Monday 8 May 2017

The Shah of Iran on the Set of a George Cukor Film



The Shah of Iran and the Empress Farah visiting Fox Studio (probably) in 1962, dropping by the set on which George Cukor was directing his ill-fated Something's Got to Give, starring  Marilyn Monroe, Dean Martin and Cyd Charisse. Martin and Monroe (with the latter the Shah rumored to have an affair) are not seen on this short and mute British Pathe newsreel, but Van Johnson, Bob Hope, Cary Grant, and Charisse are among those received by HRH!

Thursday 27 April 2017

Lincoln Is Still the Best Thing Built By Ford [on Neil Young Journeys]



Re-posted on April 27, 2017, in memory of Jonathan Demme (1944-2017)


In the last three years the number of films made with or about (and occasionally by) Neil Young has mounted up to the extent that is difficult to remember which song was in which film. Parallel to an overdose of NY album releases - marked by two recent, and rather disappointing, Crazy Horse sessions - camera seems to love this Canadian singer/songwriter, still, at 66, a restless rocker in search of a Woodstock dream. Also, the age, 66, resembles the golden number American popular music and the cross country highway of freedom in anything from Nat King Cole to Dennis Hopper.

The aforementioned filmic portrayals are: in 2009 Young was given his entry to the American Masters series in Don't Be Denied. Unlike Bob Dylan film from the same program, which had Martin Scorsese’s name in the credit, Don't Be Denied was denied soon after its initial broadcast and went into oblivion. On the same year, Jonathan Demme filmed the electric storm of a NY tour in Trunk Show. In 2010 the electric solo album, Le Noise, with its murky, elegiac lyricism turned into a 40 minute-long YouTube video, shot in a beautiful L.A. mansion with a feeling of LSD all throughout the film. And now, Demme’s fourth film with NY (after Complex Sessions, 1994; Heart of Gold, 2006 and Trunk Show) seems in better shape and Younger than all the recent efforts.

On Neil Young Journeys



بازنشر به یاد جاناتان دمی (2017-1944)


سفرهاي نيل يانگ (2011)
كارگردان: جاناتان دمي؛ فيلم‌بردار: دِكلان كويين؛ تدوين: گِلن آلن؛ با حضور: نيل يانگ.
87 دقيقه، رنگي.

آن‌قدر تعداد فيلم‌هاي ساخته شده دربارۀ نيل يانگ، ظرف دو سه سال اخير زياد بوده كه حسابشان از دست در رفته: Don't Be Denied (2009) مستندي بود معمولي براي همان مجموعه‌اي كه اسكورسيزي مستند باب ديلن را ساخت، با اين تفاوت كه فيلم يانگ به سرعت فراموش شد؛ در همان سال جاناتان دمي تور الكتريك نيل يانگ را موضوع فيلمِ طولاني و طوفانيِ Trunk Show قرار داد؛ سال بعد، آلبومِ عاليِ سولو و الكتريكِ Le Noise به فيلمي چهل دقيقه‌اي كه در ويلايي قديمي و فاخر در لوس‌آنجلس فيلم‌برداري شده بود تبديل شد و حالا چهارمين همكاري جاناتان دمي و يانگ (پس از نشست‌هاي پيچيده، 1994؛ هارت آف گولد، 2006؛ Trunk Show) در فيلمي كه از همۀ مستندهاي يادشده بهتر از كار درآمده.
عمداً گفتم «درآمده» چون رابطۀ دِمي و يانگ (به عنوان فيلم‌ساز و سوژه) بيش‌تر تصادفي و موكول به لحظه به نظر مي‌رسد تا رابطه‌اي حساب‌شده و داراي ساختاري از قبلْ معلوم، مثلِ كاري كه دِمي براي گروه «تاكينگ هِدز» در Stop Making Sense (1984) كرد. دِمي در اين سال‌ها بيش‌تر به نوعي ويدئوگرافِر يانگ تبديل شده و اين فيلم‌ها درست مثل اينند كه دوستي، دوستِ ديگر را با دوربين كوچكي همراهي مي‌كند و شنوندۀ خوبي است براي قصه‌هايش و ترانه‌هايش. اما همه جا كار محدود به همراهي و ثبت لحظه نمي‌شود، جاهايي هست كه دمي گناه مي‌داند اگر شور غريبِ نيل يانگِ 66 ساله را در هنگامِ اجراي آهنگِ «اوهايو» محدود به گرفتن دوربين جلوي مرد و گيتارش كند. دِمي، همان‌طور كه انگار يانگ دارد دوباره آهنگ را روي صحنه از نو مي‌نويسد، دوربين‌ها را براي كنكاش در صورت يانگ و كاويدن احساساتش مثل ميكروسكوپ به كار مي‌برد. واقعيت اين است كه يانگ در بخش‌هاي كيارستمي‌وارِ پشت فرمانِ كاديلاكِ قديمي‌اش كه با سوخت بيوديزل، نوعي روغن گياهي، كار مي‌كند وقتي از كودكي‌اش حرف مي‌زند پيرمردي است شوخ و ساده كه از كلمه‌هاي محدودي براي ابراز علاقه‌اش به چيزهايي كه دوست دارد استفاده مي‌كند، اما همين مرد، يا دقيق‌ترْ صورت او، روي صحنه تغييري مي‌كند از زمين تا آسمان. جدي و تلخ مي‌شود. چشم‌هايش بسته مي‌ماند. سرش را به ندرت بالا مي‌گيرد. حركاتش به رقصي مثل رقص سرخپوستان در مراسمي مقدس مي‌ماند. به محض اين‌كه گيتارش به برق زده مي‌شود، سيم ارتباطش با دنياي بيرون قطع مي‌شود. بيراه نيست كه نمايي از تماشاگران در فيلم وجود ندارد.

