Wednesday 17 April 2013

John Ford in 12 Frames


فورد در دوازده نما: صف طويل خاكستري

The Long Gray Line
کارگردان: جان فورد؛ فیلم‌نامه: ادوارد هوپ؛ فیلم‌بردار: چارلز لاتون جونیور (و چارلز لنگ)؛ طراحان صحنه: رابرت پیترسون، فرانک تاتل. 1955، تکنی‌کالر، سینمااسکوپ ( نسبت 2.55 به 1)، 138 دقیقه، استودیوی کلمبیا. متوسط طول هر نما: 13 ثانیه. بازيگران: تايرون پاور (مارتين ماهر)، مورين اوهارا (مري اودانل)، دانالد كريسپ (پدر مارتين)، وارد باند (هرمان كوهلر).
***
صفِ طویلِ خاکستری اولين فيلم اسكوپ جان فورد و داستان نيم قرن از زندگي مارتين ماهر، مهاجر ايرلندي، در پادگان آموزشي «وست پوينت» است و ماجراي زندگي او را از ورودش به «وست پوينت» ، به ‌عنوان ظرف‌شور، تا دوران افسري، ازدواج، مربي‌گري و در نهايت جنگ جهاني دوم نشان مي‌دهد. اين فيلم كه يكي از تلخ‌ترين آثار فورد خوانده شده شايد تنها فيلم نظاميِ غير وسترنِ او باشد كه تضاد بين زندگي سربازان با فرصت‌طلبي سياست‌مداران را با صراحت كم‌سابقه و زباني گزنده روايت مي‌كند. در آن، تمام اجزاء واضح و حتي بديهي به نظر مي‌رسند (ارتش، خانواده و مسئوليت فردي) اما در واقع يكي از معدود فيلم‌هاي فورد است كه ريشه‌ها را زير سؤال مي‌برد؛ مرثيه‌اي است بر «روياي آمريكاييِ» يك ايرلنديِ كاتوليك؛ مرثيه‌اي است كه فورد براي خودش و ديگراني مثل خودش سروده است.

Thursday 11 April 2013

Film Ads In Iran#31: Elvis

Fun in Acapulco

I was born in a family of six with two sisters close to my age who naturally became my playmates and fellow expeditionary. We discovered many things together and among the things we innocently loved there was Elvis. We had few Elvis films on VHS, but our favorite was a long anthology film of his Hollywood career, assembled and edited by Andrew Salt. Yes, the place was Islamic Republic of Iran and the time, 1990s when the country was slowly recovering from the devastation of a war.

Elvis Presley films were shown in Persian-dubbed version in the pre-revolutionary Iran, but there is no indication that he was as popular in Iran as other places in the world. The above picture and two more below are scans of Elvis film ads in Iran from that period.

To conceive what a weird and sometimes confusing melting pot was the film culture in Iran, I draw your attention to two other films promoted on the first ad (above), one for screening of Jerry Lewis' Leave It Up (who was bigger than Elvis or anyone else in Iran) and the other, quite surrealistically, promoting the Russian version of Hamlet by Grigory Kozinetsev which is indeed a masterpiece.

It can be interpreted as a sign of apathy toward the rock 'n' roll star, as the aforementioned ad introduces Fun In Acapulco as the Ursula Andress' new film ("who caught the world's attention by Dr. No," the ad reads) rather than leaning on Elvis as the major box-office drive of the film.

Monday 8 April 2013

In Memoriam: Les Blank (1935-2013)


Les Blank, a fascinating individual and director of some remarkably personal documentaries passed away yesterday. I hardly have anything to say about him, at least worthy of his long and adventurous career, since I knew his ouvre only sporadically. However, I hope the stream of obituaries following his death would serve the purpose of shedding light on the career of  the man "whose sly, sensuous and lyrical documentaries about regional music and a host of other idiosyncratic subjects, including Mardi Gras, gaptoothed women, garlic and the filmmaker Werner Herzog, were widely admired by critics and other filmmakers if not widely known by moviegoers."

Here, I'll draw your attention to one of Blank's very early films, which happens to be one of the best jazz films produced under the umbrella of independent, ciné-vérité movement of the 1960s. Les Blank made many films about music, including The Blues Accordin' to Lightnin' Hopkins (1968), of course if one doesn't mention incorporating jazz and blues music in his non-musical films. During five tireless decades of film-making, the portrait of Dizzy Gillespie stands out as probably one of Blank's most accomplished cinematographic discovery of music and musical ideas.

