Showing posts with label Farsi/Persian. Show all posts
Showing posts with label Farsi/Persian. Show all posts

Wednesday 16 March 2016

10 Best Documentaries of 2015


 ده مستند برگزيدۀ سال 2015
احسان خوش‌بخت

سال ميلادي گذشته سال مهمي براي سينماي مستند بود، چون تقريباً بيش‌تر فستيوال‌هاي ردۀ الف اروپايي حداقل يك مستند در بخش مسابقه داشتند. اما مهم‌تر اين كه اين مستندها آثاري‌اند كه بر خلاف بسياري از فيلم‌هاي داستاني نمايش داده شده در طي سال بار سياسي مستقيمي دارند كه در تقابل با سينماي عقيم تجاري قرار مي‌گيرد. اين ده انتخاب، از بين آن آثاري‌اند كه در فستيوال‌ها يا در اكران‌هاي عمومي در اروپا به نمايش درآمده‌اند:

10
نشنال گالري (فردريك وايزمن؛ فرانسه/آمريكا/بريتانيا)
اين مطالعه درخشانِ موزۀ نشنال گالري در لندن در ردۀ فيلم‌هاي «هنرهاي اروپايي» وايزمن جا مي‌گيرد (كه آثار پيشين آن فيلم‌هاي مثل رقص و كريزي هورس هستند) و در آن از خود كلكسيون عظيم موزه تا نحوۀ قاب گرفتن و مرمت كردنشان با چنان جزيياتي نمايش داده مي‌شود كه از تماشاي بتمن عليه سوپرمن غافل‌گيركننده‌تر است. صبر و دقت وايزمن مثل يكي از آن نقاش‌هاي منظر قرن هجدهمي است كه ماه‌ها را به مطالعه يك منظر و سپس ثبت آن روي بوم مي‌گذراند.

Wednesday 2 March 2016

Mise en Scène and Film Style: From Classical Hollywood to New Media Art


Mise en Scène and Film Style: From Classical Hollywood to New Media Art
ميزانسن و سبك فيلم: از هاليوود عصر كلاسيك تا هنر رسانه‌هاي نو
نويسنده: اِدريان مارتين؛ انتشارات Palgrave

در پاسخ به يك ابهام تاريخي
يوسف سعيد

از هم جدا كردن عناصر سازندۀ اصطلاحي مثل ميزانسن كه اين‌قدر ابهام درباره‌اش وجود دارد كار چندان ساده‌اي نيست. همان‌طور كه يكي از فصل‌هاي كتاب تازۀ ادريان مارتين عنوان مي‌كند، اين اصطلاح در طي سال‌ها تبديل شده به چيزي كه مي‌تواند هر معنايي داشته باشد و در عين حال مويد هيچ معنايي نباشد. در حيني كه مارتين تعريف پيچيده خودش را از ميزانسن بسط مي‌دهد، به روش‌هايي اشاره مي‌كند كه در آن آثار صوتي/بصري (فيلم يا غير فيلم) مي‌توانند با نگاهي تازه بررسي شوند و در آن چرايي ارزش‌هاي يك اثر و همين‌طور دريافت‌ها و احساساتي كه اين آثار در ما برانگيخته‌اند بيش‌تر آشكار شود. اين‌ها احساسات و جزيياتي هستند كه زبان قراردادي نقد فيلم عموماً از تحليلشان عاجز است. مارتين در راه رسيدن به اين هدف به كاربردهاي مختلف ميزانسن در ادبيات سينمايي در دهه‌هاي گذشته اشاره مي‌كند و روي واكنش‌هاي متعدد منتقدان و فيلمسازان به دگرگوني‌هاي سبك سينما و امكانات فني تازه در توليد آثار صوتي/بصري انگشت مي‌گذارد.

Monday 29 February 2016

Best Film Books of 2015


منتشر شده در ماهنامه 24، شمارۀ اسفند 1394.