Wednesday 22 March 2017

Cinema, the Other Side of Hope: Berlinale 2017

نگاه اول به پانزده فیلم دورۀ شصت و هفتم فستیوال فیلم برلین، بهمن 2017
سینما، آن‌سوی امید
احسان خوش‌بخت

سرمای منهای دو درجه، زامبی‌های معتاد به موبایل، قهوه‌های مجانی، صف‌های چندبار تاب خورده، پل ورهوفن سرمست از موفقیت‌های او در رأس هیأت داوران، ازدحام کلاس‌ها و جلسات و میزگردها به بهانۀ سینما، در حالی که خود سینما فقط مسأله‌ای ثانوی شده است. بین این‌ها سهم من از بخش رقابتی و شبه رقابتی برلیناله پانزده فیلم بود (چیزی همین تعداد در بخش رتروسپکتیو، خود موضوع مقاله دیگری خواهد شد). روابط بین زوج‌ها، یا بین والدین و فرزندان یا بین آدم‌هایی از دو فرهنگ متفاوت مضمون اصلی بیش‌تر فیلم‌های بخش مسابقه در این دوره بود. فیلم‌ها، مثل سینمای امروز، کوچک بودند، و بهتر بود بیننده اصرار بر دیدن شاهکار را در اتاق امانات سینما به امانت می‌گذاشت.
خارج از مسابقه
اکسیدنتال [Occidental] (نیل بلوفا): متعلق به آن مدل سینمایی آشنایی که دنیای معاصرشان را با یک هتل مقایسه می‌کنند و یا دقیق‌تر متعلق به کلیشه «هتلی در اروپا به عنوان اروپا» (نمونه دیگر، پارسال در برلیناله: مرگ در سارایووی دنیس تانوویچ)، که اثری کوچک، نسبتاً سرگرم کننده، اما در نهایت خام و بی‌ثمر که این استعاره را بدون هیچ اضافاتی به کار می‌برد و بعد سعی می‌کند با لکنت زبان مسائلی مثل اعتراض‌های اجتماعی، تبعیض و تعصب نژادی و قومی و این سوء‌ظنِ به غریبه و ناآشنا که زیر پوست اروپا رفته را در قالبی تصویر کند که در بهترین حالت به تلویزیونی می‌ماند و در بدترین حالت به اینترنتی.

Sunday 12 March 2017

On H. C. Potter

پاتر با میرنا لوی سرصحنه آقای بلندینگ

نوشته شده برای فرهنگ کارگردانان روزنه (ویرایش بهزاد رحیمیان) در سال 2009.

اچ سی پاتر
 (H. C. Potter)
تولد: 18 (در بعضي منابع 13) نوامبر 1904، نیویورک
مرگ: 31 می 1977، نیویورک
***
هنري (هنك) كادمن پاتر فارغ‌التحصیل رشته هنرهای دراماتیک از دانشگاه یِل بود. بين ‌سال‌هاي 1927 تا 1935 در برادوی كارگرداني تئاتر مي‌كرد و مشهورترین کارش در این مقطع نمایش «ناقوس‌های آدانو» بود که بعدها توسط هنری کینگ به فیلم برگردانده شد. ساموئل گلدوین در 1936 او را به هالیوود برد تا دشمن دوست داشتنی را کارگردانی کند. او در هاليوود برای دو دهه تقریباً سالی یک فیلم ساخت. مشهورترين فيلم‌هايش در دهه 1930 كابوي و بانو (1938) با شركت گري كوپر  و مرل اوبرون كه وقتي شروع به ساخت آن کرد، فقط 20 صفحه فیلم‌نامه نوشته شده بود - و داستان ورنون و آيرين كسل (1939) موزيكال فوق‌العاده‌اي با فرد آستر و جينجر راجرز بودند. اما پاتر بهترين فيلم‌هايش را در دهه 1940 ساخت كه اولين آن‌ها با شرکت زوج کمدین اولسن و جانسون، هلزاپاپين (1941، یونیورسال) نام دارد؛ نخستين فيلم پست مدرن سينما به معناي واقعي كلمه، با وجود آن‌كه حتي قبل از تولد مدرنيزم در سينما ساخته شده. نوشته‌ای در ابتداي اين کمدی/موزیکال گداریِ پیش از گدار می‌آید که هرگونه شباهت میان هلزاپاپین و یک فیلم کاملاً تصادفی است! اين فيلم ديوانه‌وار، دنیای سینما را از مرحله تولید تا نمایش به سخره می‌گیرد و سیر وقایع و شوخی‌های آنارشیستی‌اش حتی از سرعت دریافت تماشاگر امروز نیز سریع‌تر است. در هلزاپاپين فیلمی در دل يك فیلم ديگر و باز فيلمي ديگر در دل آن مي‌آيد و همین‌طور مثل آینه‌های روبرو تا بی‌نهایت. فيلم هر لحظه به يك ژانر رو مي‌كند: موزيكال، كمدي اسلپ استيك، رومانس و حتي وسترن، اما ديوانه‌وارتر از آن حرف‌هاست كه به يك ژانر يا يك داستان اكتفاء كند. تمام تكنيك‌هاي سينمايي را با تمسخر زير و رو مي‌كند: اسلوموشن، فست موشن، ميان‌نوشته، عدم انطباق صدا و تصوير، كات‌هاي بي‌جا و فاصله گذارانه، حرف زدن رو به دوربين و اشاره به فيلم‌هاي ديگر مثل همشهري كين.

