه و نهمين جشنواره فيلم لندن، 2015
در انتظار نماي مطلق
احسان خوشبخت
1 اين يك پيپ نيست
فيلم خوبي نيست. به نوعي آماتوري است. حتي شايد بيش از حد آماتوري است. اما
چون عنوانش هست نافيلم، شايد بشود آن را بخشيد و به آن بخشي از فيلم پرداخت
كه ميتواند درآمدي بر گزارشي 59 فيلمه از دورۀ پنجاه و نهم جشنواره فيلم لندن باشد.
اين مستند دو ساعت و ده دقيقهاي، با عنوان كامل و متظاهرانۀ نافيلم: يككينومقاله از راس ليپمن، صدالبته به كارگرداني راس ليپمن، دربارۀ فيلمي 24
دقيقهاي است كه به شكلي سرراست فيلم نام دارد. فيلم را بر اساس
ايده و فيلمنامهاي از ساموئل بكت و با نظارت ميليمتري او آلن اشنايدر كارگرداني
كرد و وقتي چاپلين از بازي در اين نقش سرباز زد، باستر كيتن تقريباً فراموش شده
بود كه در نقش O (به معناي هيچ يا صفر يا چشم و يا هر
سه) ظاهر شد.
نافيلم تقريباً نما به نما فيلم را
تحليل ميكند و با تمام ضعفهايش در بخش سينمايي، از خلال نگاه بكت به سينما
تماشاگر را پديدۀ دشواري ثبت يك نماي صاحب معنا و هويت روبرو ميكند. بيشتر نماها
هيچ معنايي ندارند، اما چطور ميشود آن نمايي را پيدا كرد كه براي خودش معنايي
دارد، درست مثل يك كلمه. نافيلم نشان ميدهد كه چطور فيلم ايدۀ مطلق
بودن يا نامطلق بودن تصاوير را طرح ميكند. وقتي فيلمبردار فيلم، بوريس كافمن -
برادر كوچك ژيگا ورتوف - از بكت ميپرسد چه طور خياباني در فيلمش ميخواهد او جواب
ميدهد: «خياباني مطلق». اين توضيح نه تنها كمكي به كافمن نميكند بلكه او را گيجتر
هم ميكند. اما وقتي آنها به لوكيشن اصلي در نيويورك ميروند بكت «خيابان مطلق» را
پيدا ميكند: خياباني كه آن قدر به طور بديهي و مطلق خيابان است كه هيچ معناي
ديگري نميتواند داشته باشد. يك نما از خيابان مطلق، خيابان بودن خودش را مثل قطعيت
بديهي سياه در كنار سفيد تثبيت ميكند.
Subscribe to:
Posts (Atom)