كتاب‌هاي سينمايي برگزيدۀ سال 2015
احسان خوش‌بخت

سيل كتاب‌هاي سينمايي انگليسي سرازير شده از سوي ناشران دانشگاهي و عمومي مي‌تواند هر خواننده‌اي را در خود غرق كند. اما كمي دقت و تأمل واقعيتي نه چندان اميدبخش را برجسته مي‌كند: بخش عمده‌اي از كتاب‌هاي دانشگاهي تزهاي دكتراي بي‌روحِ نويسندگاني هستند كه فيلم‌ها برايشان چيزي است در حد نوار ميكروفيلم روزنامه‌هاي قديمي و نه يك هنر كامل. از آن سو ناشران عمومي هم هنوز علاقه دارند روي پروژه‌هاي بي‌خطر مثل كتاب‌هايي دربارۀ مريلين مونرو، ديويد لينچ و جيمز باند سرمايه‌گذاري كنند.
من سعي كرده‌ام انتخاب‌هاي محدودم را متوجه جريان سومي بكنم كه در آن سينماها و كارگردان‌هايي مورد توجه قرار گرفته‌اند كه هميشه مستحق بررسي جدي بوده‌اند، اما تا به حال به دلايل متعدد (عمدتاً جهل و تنبلي) ناديده گرفته شده بودند. به جز اين چند عنوان، كتاب سينمايي محبوب من در سال گذشته ميلادي، كار تازۀ آدريان مارتين، ميزانسن و سبكِ فيلم، بود، پيوندي بين عشق به سينما با بررسي موشكافانه آكادميك كه در بخشي جداگانه و با يادداشت مفصل‌تر همكارم يوسف سعيد معرفي شده است. اميدوارم در آينده نزديك بتوانم بررسي جامع‌تري از اين كتاب ارائه كنم.

Friday 18 December 2015

How the West Was Won? With A Movie Camera

مقدمه بر فيلم‌هاي وسترن انتخابي‌ام براي سينماتك موزه هنرهاي معاصر تهران. منتشر شده در كاتالوگ سينماتك.

حماسه‌ها و مرثيه‌هاي غرب قديم: چهرۀ ديگري از سينماي وسترن

اين برنامه ده فيلمه ستايش و مرور ژانري است كه به خاطر نشانه‌هاي بصري و قراردادهاي آشنا و مقبولش شايد مشهورترين ژانر تاريخ سينما باشد.
فيلم‌هاي وسترن كه تقريباً با فراز و فرودهاي معمول در محبوبيت و اهميت‌شان از همان آغاز تاريخ سينما تا امروز ساخته شده‌اند از نظر روايي شخصيت‌ها، موقعيت‌ها و پلات‌هايي قابل پيش‌بيني دارند كه گذر زمان تأثير اندكي بر آن‌ها گذاشته است. شايد بزرگ‌ترين تناقض ژانر در همين جا نهفته باشد كه با وجود مقاومت در برابر تغيير، وسترن براي مدتي بسيار طولاني طراوت و محبوبيت و قدرت سينمايي‌اش را حفظ كرد.
بيش‌تر وسترن‌ها درام‌شان را از درگيري آدم يا آدم‌هاي خوب (كلانتر، كابوي) با آدم يا آدم‌هاي بد (ياغي، راهزن، آدم‌كش) در پس‌زمينه‌اي از نزاع بين آزادي و سرمايه‌داري (گله‌داري، راه‌آهن، استخراج نفت، بانك‌داري) و تقابل تمدن و عناصر «نامتمدن» (سرخ‌پوستان، راهزنان، مكزيكي‌ها طلاجويان، ماجراجويان) مي‌سازند.
در وسترنْ عنصرِ تكرار فراوان است، اما تكرار در وسترن نه از روي محدوديت‌هاي تحميل شده توسط ژانر، بلكه انتخابي آزاد و آگاهانه براي بازي با نشانه‌هايي به شدت منعطف است. اين نشانه‌ها مي‌توانند در هر دوره تعابيري معاصر پيدا كنند، به روز ‌شوند و تابع مفاهيم عصري باشند كه فيلم در آن ساخته شده است.

Wednesday 16 December 2015

Cinema as Architecture's Time Machine

نوشته شده براي روزنامه «دنياي اقتصاد»
توضيح (25 دي ماه): بهزاد رحيميان كه سالهاست روي فيلم هاي اوليه از ايران تحقيق مي‌كند به من تذكر داد كه ويدئويي كه در پايين خواهيد ديد و توسط شركت پخش كننده اش به مشهد سال 1908 نسبت داده شده در واقع تصويري از مسجد امام اصفهان است كه بعد از تاريخ ذكر شده فيلمبرداري شده است. من به متن دست نزدم چون به نظرم خود اين اشتباه به يكي از كليدي ترين نكات دسترسي به تصاوير اوليه از شهرها دلالت دارد: مشكل رديابي فيلم ها، شناسايي مكان ها و از همه مهم تر مشكل استفاده از تصاوير آرشيوي كه معمولاً مبالغ هنگفتي براي دريافتشان بايد پرداخت كرد و در انتها شركتي كه حقوق فيلم را در اختيار دارد با اطلاعات غلط اين محصول را مي فروشد.