Tuesday 28 February 2017

Screening of Filmfarsi (work in progress) at The Essay Film Festival


Since late 2015, I have been busy working on a documentary about Iranian pre-revolutionary mainstream cinema called Filmfarsi.

In the last 18 months or so, the film has been shaped up, shortened (from an "epic version" which ran nearly for three hours), but also "tested" during two work in progress screenings at the cinematheque of Copenhagen (played to a full house) and the Stadtkino in Basel, Switzerland.

The third sneak preview of the film will be at the Essay Film Festival in London and can be booked here.

Yusef Sayed on the film:

"Filmfarsi was the cinema of a nation with a split personality”, says filmmaker Ehsan Khoshbakht in this film-critical history of Iran under the Shah.

Khoshbakht’s found-footage essay film Filmfarsi salvages low budget thrillers and melodramas suppressed following the 1979 Islamic revolution. These films defined Iranian cinema in the 1960s and 70s, when the industry shared an equal percentage of the market with the USA. Little more than VHS rips remain.

Khoshbakht here uncovers that which was thought destroyed. A cinema of titillation, action and big emotions, which also presented a troubling mirror for the country, as Iran struggled to reconcile its religious traditions with the turbulence of modernity, and the influences of the West. There are remakes and rip-offs, even a Persian Vertigo. The often cheap, sleazy and derivative films offer an insight into Iran’s psyche.

Saturday 4 February 2017

Chelsea Girls: The 32mm Experience


فيلمِ مضاعف، صبر و اندی وارهول
آزمون 32 ميلي‌متري

تصور من اين است كه تماشاگر سينما به نسبت گذشته صبورتر شده و مبناي اين قضاوت مقايسه‌اي است بين آن چه اين روزها مي‌بينم با آن‌چه كه به شكل مكتوب از واكنش تماشاگران سينما نسبت به آثار نامعمول (چه از نظر طول فيلم و چه سوژه آن) در دهه‌هاي گذشته ثبت شده است. تماشاگر بي‌تاب در دوره‌هاي مختلف، بسته به سطح اجتماعي و فرهنگي‌اش، بي‌علاقگي به فيلم را با سوت، فرياد، آسيب رساندن به سالن، و گهگاه حمله به پرده سينما نشان داده است. ژان رنوار هميشه بهانۀ خوبي براي تماشاگر بي‌حوصله بوده است. از نمايش رسوايي‌ برانگيز قاعدۀ بازي در شانزه‌ليزه (كه نشان مي‌دهد واكنش تند و خشن نسبت به يك فيلم چندان هم به زمينۀ فرهنگي بيننده مربوط نمي‌شود) كه مردم در سالن سينما روزنامه‌ها را آتش زدند تا نمايش مشهور رودخانۀ او در تهران - به همت دكتر هوشنگ كاووسي - كه زير سايۀ سنگين پاسبان‌ها، آشوبگران و صندلي‌پاره‌كن‌ها به سكوت فرو رفتند و شاهكار رنوار را تا آخر تاب آوردند، تاريخ پرماجرايي داريم از آشوب در سالن سينما. نكته قابل توجه اين است كه اين حوادث معمولاً براي سينماي غيرتجاري رخ مي‌دهد و من هرگز به هيچ خاطرۀ ثبت شده‌اي برنخوردم كه مثلاً تماشاگران در هنگام تماشاي جنگ ستارگان اعتراض كرده باشند كه اين ديگر چه فيلمي است و صندلي‌ها را به اين خاطر درانده باشند.

Tuesday 24 January 2017

Cine-Comic-Strip: Departed 2016


A graphic evocation of the film figures we lost in 2016, in 12 panels, written by me and illustrated by Naiel Ibarrola, inspired by Abbas Kiarostami’s Where Is the Friend’s Home and featuring poems taken from Kiarostami’s Walking with the Wind on the Sight & Sound website.

Jazz Film in Iran - A First Time Retrospective



The centenary of jazz is being celebrated in a place you would least expect: Iran. 

A mini retrospective of jazz films, currently playing at the Cinematheque of The Museum of Contemporary Art in Tehran, is the first time ever in post-revolutionary Iran.

The Museum famous for its priceless collection of modernist art (including works by Picasso, Van Gogh, Gauguin, Kandinsky, Pollack and many more) and also recently in the news due to cancellation of a major exhibition in Berlin, hosts a cozy, popular cinema inside its stylishly beautiful building. The cinematheque, shut down for 7 years, was reopened recently, with an array of nicely curated seasons.

Tuesday 10 January 2017

The Best of 2016 | Senses of Cinema

Laughter in Hell
Senses of Cinema's World Poll results are online here. Below is what I picked from 2016.