Saturday 6 April 2013

Cobwebs


Image 1 (from the top) from Les aventures de baron de Munchhausen (Georges Méliès, 1911). Image 2 from The Great Gabbo (James Cruze, 1929). Image 3 from The Diabolical Dr. Z (Jesús Franco, 1966) and image 4 of Mari-Cookie and the Killer Tarantula (Franco, 1998).

Friday 5 April 2013

Scorsese by Ebert (RIP Roger Ebert)



راجر ايبرت، مشهورترين و بانفوذترين منتقد انگليسي‌زبان در تاريخ سينما، امروز درگذشت. آخرين نقد او را هفتۀ پيش خواندم بر آرگو، كه نمونه‌اي قابل پيش‌بيني بود از مشكل عمدۀ من با او و نويسندگاني (عموماً آمريكايي) هم‌چون او: فقدان هرگونه تعهدي وراي سرگرمي ، تكان خوردن احساسي و تقليل سينما به هنر بالا و پايين بردن انگشت شصت.
با اين وجود هميشه درس‌هايي براي يادگرفتن از ايبرت وجود داشت، به خصوص اگر نوشتن براي روزنامه‌ و يا مجله‌هاي با گرايش‌هاي عامه‌پسند كارتان باشد. مثلاً طوري كه ايبرت داستان فيلم را بازگو مي‌كرد، هم داستان تعريف كردن بود (كه از نظر من هميشه اتلاف كاغذ بوده) و هم تحليل (كه ايبرت آن را با ظرافتي در خور انجام مي‌داد). او همچنين فيلم‌نامه‌نويس يكي از شوكه‌كننده‌ترين فيلم‌هايي است كه در سال‌هاي جدي گرفتن علاقه‌ام به سينما دادم، فيلمي با نام آن‌سوي درۀ عروسك‌ها، ساختۀ سلطان فيلم‌هاي «لُختي» مستقل آمريكايي، راس ماير. فيلم‌نامه‌اي «كيچ»، هوشمندانه، بي‌پروا و مضحك كه مقدمه‌اي بود براي افسارگسيختگي هاليوود در نمايش سكس.

در نهايت مي‌توان به كتاب‌هاي ايبرت اشاره كرد كه يكي از آن‌ها، اسكورسيزي به روايت ايبرت، در ايران چاپ شده و من مقدمه‌اي براي انتشار آن در زمستان 1389 نوشتم كه قبلاً در اين وبلاگ منتشر شده و به مناسبت مرگ ايبرت دوباره آن را تكرار مي‌كنم:

Wednesday 3 April 2013

Space in Film (A Lecture)



من براي سه دورۀ نسبتاً طولاني و فشرده در مشهد تدريس سينما را با نتايجي مقبول آزمودم. بار اول براي سي جلسۀ سه ساعته تاريخ سينما را از آغاز تا دهه 1960 در موسسه‌اي به نام آگاه‌فيلم درس دادم كه تجربه‌اي بسيار آموزنده براي خودم بود، اگر چه از نظر مالي فقط مدخلي تازه در كتاب اشتباهات زندگي‌ام بود. بار دوم زبان سينما را در جلساتي دربارۀ نما، رنگ، نور، فضا، تدوين و بقيه عناصر سينمايي در ده جلسه براي يك موسسۀ زنان شروع كردم كه بالطبع بيش‌تر شركت‌كنندگان خانم‌ها بودند و نشان دادند چقدر بيش‌تر از مردها آمادۀ درك درست و منطقي زبان سينمايند. بار سوم و آخر، در همان موسسه زنان و با گروهي كمابيش متشكل از شركت‌كنندگان دورۀ قبل ژانرهاي سينمايي را در ده جلسه درس دادم.
اين نوار صوتي جلسه فضا و معماري در سينماست از دورۀ دوم. طول جلسه‌ها مثل هميشه سه ساعت است (كه هميشه بين پانزده دقيقه تا نيم ساعت طولاني‌تر از پيش‌بيني اوليه به درازا مي‌كشيد، بدون اين‌كه شركت‌كننده‌اي جلسه را ترك كند.) شيوۀ هميشگي‌ام، مقدمه‌اي به مدت حدود بيست دقيقه بود، بعد نشان دادن اسلايدها و بعد نمايش تكه‌هاي از فيلم‌ها. متأسفانه در اين فايل صوتي اسلايدها و فيلم‌ها وجود ندارند، اما از روي نامشان مي‌توانيد به نوعي فيلموگرافي دربارۀ آن موضوع دست پيدا كنيد، و چه بسا كه بسياري از فيلم‌هاي اشاره شده در اين جلسه را پيشاپيش ديده‌ايد.