سينما، ماشينِ زمانِ معماري
احسان خوش‌بخت

«ساختمان مرتفع»، عنوان فيلم تازه‌اي است از كارگردان انگليسي، بن ويتلي، كه بر اساس كتابي از جِي جي بالارد (عنوان ترجمه فارسي كتاب: «برج») ساخته شده، كتابي كه در آن يك بناي مسكونيِ فوق مدرن به جان ساكنانش مي‌افتد.
فيلم كه اول مثل يك اداي دين سينمايي به دنياي مد و آداب دهۀ هفتاد ميلادي در بريتانيا به نظر مي‌رسد به سرعت به دنياي كابوس‌وار وارد مي‌شود كه به كار بردن اصطلاح بيش از حد دستمالي شدۀ «سوررئاليستي» براي توصيف ميزان آنارشي و  سير توضيح‌ناپذير حوادث فيلم به هيچ وجه كفايت نمي‌كند.
اگر لايه‌هاي ظاهري فيلم (نظم‌ناپذيري بشر، مدرنيزم از كنترل خارج شده، طغيان تكنولوژي) كنار زده شود، تمام ماجراهاي فيلم كه در يك مجتمع مسكوني بتني در لندن رخ مي‌دهد در واقع فيلمي دربارۀ معماري و كساني است كه در آن سكني مي‌گزينند. فيلم به مرور تمايلش‌اش به نشان دادن نحوۀ تأثير معماري بر آداب مردمان را به طور آشكارتر و مستقيم‌تري بيان مي‌كند و حتي در آخر صداي مارگارت تاچر را روي تصوير مي‌گذارد، نخست وزير محافظه‌كاري كه سياست‌هايش بر معماري و شهرسازي بريتانيا تأثيري وافر (و معمولاً منفي) گذاشت.

Friday 6 November 2015

Il Cinema Ritrovato 2012, Part IV

بخش چهارم و آخر از گزارش جشنوارۀ فيلم Il Cinema Ritrovato در بولونياي ايتاليا، 2012
5 توهم ابرگرفته

صبح، ضربۀ فني با شاهكاري از والش، از جنس غبار (1922) با شركت همسرش ميريام كوپر دربارۀ عشق، ايثار و تضاد طبقاتي در جامعه‌اي نوپا همراه با طنز و اقتدار هميشگي كارگردان. بعد از آن فيلم كوتاهي از لويي فوياد با نام Bébé juge (1912) و با شركت خردسالان. سپس درام احساساتي پيري‌يِف كه نوعي موزيكال هم محسوب مي‌شود و عنوانش هست Skazanie o zemle sibirskoy (1948). بعد از آن نسخۀ مرمت شدۀ صورت (اندي وارهول، 1965) كه از كلوزآپ‌ها و گفتگوهايي با اِدي سجويك تشكيل شده، تكنيكي كه از نظر سينمايي به شكلي پخته‌تر در دختران چلسي آزموده شده و به زودي در صفحۀ بازخواني‌ها به آن خواهم پرداخت.
«دستۀ جداگانه» تصميم مي‌گيرد براي شام به جايي بيرون شهر برود، اما من ترجيح مي‌دهم نسخۀ مرمت شدۀ ستارۀ ابرگرفته (ريتيك گاتاك، 1960) را ببينم، فيلمي از هندوستان در حد بهترين آثار ميزوگوچي و روسليني، از بعضي جهات، لااقل براي من، والاتر و با اهميت‌تر. شايد به اين خاطر كه من زناني مثل نيتا شخصيت اصلي فيلم - را مي‌شناسم كه تمام زندگي‌شان را وقف ديگران كرده‌اند و نصيب خودشان چيزي جز تنهايي و بيماري نبوده است. بعد از نمايش فيلم كه جاناتان آن را sublime مي‌خواند ساعت‌ها طول مي‌كشد كه چشم‌ها خشك شوند.