Best new films:
Sieranevada (Cristi Puiu, 2016)
Fuocoammare (Fire at Sea, Gianfranco Rosi, 2016)
Fai bei sogni (Sweet Dreams, Marco Bellocchio, 2016)
Nocturama (Bertrand Bonello, 2016)
I, Daniel Blake (Ken Loach, 2016)
Neruda (Pablo Larraín, 2016)
El hombre de las mil caras (Smoke and Mirrors, Alberto Rodríguez, 2016)
Peter von Bagh (Tapio Piirainen, 2016)
I Called Him Morgan (Kasper Collin, 2016)

Saturday 7 January 2017

The best DVDs and Blu-rays of 2016



From Sight & Sound's annual poll, here's the list of some of my favourite DVD/Blu-ray releases in 2016:
  • Napoleon BFI
  • Shield for Murder Kino Lorber
  • The Kennedy Films of Robert Drew & Associates Criterion
  • Lumière! L’invenzione del cinematografo Cineteca Bologna
  • Let There Be Light: John Huston’s Wartime Documentaries Olive Films

Sunday 1 January 2017

A Fantasy Double Feature of 2016


From MUBI Notebook's 9th Writers Poll: Fantasy Double Features of 2016, an annual poll in which contributors pair favorite new films of the year with older films seen in the same year to create fantastic double features.

NEW: Nocturama (Bertrand Bonello, France)
OLD: Hue and Cry (Charles Crichton, 1947)

Two propositions about Europe, enunciated through acts of dissatisfaction and revolt against two of its key cities, Paris and London. And if that’s vaguely the motivation for pairing the two films, yet it is a complementing contrast which curiously brings them together.

The comics in Hue and Cry intrigue the imagination of a group of east London teenagers. Then, the imaginary becomes real and transcends the post-war ruins. Nocturama is about the reverse process of reality evaporating into a shopping mall fantasy. The online world, instant communication, and the social media are the visual comics of contemporary life whose superheroes are the account holders. Eventually, the revenge of the Facebook-era les enfant terribles against consumerism and globalization sees a funny turn when they are consumed by the very goods that surround them and give them their identities—a predictable encounter between Dawn of the Dead and PlayTime. But here, in the shopping mall sequences of the two films (the British one is on Oxford Street), is where exactly the point of convergence lies, when the films reduce the difference between human figures and models to nothing.

Wednesday 14 December 2016

LFF#60: Films Consume Us, Part III


گزارش شصتمين دورۀ فستيوال فيلم لندن، (سپتامبر و) اکتبر 2016 بخش سوم و آخر
فیلم‌ها ما را مصرف می‌کنند
احسان خوش‌بخت

بهترين‌ها: اين‌ها فيلم‌هايي‌اند كه ايده‌هايي تازه و درست پرداخت شده از فرم و برخوردي علمي (و شبه‌سياسي) با ميزانسن دارند

مرد هزار چهره [عنوان انگليسي: دود و آينه‌ها] (آلبرتو رودريگز؛ اسپانيا)
كارگردان يكي از بهترين تريلرهاي سال‌هاي اخير (جزيرۀ كوچك) با فيلمي بازگشته كه تقريباً براي يك ساعت اول نمي‌شود از داستانش كه نسبتاً سرراست هم روايت مي‌شود سردرآورد، اما بعد از عادت كردن به اسم‌ها و سير وقايع كه عمده شان ريشه در واقعيت دارند، يكي از جذاب ترين نمونه‌هاي سينماي ژانري معاصر را در آن مي‌توان تشخيص داد، فيلمي كه به سنت تريلرهاي سياسي فرانسوي/ايتاليايي دهه هفتاد تعلق دارد و دربارۀ مردي است كه كلاه يك ملت را بر مي‌دارد. اين تريلر نفس‌گيري است كه در آن يك گلوله شليك نمي‌شود و هيچ كدام از شخصيت‌هاي اصلي حتي اسلحه هم حمل نمي‌كنند.

Tuesday 13 December 2016

LFF#60: Films Consume Us, Part II



گزارش شصتمين دورۀ فستيوال فيلم لندن، (سپتامبر و) اکتبر 2016 بخش دوم
فیلم‌ها ما را مصرف می‌کنند
احسان خوش‌بخت

تهديدهاي واقعي و سمبوليك: بهترين‌هاي مستند و كوتاه

روياهاي دم صبح (مهرداد اسكويي؛ ايران)
نزديكترين چيز به اين مستند نقاشي‌هاي رنسانس از صورت معصومين است كه يك خرابكار رويش نوار صدايي گذاشته باشد در تضاد با آن چه از چهره خوانده مي‌شود. مستند اسكويي دربارۀ يك مركز بازپروري (كه براي تماشاگر غيرايراني چندان روشن نيست كه اين يك زندان است يا آسايشگاه. حتي براي من هم روشن نيست) اثري است كه براي همدردي و همراهي ساخته شده و در اين مسير همدردي نوعي پژوهش درجه اول هم به شمار مي‌رود. مدت‌ها بود فيلمي نديده بودم كه تماشاگر سالن سينما (در يكي از سينماهاي تجاري «وست اند» كه در آن پاپ كورن هم فروخته ميشود) فرصت يا جرأت نفس كشيدن پيدا نكند كه شايد به خودي خود امتيازي نباشد و شايد فيلم به لحظاتي براي نفس كشيدن نياز داشت.