بخش اول

بخش دوم

Tuesday 2 April 2013

Jesús Franco (1930-2013)


خسوس فرانكو، روباتِ فيلم‌سازِي اسپانيايي‌تبار و سلطانِ سينماي مدرن ردۀ B، سينماي «آشغال» اروپايي، سينماي «اكسپلويتيشن»، سينماي اروتيك و هر عنوان ديگري مبني بر سوء‌استفاده، اغراق و زياده‌روي در سينماي فراملي اروپا، امروز در 82 سالگي در مالاگاي اسپانيا درگذشت.
او نزديك به 200 فيلم در ژانرهاي مختلف و با نام‌هاي متفاوت و مستعار كارگرداني كرده است. بين آن‌ها جِس فرانك، جِس فرانكو، كليفورد براون، جي پي جانسن، لني هِيدِن، كندي كاستر، ديويد كون، ديو تاف، دن سايمن، فرانك هولمن، فرانكو مانرا در فيلم‌هاي بيش‌تري تكرار شده‌اند. اگرچه براي كارگرداني با وسوسه‌اي ابدي براي سكس و شكنجه، داشتن نامي مثل خسوس فرانكو به خودي خود به يك شوخي شبيه است (خسوس همان مسيح است و فرانكو، كه البته اسم رايجي در اسپانياست، نام ديكتاتور سفاك اسپانيايي است كه مهم‌ترين فيلم‌هاي خسوس همزمان با حاكميت او ساخته شد. من به تازگي فهميدم كه تلويزيون اسپانيا در دهه‌هاي 1970 و 1980 از نظر نمايش برهنگي در سطحي بالاتر از بقيه كشورهاي اروپايي بوده كه براي كشوري كاتوليك بسيار عجيب به نظر مي‌رسد. به نظر من بين اين پديده، ديكتاتوري فرانكو و فيلم‌هاي خسوس فرانكو رابطه‌اي مهم و قابل مطالعه وجود دارد.)

Sunday 31 March 2013

Notes On The Wild Bunch


اين يادداشت شخصي بر اين گروه خشن از پروندۀ سام پكين‌پايي كه براي ماهنامه فيلم گردآوري كردم جا ماند. دليلش يا ازدحام مقاله‌ها بود يا عدم علاقۀ سردبير به اين نوشته كه اين صورت احتمالاً متن را خيلي ادبي و دور از سبك‌هاي آزموده شده در ماهنامه فيلم ديده بود. نويسندۀ اين مقاله آدمي است گوشه‌نشين، بنابراين حدس مي‌زنم از آمدن اسمش در اين‌جا چندان خشنود نباشد، به خصوص اين‌كه آدمي است كمال‌گرا و بعد از نزديك به هشت سال حتماً نگاه ديگر و تازه‌اي به اين اثر محبوبش دارد. بنابراين از اسم «فردوسي» به جاي نويسندۀ مقاله استفاده مي‌كنم.
مجموعه پكين‌پا در زمان خودش طولاني‌ترين پروندۀ ماهنامه فيلم شد (پنجاه صفحه)، اما با كمال تأسف آن بخشي كه به طور مستقيم زير نظر من گردآوري نشده بود هيچ نشاني از گرايش‌هايي كه به دنبال آن بودم به عنوان مروري «معاصر» بر پكين‌پا نداشت و بيش‌تر شامل نامه‌هاي فدايت شوم بود. اين مسأله باعث شد تا بعد از آن در هيچ حركت جمعي كه شركت‌كنندگانش را به خوبي نمي‌شناسم سهيم نشوم.

فردوسي مي‌نويسد:

«اين گروه خشن و همة فيلم‌هاي ديگر سام پكين‌پا گزارش‌هايي متواتر از تقديس معصوميت‌اند. مجموعه‌اي از رذائل همراه با سلسله‌اي پايان‌ناپذير از كشتن و كشته‌شدن‌ها، بهانه‌اي براي هرچه درخشان‌تر جلوه دادن برق معصوميت در چشمان كودكان و دست‌مايه‌اي براي تأكيد مستمر بر دوستي‌هاي مردانه. بيش از اين همان بازي گلوله و حديث از پا درآمدن‌هاي همواره است، شكستن، فروپاشيدن و چهرة ترس را نمايان ساختن در هنگامه‌اي كه اسطوره‌هاي انسان معاصر از هيأت خداياني باشكوه به قالب‌هاي بيجان درآمده‌اند.