Wednesday 4 November 2015

Il Cinema Ritrovato 2012, Part III

گزارش جشنوارۀ Il Cinema Ritrovato، بولونيا، ايتاليا، 23 تا 30 ژوئن 2012
بخش سوم: اسپرسو
صبح با طبل‌هاي دوردست (1951)، وسترن تكني‌كالر رائول والش، با شركت گري كوپر شروع مي‌شود. در نماهاي تمام قدِ كوپر انگار ستوني وسط سالن سينما سبز مي‌شود. فيلم والش اثري درخشان و پيشرو دربارۀ بقاي گروهي از مردان و زنان است كه از مرداب‌هاي لوييزيانا رد مي‌شوند. طبل‌ها برخلاف موجِ بيمار فيلم‌هاي انتقامي سال‌هاي اخير، فيلمي است ضدِ انتقام.
در سالن انتظار سينه‌لومير جاناتان سرحال‌تر از ديروز به نظر مي‌رسد و من را به دوستانش معرفي مي‌كند: مِرِديت برادي، جكي رِنال و دِيْو كِر منتقد 62 سالۀ نيويورك‌تايمز با موهاي سفيد و صاف، قد بلند، لبخندي آرام و نگاهي خجالتي. كمي بعد ژان دوشه، منتقد و فيلم‌ساز افسانه‌ايِ كايه‌دوسينما، با قدي بسيار بلند، صورت پف كرده، موهاي بلند سفيد و حالتي جستجوگر كه انگار دنبال كسي يا چيزي است به ما ملحق مي‌شود. جكي رنال به شوخي مي‌گويد فرق بين سينه‌فيل‌هاي قديمي و امروزي در اندازۀ شكمشان است؛ اين كم‌ترين حاصلِ سال‌ها نشستن روي صندلي، براي ديدن فيلم‌ها، خواندن و نوشتن دربارۀ آن‌هاست.
بعد از نمايش فيلمي سه دقيقه‌اي از سخنراني نخست وزير ژاپن در نمونه‌اي از تولد سينماي ناطق در سرزمين آفتاب تابان، در سالني مملو از جمعيت با مردم ايستاده در كنار صندلي‌ها و يا نشسته بر روي زمين يكي از مهم‌ترين كشف‌هاي امسال، اولين فيلم ناطق كنجي ميزوگوچي، زادگاه (1930) روي پرده مي‌رود.

Saturday 31 October 2015

Il Cinema Ritrovato 2012, Part II


گزارش جشنوارۀ Il Cinema Ritrovato، بولونيا، ايتاليا، 23 تا 30 ژوئن 2012
بخش دوم: بيداري
تازه متوجه مي‌شوم در بولونيا هستم. نور داغِ روز از درز باريك بين پرده‌هاي ضخيم اتاق روي صورتم خط سفيدي مي‌اندازد. مثل سرباز وظيفه‌ها يك ربع بعد حاضر و آماده و مشغول ور رفتن با پنيرهاي ايتاليايي‌ بر سر ميز صبحانه‌ام. هفتۀ پيش در اين‌جا زلزلۀ نسبتاً شديدي آمده و دولت بعضي‌ها را موظف كرده كه خانه‌هاي قديمي‌شان را ترك كنند و موقتاً در هتل‌ها زندگي‌كنند. خرج از كيسۀ دولت است و بولونيايي‌ها از اين فرصت براي گپ و معاشرت استفاده مي‌كنند.
مسير روزانۀ من عبارتست از طي كردن شريان اصلي شرقي-غربي شهر و سپس انحراف كوچكي به شمال غربي براي رسيدن به ويا دله لامه كه دو سينماي بزرگ جالي و آله‌كينو با فاصله‌اي دويست متري از هم در آن واقع شده‌اند. در راه ديوارهاي بلند قرون وسطايي و مجسمه شيرها و قديسين و آبريزهاي سنگي حتي براي ثانيه‌اي به چشم اجازۀ استراحت نمي‌دهند. زير ساختمان‌هاي كهنه مغازه‌هاي لباس و غذا با دكوراسيون مدرن جا گرفته‌اند. به نظر مي‌رسد در بولونيا هيچ شتابي در كار نيست.
در راه به گيريش شامبو، سينه‌فيل هندي‌تبار مقيم آمريكا و يكي از مشهورترين وبلاگ‌نويسان سينمايي امروز برمي‌خورم كه مي‌خواهد به تماشاي مالدُن گرميون برود. من به والش مي‌روم و قرار مي‌گذاريم بعد از فيلم‌ها هم را ببينيم. بسياري از قرارها در بولونيا مثل پايان كسوف آنتونيوني به سرانجامي نمي‌رسند.