Monday 12 December 2016

LFF#60: Films Consume Us, Part I

گیب کلینگر و دو بازیگر اصلی پورتو


 گزارش شصتمين دورۀ فستيوال فيلم لندن، (سپتامبر و) اکتبر 2016 بخش اول
فیلم‌ها ما را مصرف می‌کنند
احسان خوش‌بخت

توصيف يا جمع‌بندي فيلم‌هاي يك جشنواره فيلم مثل توصيف فيل در تاريكي است و يادداشت‌هاي زير فقط بخشي از واقعيت فيلي است كه در تاريكي به ديدارش رفته‌ام. فيلم‌هاي برگزيده من از تماشاي حدود يك پنجم كل فيلم‌هاي نمايش داده شده انتخاب شده‌اند. فستيوال فيلم لندن در دورۀ شصت‌ام به شهادت كاتالوگ فستيوال و تجربۀ حضور در آن چندان آش دهان‌سوزي نبود و تب فرش قرمز و افتتاحيه ملي، قاره‌اي و جهاني در آن به كيفيت فيلم ها برتري دارد. با اين وجود براي ما كه ياد گرفته‌ايم به جاي دو بار تلف كردن وقت به عنوان شكايت از اين كه چرا وقتمان تلف شده است، آن بخشي كه تلف نشده را به چيزي مقبول و قابل استفاده تبديل كنيم اين فرصتي براي فهرست كردن فيلم‌هاي قابل توجه.
به جز فيلم‌هاي زير كه آثار متمايز فستيوال بودند، كارگردان‌هاي متعددي خودشان را به شكلي ملال‌آور تكرار كرده بودند: دختر ناشناس برادران داردن، فروشنده اصغر فرهادي، بعد از طوفان هيروكازو كوره-ادا، گرگ‌ها به جان هم پل شريدر كه اين آخري شايد از همه بهتر باشد، چون لااقل كاريكاتوري نه چندان جدي از سينماي كارگردانش هست كه تلاش‌اش براي رستگاري از دل گناه و جنايت حالا به يك شوخي شبيه شده است.

Saturday 3 December 2016

The Best Films of 2016 (Sight & Sound)

From the January 2017 issue of Sight & Sound, here are my top five films of the year:

  • Sieranevada (Cristi Puiu)
  • Fuocoammare [Fire at Sea] (Gianfranco Rosi)
  • Fai bei sogni [Sweet Dreams] (Marco Bellocchio)
  • Nocturama (Bertrand Bonello)
  • Khesht o Ayeneh [Brick and Mirror] (Ebrahim Golestan, 1964)

Friday 2 December 2016

Indefinite Damages: BFI London Film Festival




Sixty years after its first edition, the London Film Festival, whose entire programme once barely amounted to 20 films, now screens 240 titles. Previously a single venue festival, it is now spread over 14 screening locations. One of LFF’s past directors, the aviophobic Richard Roud, used to oversee the New York Film Festival at the same time, having to cross the Atlantic by ship. That dependency on the energy and organisation of one man is a thing of the past; the festival now a colossal event, run by an army of staff and volunteers.

This shift is not just a sign of the times and what London has gone through since the end of the Second World War, but in a broader sense, an indication of the ever-changing function of film festivals; from modest cinephiliac affairs to corporate sponsored business ventures. In these circumstances, a festival-goer’s task is to once again prioritise film as art and discover fresh ideas and innovative approaches to the medium amid the busy and perhaps distracting traffic of a festival.

It should come as no surprise that some of the true gems of LFF are to be found among those films with less publicity and whose catalogue blurbs are not merely uncritical raves, heavy on adverbs but light on insight; films that typically do not receive West End red carpet galas, and are not guaranteed theatrical distribution.

READ THE FULL ARTICLE HERE
READ IT IN FARSI HERE


Thursday 24 November 2016

Vincente Minnelli: The Matter of Design

The Penn Station in The Clock

"Loving evaluation of texture, the screen being filled as a window is dressed in a swank department store." — Orson Welles

If we accept Raymond Durgnat's theory that in cinema, landscape is the equation of the state of the soul and architecture constitutes an X-ray photograph of the heroes' [1], then Minnelli's films, especially musicals and melodramas, can be described as full-color X-ray photography of the inner universe of his characters, with a particular interest in artists, daydreamers, painters and dancers.

Minnelli's films generally happen in strange places. In his musicals the absence of modern urban life (unlike Stanley Donen, for instance) is noticeable. The real is recreated by studio-manufactured settings, where also the unreal, the fantasy, takes place. Minnelli's films are the encounter of two worlds, two parallel lines, which in reality never happen to cross each other. Although it is true that even the "real world" in a Minnelli film is visually more striking than most of the Hollywood films we know, he manages to go beyond that and create magical moments in which the viewer feels that he or she is watching sheer, untouched beauty. In such scenes (the last sequence of An American in Paris, for instance) one tempts to see the whole film as something to lead the audience to the moment of emotional and audio-visual eruption. As if the whole structure is built to highlight the rareness and transiency of beauty which comes fully to life in a dream.