Friday 29 March 2013

Film Noir Reevaluated, Part I


سينماي نوآر: يك ارزيابيِ تازه
بيش از حد بزرگ شده‌ها در برابر قدرندیده‌هاي دنياي نوآر
نوشتۀ اريك بيتنر (Eric Beetner)
ترجمۀ مهيار افشار (ويژۀ يادداشت‌هاي سينماتوگراف)

همه ما فکر می‌کنیم که فیلم‌های کلاسیک را خوب می‌شناسیم، ولی با مروری در جنجال‌های رسانه‌ای و تبلیغاتی اغلب درمی‌یابیم که فقط داریم حرف‌های دیگران را تکرار می‌کنیم. اما شاید بهترین راه برای دریافت پاسخ واقعی، نگاهی دوباره به فیلم‌های قدیمی و يا جدیدِ کمتر دیده شده و کشف دوباره ارزش‌های آن‌ها باشد.

شما می‌توانید به لیستی که انستیتوی فیلم آمریکا با عنوان «صد فیلمی که قبل از مرگ حتماً باید ببینید» معرفی کرده، نگاهی بیندازید. اما آنچه که ما عمیقاً از آن لذت می بریم، کاملاً درونی و شخصی است و همان است که مهم‌ترین عامل ایجاد پيوند ما با فیلم و يا هر هنر دیگری است. حتی شاید شما نسبت به شخصی که در این زمینه تحصیلات دانشگاهی دارد، نظر متفاوتی در مورد این که کدام فیلم بهتر است، داشته باشید.

هر چند فیلم‌های نوآر شاخص کمتر موضوع جدل قرار می‌گیرند. برای مثال، غرامت مضاعف (1944)، نوآر یا غیر نوآر، فیلم بزرگی است، هستند بسیاری فيلم‌هاي دیگر که لقب نوآر را به زور با خود حمل می‌کنند و یا حتی بسیاری اوقات به صف مقدم بحث رانده می شوند.
شاید برای مردم معمولی تعداد فيلم‌هاي نوآر از ده دوازده عنوان تجاوز نکند، اما اگر واقعاً می‌خواهید به علایق دیوانگان فيلم‌هاي نوآر پی ببرید باید فيلم‌هايي بسیار فراتر از آن فهرست کوچک را ببينيد.
آنچه ما انجام داده‌ایم یک نظر سنجی غیررسمی است میان متخصصان بزرگ و پیشروی این ژانر، و پاسخی که آنها به این سؤال داده‌اند: «کدام فيلم‌هاي مشهور را خسته کننده و کدام را لایق توجه بیشتری می‌دانيد؟»
فیلم‌هایی که بیش از حد مورد توجه قرار گرفته‌اند از نمای دور بد به نظر نمی‌آیند. آن‌ها فقط بیش از آن‌چه لایقش بوده‌اند قدر ديده‌اند، آن هم با هزینه کردن از فيلم‌هاي دیگری که در اصل بهتر بوده‌اند. آن‌چه که در ادامه می‌آید فهرستي است از فيلم‌هاي نوآری که شاید کمی در مورد آن‌ها اغراق شده، و در برابر هر کدام پیشنهاد دیگری است از فیلم‌هایی که کمتر دیده شده‌اند و شاید خیلی راحت هم نتوان بدستشان آورد، بنابراین کشفی ارزشمند خواهند بود.

Film Noir Reevaluated, Part II



براي خواندن مقدمه و بخش اول به اين‌جا بازگرديد.


بيش از حد بزرگ شده: داشتن و نداشتن (هوارد هاوكس،1944)
داشتن و نداشتن را می‌توان به عنوان فیلمی در تاریخ سینما که بیشتر تحت تأثیر زندگی خصوصی ستاره‌هایش بوده، بازبيني كرد. حاصل کار مفرح و خوش ساخت است، ولی در واقع فیلمی بوده که بیشتر جایگاه همفری بوگارت و لورن باکال را به عنوان زوجي هالیوودی، محکم کرده است. احتمالاً داستان همینگوی هم از همین موضوع ضربه خورده، چرا که کمتر شباهتی می‌توان بین فیلم و داستان پیدا کرد.