Friday 16 October 2015

Il Cinema Ritrovato 2012, Part I

photo by Ehsan Khoshbakht

گزارش جشنوارۀ Il Cinema Ritrovato، بولونيا، ايتاليا، 23 تا 30 ژوئن 2012
والش و گِرِميون، زير آفتاب سوزان
احسان خوش‌بخت

به اندرو ساريس

1 فرود
وقتي روي اولين پلۀ هواپيمايي كه بعد از يك ساعت و نيم گذر از آسمان آلمان و بلژيك در فرودگاه بولونيا در شمال ايتاليا آرام گرفته بود پاگذاشتم، موج گرما يخِ شبِ سردِ پيشين در فرودگاه استنستد لندن را آب كرد. آفتاب با وقار بولونيا به تابستانِ خاكستري جزيرۀ بريتانيا دهن كجي مي‌كرد و شعاع‌هاي درخشان نور روي ديوارهاي نارنجي و قهوه‌اي روشن و مردم بي‌خيال در شلوارك‌ها و عينك‌هاي آفتابي كه براي رسيدن به هركجا كه عازمش بودند كوچك‌ترين شتابي نداشتند، مرز بين اروپاي سرد پروتستان و معجزۀ حرارت مديترانه‌اي و فراغ خاطر كاتوليك‌هاي جنوب اروپا را پررنگ مي‌كرد. وقتي جرج سَندرز در سفر در ايتاليا نظرش دربارۀ اين سرزمين به اينگريد برگمن مي‌گويد («مردم پرسروصدا و تنبل»)، اظهار نظرش بيش‌تر نوعي حسادت نسبت به فرهنگي كه جاي سرسام را به آرامش و جاي ادب قراردادي را به سرخوشي داده به نظر مي‌رسد.
در حين حركت به طرف اتوبوسي كه به مركز شهر مي‌رفت لازم بود كه كم‌كم لباس‌هاي اضافي را به دل چمداني كه چرخ‌هايش از ديشب چند كيلومتري روي زمين به اين ور و آن ور كشيده شده بود بفرستم. اتوبوس از ايستگاه بيرون نيامده همشهري‌هاي مسن بولونيايي همديگر را پيدا مي‌كردند و به گرمي مشغول چاق سلامتي مي‌شدند. انگليسي‌هاي مسافر گيج و بهت زده به نظر مي‌آمدند و ژاپني‌ها دوربين‌هاي گران قيمت و لنزهاي غول‌آسايشان را از چمدان بيرون مي‌كشيدند. چه كسي مي‌تواند زير اين آفتاب خيره‌كننده كه انگار از چهار جهت روي سرت مي‌تابد عكس بگيرد؟ از چه عكس بگيرد؟ از ذوب شدن تدريجي فضا در آفتاب؟

Monday 14 September 2015

KVIFF#50 - Part III: Cousins, Zeleke, Kadár,/Klos, Taviani/Taviani

يادداشت‌هايي دربارۀ چند فيلم از پنجاهمين دوره فستيوال فيلم كارلووي واري بخش سوم و آخر
من بلفاست هستم (مارك كازينز؛ بريتانيا، 2015)
كازينز يكي از پركارترين مستندسازان سينماي امروز است كه سالي حداقل دو فيلم به فستيوال‌هاي بين‌المللي مي‌فرستد. او تا به حال فيلم‌هايي دربارۀ شهرها و مناطقي كه از آن‌ها گذر كرده (مكزيكوسيتي، تيرانا، ساردينيا) ساخته، اما فيلم تازه‌اش دربارۀ شهري است كه در آن به دنيا آمده و سال‌هاي نوجواني‌اش را در آن سپري كرده، سال‌هايي كه با تنش خونين بين كاتوليك‌ها و پروتستان‌ها، تب جدايي‌طلبي و مداخله نظامي بريتانيا به سياه‌ترين روزهاي بلفاست تبديل شد.
اما انتظار خلق يك شاهكار، صرفاً به منزله اين كه كازينز اين شهر را بهتر از سوژۀ تمام فيلم‌هاي ديگرش مي‌شناسد كمي بيهوده است؛ تاريخ سينما ثابت كرده وقتي شناخت فيلم‌ساز از موضوع چندان دقيق و وابسته به جزييات بي‌شمار و به همان نسبت دست و پاگير نيست شايد فيلم بهتري خلق ‌شود.