Wednesday 23 November 2016

Tales from LFF#59: Waiting for Absolute Shot - Index

Tales from LFF#59: Waiting for Absolute Shot, V

ترامبو
گزارش پنجاه و نهمين جشنواره فيلم لندن، 2015، بخش پنجم
در انتظار نماي مطلق
احسان خوش‌بخت


10 هنر و مستند
مستندهايي راجع به هنرهاي ديگر عكاسي، موسيقي و البته خود سينما - نه فقط در لندن، بلكه در هر فستيوال ديگري جايي ثابت دارند. در اين دسته، موج در مقابل ساحل (مارتين اشتربا) مستندي است دربارۀ موج نوي عكاسي در چكسلواكي سابق كه عمدتاً از مصاحبه با بازماندگان جنبش ساخته شده، اما ايراد فيلم اين است كه سعي مي‌كند مثل سوژه‌هايش انقلابي باشد، اما برخلاف آن‌ها بازيگوشي فيلم غيرطبيعي و زوركي است و منهاي دادن فرصت به بيننده براي ديدن عكس‌هاي درخشان اين گروه ارزش خاص ديگري ندارد.
شعر انساني برهنه است، فيلم هرگز به نمايش عمومي درنيامده لس بلنك دربارۀ خواننده راك و كانتري، لئون راسل، كه بعد از 41 سال رنگ پرده را مي‌بيند به جاي ستاره موسيقي به محيط جغرافيايي و فرهنگي محل تولدش، اوكلاهاما، مي‌پردازد. بعضي از اساتيد موسيقي كانتري (جرج جونز، ويلي نلسون، چارلي مك‌كوي) در فيلم ظاهر مي‌شوند، يكي دو آهنگ اجرا مي‌كنند و مي‌روند. فيلم برخلاف موج در مقابل ساحل، پر از ديوانگي‌هاي واقعيِ سينماي هيپي‌هاست، اما در عين حال ارز‌ش‌هاي مردم‌شناسانه نيز دارد.

Tuesday 22 November 2016

Tales from LFF#59: Waiting for Absolute Shot, IV


گزارش پنجاه و نهمين جشنواره فيلم لندن، 2015، بخش چهارم
در انتظار نماي مطلق
احسان خوش‌بخت


8 يك پيكسِل مرده
ترس هنوز در لندن پنجاه و نه ادامه دارد. يكي از جذابيت‌هاي سينماي وحشت معاصر در تلاش‌هاي فرمي و ساختاري آن براي دور شدن از قالب‌هاي آشناي وحشت نهفته است. بزرگ نشو، كه مو به مو به فرمول‌ها وفادار مي‌ماند، يك شكست محض از كار درمي‌آيد، اما به اين چهار نمونه دقت كنيد كه آن‌ها را به ترتيب موفقيت‌شان در گسست از كليشه‌هاي ژانري فهرست كرده‌ام:
طبقه پاييني‌ها (ديويد فار): اين فيلم با اين كه بيش از حد وامدار بچه رزمري به نظر مي‌رسد، اما اثر معقولي دربارۀ ترس‌هاي عقيم ماندن و بي‌فرزندْ زيستن است. فيلم رابطه دو زوج در دو طبقه ساختماني قديمي در لندن را نشان مي‌دهد و طبق آن كليشۀ قديمي، يكي فكر مي‌كند آن ديگري قصد دزديدن بچه‌اش را دارد. كمي بعد پارانويا به واقعيت تبديل مي‌شود.

Monday 21 November 2016

Tales from LFF#59: Waiting for Absolute Shot, III



 گزارش پنجاه و نهمين جشنواره فيلم لندن، 2015، بخش سوم
در انتظار نماي مطلق
احسان خوش‌بخت


5 فرض‌ها و فانتزي‌هايي دربارۀ مهاجران
بابايي (ويسار مورينا) كه اول‌بار سه ماه پيش در فستيوال كارلووي‌واري به نمايش درآمد، يكي از نمونه‌هاي حضور مضمون مهاجرت و پناهندگي در فيلم‌هايي امسال بود. در حالي كه سازمان ملل جمهوري چك را براي نقض حقوق پناهندگان مواخذه كرده و بريتانيا دروازه‌هاي كانال مانش را به روي در انتظارِ گودو نشستگانِ بندر كاله بسته، عجيب است كه فيلم‌هاي مهاجرت خيلي كم‌تر از انتظار با شرايط عيني امروز سر و كار دارند و بيش‌تر درگير فهميدن خود مسأله مهاجرت‌اند.
اگر بابايي داستان مهاجرت از كوزوو به آلمان است، صحرا [دسيرتو] (خوناس كوارون، پسر آلفونسوي جاذبه) دربارۀ مهاجرت از مكزيك به آمريكاست و با بي‌سليقگي مثل ترميناتوري ساخته شده كه نابودگر آن يك آمريكايي ويسكي و تفنگ به دست است كه مكزيكي‌ها را بي‌دليل و يا شايد فقط براي امتحان كردن بردِ تفنگ‌اش مي‌كشد. فيلم عبارت است از يك تعقيب طولاني و مرگ‌بار، اما منهاي نبوغ سينمايي و ظرايف تعقيبي مثل مكس ديوانه: راه خشم، كه آن‌هم به نوعي فيلمي دربارۀ مهاجرت به سرزميني تازه است.
اما ديپان ژاك اوديار، فيلمِ «مهاجرتي» كه هم برانگيزنده بود و هم مأيوس كننده، جزيياتي لمس شده و عيني از زندگي مهاجران سريلانكايي در فرانسه دارد، اما پايان اين فيلم نخل طلايي را فقط به عنوان يك رويا يا يك شوخي مي‌شود جدي گرفت، اما از قرار هيچ‌كدام از اين دو نيست. قهرمان فيلم، ديپان، كه از خشونت جنگ‌هاي چريكي سريلانكا گريخته، در حومه شهري فرانسوي درگير جنگي خونبارتر و بي‌معناتر با گنگسترهاي محلي مي‌شود و در طغيان‌اش بر عليه آن‌ها تفنگ به دست مي‌گيرد. بعد از اين نبرد خونبار كه دست‌راستي‌ها را براي اثبات فرضيه‌هاي ضدمهاجراني‌شان سر ذوق خواهد آورد (اين كه همه مهاجران نماينده داعش‌اند)، ديپان به عنوان يك راننده تاكسي سعادتمند در لندن ديده مي‌شود كه در حياط سبز و نوراني خانه‌اش همسايه سفيدپوست‌اش را به كباب دعوت كرده. واقعاً اوديار اين‌قدر غافل از واقعيت است يا اين فقط يك روياست؟