KVIFF#50 - Part II: Zeman, Ergüven, Morina

كارِل زمان: ماجراجوي سينما
يادداشت‌هايي دربارۀ چند فيلم از پنجاهمين دوره فستيوال فيلم كارلووي واري، جمهوري چك، 2015

كارِل زمان: ماجراجوي سينما (توماس هودان؛ جمهوري چك، 2015)
يكي از اساتيد سينماي فانتزي اروپا كه ردش را مي‌توان در دنياي تري گيليام و تيم برتون هم جستجو كرد (كه هر دو هم در اين فيلم طرف مصاحبه قرار گرفته‌اند) در واقع يك مهندس نابغه تصويرگري و مخترع تكنيك‌هاي مكانيكي ساده‌اي بود كه تأثير خارق‌العاده‌اي روي پرده خلق مي‌كردند. او كه بيش‌تر براي اقتباس‌هاي خلاقانه‌اش از رمان‌هاي ژول ورن شناخته مي‌شود و زماني پول‌سازترين فيلم‌ساز چكسلواكي بود موضوع اين مستند هشتاد دقيقه‌اي قرار گرفته، فيلمي كه برخلاف ميزانسن با آرتور پن با تحقيقات درجه يك و بررسي چند بعدي سينماي زِمان همراه است، اما آن صميميت ديوانه‌وار نادري را ندارد.

Thursday 10 September 2015

KVIFF#50 - Part I: Mise en scène with Arthur Penn


 يادداشت‌هايي دربارۀ چند فيلم از پنجاهمين دوره فستيوال فيلم كارلووي واري، جمهوري چك، 2015
امسال در كارلزباد
احسان خوش‌بخت

كارلووي‌واري، شهري كه پنجاه سال پيش اولين دوره يك فستيوال بين‌المللي فيلم در آن برگزار شد، تركيب خيال‌انگيزي از معماري اتريشي-مجار و تغزل كوهستاني شهري سوييسي است كه با انبوهي هتل‌هاي پنج ستاره و چشمه‌هاي آب معدني محاصره شده. شهري كه از بتهوون تا شاهان قاجار را مجذوب خودش كرده از سوي غرب آن قدر به آلمان نزديك هست كه نامي آلماني هم داشته باشد: كارلزباد.
بزرگ‌ترين و معروف‌ترين هتل شهر، هتل بزرگ پوپ، كه مركز پارتي‌هاي شبانه فستيوال هم هست، اگر به جاي سفيد صورتي مي‌بود مي‌توانست همان «هتل بزرگ بوداپست» باشد. مردم كارلووي واري، يا به طور دقيق‌تر مردمي كه از جاهاي ديگر جمهوري‌هاي چك و اسلواك و كشورهاي ديگر به اين شهر مي‌آيند، تحت تأثير زيبايي مكس افولس‌وار شهري كه با هر پيچ رود جاري در دل دره به رقص درآمده عادت به نونوار كردن و به‌تن كردن بهترين لباس‌هايشان دارد. كارلوووي واري، جلوي غيرحقيقي و بيش از حد رتوش شده دارد، و اين چيزي است كه يك فستيوال سينمايي مي‌تواند بهره‌هاي بسيار از آن ببرد.
از طول اصلي فستيوال من حدود دو سوم آن را در كارلووي واري گذراندم و به جز فيلم‌هاي بد و مأيوس كننده‌اي كه حتي نوشتن يك خط درباره‌شان بايد با ماليت سنگين كاغذ و جوهر موازنه شود (و به همين دليل بهشان اشاره‌اي نخواهم كرد) اين چند فيلم آثار قابل توجهي‌اند كه در پنجاهمين دوره فستيوال ديدم.

ميزانسن با آرتور پن: يك گفتگو (اميرنادري؛ آمريكا/ايتاليا، 2014)
براي ساختن چنين فيلم ديوانه‌واري نياز به دانستن چيزهاي زيادي دربارۀ سينما نيست، فقط مقدار زيادي عشق و اعتماد به نفس لازم است كه امير نادري به وفور از هر دو بهره برده. اما براي بهتر شناختن زمينه‌هاي نمايش و توزيع چنين پروژه ديوانه‌واري كه سه و ساعت و نيم از گفتگوي تقريباً اديت نشده‌اي با آرتور پن را به يك فيلم سينمايي تبديل كرده لازم است كه حداقل يكي از پشتيبانان پروژه را شناخت: برنامه سينمايي تلويزيون سوم ايتاليا (RAI3) كه به نام Fuori Orario (به معناي ديروقت) مجموعه‌اي حيرت‌انگيز از سينماي كلاسيك، مدرن و تجربي را از نيمه شب تا صبح در طول آخر هفته‌ها نمايش مي‌دهد.