Sunday 20 November 2016

Tales from LFF#59: Waiting for Absolute Shot, II


 گزارش پنجاه و نهمين جشنواره فيلم لندن، 2015، بخش دوم
در انتظار نماي مطلق
احسان خوش‌بخت

2 اين موناليزا است
آيا سينما مي‌تواند واقعي باشد، اما در عين حال غريب و شاعرانه؟ آيا رويا مي‌تواند به فيلم تبديل شود، بدون اين كه فيلم به قلمروي نمايشي نمادين هل داده شود؟ فرانكوفونيا، بهترين فيلم الكساندر سوكوروف از زمان كشتي روسي، نمونه‌اي از اين نوع سينماست.
فيلم ستايشي است از موزۀ لوور و نامه‌اي عاشقانه و توأم با نگراني به اروپا كه در آن، مثل آثار قبلي سوكوروف، نماهاي مستند آرشيوي، با دوربيني سيال و چرخانِ درون موزه با بازسازي‌ها كه در آن شخصيت‌هاي تاريخي زنده مي‌شوند تلفيق شده‌اند. در بخش داستاني و بازسازي شده، به جز ناپلئوني فربه و خودنما كه تاريخ جنگ‌هايش را تلاش براي آوردن هنرهاي ديگر به فرانسه مي‌داند، بخش تكان دهنده فيلم رابطه بين مدير موزه در زمان اشغال فرانسه توسط آلمان، ژاك ژوژار و يك افسر اشراف‌زادۀ آلماني منصوب شده براي نظارت و انتقال آثار هنري به آلمان به نام كنت ووف مترنيش است. مترنيش كه هيچ شباهتي به پل اسكافيلد فيلم ترن (1964) ندارد و با به تأخير انداختن‌هاي حساب شده‌اش نقش مهمي در عدم انتقال آثار لوور بازي مي‌كند، بعد از شكست آلمان به زندان مي‌افتد، اما بعد نه تنها آزاد مي‌شود، بلكه از فرانسوي‌ها نشان لژيون دنور مي‌گيرد.

Friday 18 November 2016

Tales from LFF#59: Waiting for Absolute Shot, I

گزارش پنجاه و نهمين جشنواره فيلم لندن، 2015
در انتظار نماي مطلق
احسان خوش‌بخت

1 اين يك پيپ نيست
فيلم خوبي نيست. به نوعي آماتوري است. حتي شايد بيش از حد آماتوري است. اما چون عنوانش هست نافيلم، شايد بشود آن را بخشيد و به آن بخشي از فيلم پرداخت كه مي‌تواند درآمدي بر گزارشي 59 فيلمه از دورۀ پنجاه و نهم جشنواره‌ فيلم لندن باشد. اين مستند دو ساعت و ده دقيقه‌اي، با عنوان كامل و متظاهرانۀ نافيلم: يككينومقاله از راس ليپمن، صدالبته به كارگرداني راس ليپمن، دربارۀ فيلمي 24 دقيقه‌اي است كه به شكلي سرراست فيلم نام دارد. فيلم را بر اساس ايده و فيلم‌نامه‌اي از ساموئل بكت و با نظارت ميلي‌متري او آلن اشنايدر كارگرداني كرد و وقتي چاپلين از بازي در اين نقش سرباز زد، باستر كيتن تقريباً فراموش شده بود كه در نقش O (به معناي هيچ يا صفر يا چشم و يا هر سه) ظاهر شد.
نافيلم تقريباً نما به نما فيلم را تحليل مي‌كند و با تمام ضعف‌هايش در بخش سينمايي، از خلال نگاه بكت به سينما تماشاگر را پديدۀ دشواري ثبت يك نماي صاحب معنا و هويت روبرو مي‌كند. بيش‌تر نماها هيچ معنايي ندارند، اما چطور مي‌شود آن نمايي را پيدا كرد كه براي خودش معنايي دارد، درست مثل يك كلمه. نافيلم نشان مي‌دهد كه چطور فيلم ايدۀ مطلق بودن يا نامطلق بودن تصاوير را طرح مي‌كند. وقتي فيلمبردار فيلم، بوريس كافمن - برادر كوچك ژيگا ورتوف - از بكت مي‌پرسد چه طور خياباني در فيلمش مي‌خواهد او جواب مي‌دهد: «خياباني مطلق». اين توضيح نه تنها كمكي به كافمن نمي‌كند بلكه او را گيج‌تر هم مي‌كند. اما وقتي آن‌ها به لوكيشن اصلي در نيويورك مي‌روند بكت «خيابان مطلق» را پيدا مي‌كند: خياباني كه آن قدر به طور بديهي و مطلق خيابان است كه هيچ معناي ديگري نمي‌تواند داشته باشد. يك نما از خيابان مطلق، خيابان بودن خودش را مثل قطعيت بديهي سياه در كنار سفيد تثبيت مي‌كند.