Sunday 23 August 2015

Singin' in the Rain (1952)



 از يادداشت‌هاي من بر ده فيلم برگزيده منتقدان ايراني در شمارۀ 400 ماهنامۀ «فيلم»
آواز در باران: آن دم كه رويا مسلط مي‌شود

در رأی گیری شمارۀ 400 تنها موزیکالی که به اتفاق آراء بالاتر از بقیۀ فیلم‌های ژانر خود قرار گرفته بود (و حتی تا آخرین لحظات جمع‌بندی آراء جزو دو فیلم اول قرار داشت) آواز در باران بود. نقدي كه بازلي كراوتر در زمان خود  در نيويورك تايمز نوشته پس از اشاراتي بي‌حوصله به يكي دو نكته "بامزه" فيلم، از جين كلي و استنلي دانن به عنوان كارگردانان اين "نمايش" (شو) ياد كرده است. اين نمونه‌اي است از برخورد منتقدان با موزيكال‌هاي بزرگ مترو در زمان خودشان. مايه‌ي شگفتي است راهي كه طي شده تا فيلم‌هايي مانند آواز در باران نه تنها جدي گرفته شده، بلكه به عنوان الگويي از سينماي ناب ستايش شوند.
با آن كه تمام آوازهاي فيلم، به جز دو تاي آن‌ها، تكراري بود، ساختار تازه، انرژي بي‌پايان و مجموعه‌اي درخشان از بازيگران و رقاصان و صحنه‌پردازي‌ها به اين موزيكالِ موزيكال ها رنگ و بويي ديگر مي‌دهد. شايد يكي از جسورانه‌ترين كارهاي كلي و دانن، انتخاب دبي رينولدز و دانالد اوكانر باشد. دبی رینولدز 19 ساله (که در رقابتي تنگانگ لسلی کارون و جین پاول را برای بازي در فيلم شكست داده بود) باید هر روز ساعت چهار صبح سوار اتوبوس شده و تا استودیو سه ماشین عوض می کرد تا اولین شانس بازیگری‌اش در سینما را به تجربه‌ای موفق بدل کند. او بعدها مصایب بازی در این فیلم و کنار آمدن با جین کلی سرسخت و كمي دیکتاتورمآب را به درد زایمان تشبیه کرد.

Wednesday 15 July 2015

The Bloodless Battles of Documentary Cinema

يادداشت زير براي فصلنامۀ «سينما حقيقت» نوشته شده و در آن سعي كردم دلايل پشت انتخاب‌هايم براي «بهترين مستندهاي تاريخ سينما»، رأي‌گيري ماهنامۀ سينمايي «سايت اند ساوند» در سال 2014، را توضيح بدهم. محض يادآوري فيلم‌هاي انتخابي من اين‌ها بودند: صداي جاز (جك اسمايت، 1957)؛ روياي نور (ويكتور اريسه، 1992)؛ شوا (كلود لانزمان، 1985)؛ تاريخ‌(هاي) سينما (ژان لوك گدار، 1988)؛ خانه سياه است (فروغ فرخ‌زاد، 1962)؛ هتل ترمينوس: زندگي و دوران كلاوس باربي (مارسل افولس، 1988)؛ رابينسن در فضا (پاتريك كيلر، 1997)؛ درس‌هايي در ظلمت (ورنر هرتزوك، 1992)؛ پ مثل پليكان (پرويز كيمياوي، 1972)؛ نبرد شيلي (پاتريسيو گوزمان، 1976).