Saturday 29 October 2016

The Architecture of The Passion of Joan of Arc


Located in Glostrup, a quiet suburb of Copenhagen, the Danish Film Institute’s Archive is where a great portion of Danish film history, but also some unique prints of world cinema heritage, have entered a pleasant dormancy of minus 5°C.

The mundane looking front building is at the back attached to vaults, sheltering thousands of films and film objects. Inside, there is nothing as ear-pleasing as the silence of a film archive, where the continuous and vague hum of ventilators is the closest thing to the murmur of celluloid.

Mikael Braae, film historian and curator of the feature films at the DFI, generously took me on an tour of the Archive which, after passing through freezing vaults, arrived at a huge storage room where on a temporary platform my attention is brought to a wrapped object: the editing table of the spiritual father of Danish cinema, Carl Th. Dreyer, which looks as unglamorous and modest as my grandmother’s sewing table.

Only a few meters away, inside wooden boxes fresh from an exhibition in Paris, lay the architecture models of Dreyer’s The Passion of Joan of Arc (1928), a reminder of one of early cinema’s greatest sets, famous (or infamous?) for being a sturdy single-piece construction with bearing walls built merely to set the mood for the actors.

Monday 3 October 2016

An interview with Mark Digby, the Production Designer of Ex Machina


From Sketch to Screen: 
Production Designer Mark Digby Discusses "Ex Machina"

A striking contrast in the outset: an abundance of glass walls and virtual images (monitors, mobile screens) in a modern office building is cut to an aerial shot of solid, glacial mountains. Immediately after arriving at the main location where Caleb (Domhnall Gleeson) meets his hi-tech tycoon employer Nathan (Oscar Isaac), Ex Machina's production designer Mark Digby sets the tone for what follows in a series of spatial and design contrasts between virtual and real, organic and artificial. Every window in the film, whether an architectural one or a computer window, opens to new images, to landscapes, physical and mental.

Set almost entirely in one house, in Ex Machina the space of the film is also a parallel narrative supporting the main storyline. This is, among other things, a post-digital variation on the theme of “mad scientist.” There’s the eventual dysfunction of the scientist's over-designed laboratory, his competition with God, and the inevitable grandiose plans that go awry. It is Frankenstein’s lab channelled through Silicon Valley ambitions. Yet, Mark Digby deliberately eschews the design traditions that come with that whole genre. Instead, he opts for subtle paradoxes: there’s glass, but there’s no transparency, there’s concrete, but there’s no sense of security. Nothing is as it seems.

Digby’s close and lasting collaboration with British directors Michael Winterbottom, Danny Boyle, and recent screenwriter turned director Alex Garland has touched different genres and design styles, enriching the visual experience of films while always adding something new to the narrative. One evening at the BFI Southbank in London, I spoke with him about Ex Machina.

Wednesday 28 September 2016

Keith Richards: Under the Influence (2015)

كيت ريچاردز: تحت نفوذ (2015)
كارگردان: مورگان نويل

پير شدن و احتضار سينما چند درس براي ما داشته است. يكي از آن‌ها اين است كه در سينما اگر شخصيتي حرف زدن بلد است و منظورم اين است كه واقعاً بلد باشد بگذار حرف بزند. فيلم مي‌تواند روي همين جذابيت يك‌بعدي پيش برود. از اين قاعده، كلود لانزمان (آخرين نامحق)، مارتين اسكورسيزي (خطابه)، شرلي كلارك (پرترۀ جيسن) و پرويز كيمياوي (پ مثل پليكان) به خوبي باخبرند.
فيلم‌هاي مبتني بر گفتگو، زبان و شيوه‌هاي بياني غيرقراردادي، به خصوص وقتي محور اصلي فقط يك شخصيت است فيلم را به نحو مطبوعي به ادبيات نزديك مي‌كند؛ انگار كسي دارد براي شما كتاب مي‌خواند و تصاوير بايد هم‌زمان با ديدن فيلم در ذهن ساخته شود. اما مسلم است كه در اين فيلم‌ها فقط صدا نيست كه به كار مي‌آيد. تصوير هم حضور دارند و منطق توالي‌ا‌ش بر اساس نيروي روايت كلام و براي تأكيد يا تكذيب آن است. اين‌جاست كه سينما و ادبيات وارد مناظره مي‌شوند.
مستند كيت ريچاردز: تحت نفوذ، تهيه شده توسط Netflix، شايد از نظر سينمايي فيلم مهمي نباشد (كه نيست) اما همانطور كه اسمش نويد مي‌دهد گيتاريست، خوانندۀ دوم، و هر از گاه نوازندۀ گيتار باس گروه رولينگ استونز را سوژۀ فيلم قرار داده. در لكنتِ مطبوع‌ ريچاردز، بيننده، صداي شيواي ديوانگي براي راك اندرول را مي‌شنود. ريچاردز، مثل نمونه‌هاي ديگري از داستان‌گويان بالا به خصوص آقا سيد علي ميرزا -  تركيبي ايده‌آل براي دوربين دارد: صداي بلوزي‌اش را شصت سال سيگار مثل صفحه‌اي قديمي خش‌دار كرده و چشم‌هايش به چشم شيطانِ بازنشسته‌اي مي‌ماند كه مثل تيلۀ بچه‌ها برقي از اميد مي‌زند.