دربارۀ يك انتخاب
نبردهاي بي‌خونريزيِ سينماي مستند
احسان خوش‌بخت

اين رأي‌گيري بايد خيلي زودتر از اين‌ها انجام مي‌شد. در عين حال نگاه كنيد كه بيش‌تر فيلم‌هاي انتخابي، اگر بر حسب دهه دسته‌بندي‌شان كنيم، مال پنج دهه اخيرند، يعني فيلم‌هاي مستند محبوب سينماگران و منتقدان بيش از نيم قرن بعد از تولد سينما ساخته شده‌اند. اين نكته باعث مي‌شود تا حاصل اين انتخاب در نقطه مقابل سينماي داستاني قرار بگيرد كه غول‌ها و نام‌هاي ستايش شده‌اش به نيمه اول قرن تعلق دارند (گريفيث، اشتروهايم، چاپلين، ولز، هيچكاك). آيا نتيجه‌گيري مي‌‌تواند چنين بيان شود كه سينماي مستند هنوز بالنسبه جوان است و به همين خاطر كم‌تر از حدي كه مستحق آن بوده مورد توجه قرار گرفته است؟ اگر چنين استدلالي را بپذيريم بايد خودمان را براي دادن پاسخي قانع‌كننده براي پرسشي تاريخي آماده كنيم كه مگر سينما از همان آغاز خروج كارگران از كارخانه يا معادل‌هاي آلماني، آمريكايي و انگليسي سينماي اوليه مستند نبوده است؟
اگر نخواهيم تدوين مفهوم سينماي مستند توسط فيلم‌سازان بريتانيايي در دهه 1930 را در نظر بگيريم - كه يك‌ چشم‌پوشي بر حق است چرا كه آن‌ها فقط چيزي را تعريف كردند كه از آغاز سينما وجود داشته - بايد گفت اين حس اضطرار تاريخي سينماي مستند است كه باعث مي‌شود فيلم‌هاي مستند هر دوره بيش‌تر به معاصرانش خوش بيايد و با آن‌ها ارتباط برقرار كند. خر.ج كارگران از كارخانه‌اي در ليون براي ما سندي از اواخر قرن نوزدهم است، اما در زمان نمايش اوليه‌اش، سندي از «حال» بوده است.

Thursday 11 June 2015

Berlinale 2015#3 Best Films

يادداشت‌هاي شصت و پنجمين فستيوال فيلم برلين - بخش سوم
در سوي اشتباهِ جاده
احسان خوش‌بخت

6
پنج فيلم مورد علاقه‌ام در برليناله، كه در اين‌جا از آن‌ها ياد خواهم كرد، كمابيش تم‌هاي فيلم‌هاي بخش‌هاي ديگر و آن گروهي كه در بالا به آن اشاره كردم را ادامه مي‌دهند (سفر، فضاي مادي و سينمايي و ارتباط آن با تاريخ و حقيقت)، اما اين پنج فيلم اين مضامين را با مهارت و ظرافت بيشتر، و به همين ترتيب با تأثير و ماندگاري قابل ستايشي خلق كرده‌اند. با اين وجود تقريباً منهاي تنها فيلم قديمي‌ اين بخش (كه در بخش «برليناله كلاسيك» نمايش داده شد) بقيه از نظر فرم و ساختار آثاري انقلابي نيستند و روي خشت‌هايي بنا شده‌اند كه از قبل در سينما وجود داشته يا توسط آثار قبلي خود فيلم‌سازان نهاده شده است.
گربه نه جان دارد (اولا استاكِل، 1968)، مهم‌ترين كشف من در برليناله، بعد از چند دهه مرمت شده است تا به خاطرمان بياورد كه چقدر موج‌نوهاي سينماي اروپا در خارج از جريان‌هاي شناخته شده و رسمي مثل فرانسه، بريتانيا و بخش مشخصي از آلمان و اروپاي شرقي ناشناخته مانده‌اند و از همه مهم‌تر، چقدر نقش زنان در موج دوم مدرنيزم در سينما دست كم گرفته شده است.
گربه نه جان دارد
در اين اثر درخشان كه هم يادآور گدار است و هم آنيس واردا، ملاقات يك زن فرانسوي و آلماني در مونيخ به مجموعه‌اي از صحنه‌هاي پراكنده اما هدفمند از مكالمه‌ها و موقعيت‌ها دربارۀ نقش زن در جامعه مردسالار ختم مي‌شود. فيلم با تدوين پرسكته و قطع‌هاي مداوم در صدا و تصوير به دريافت‌هاي معمول بيننده از زيبايي و روايت حمله مي‌كند. استاكل از بازيگران زنش خواسته هر جور دلشان مي‌خواهد لباس بپوشند و آرايش كنند. به همين خاطر فيلم نوعي مرور مدهاي پوششي و فكري دهه 1960 هم است كه با موسيقي مانفرد آيشر (بنيان‌گذار كمپاني مشهور ECM) همراهي شده.

Tuesday 9 June 2015

Berlinale 2015#2


يادداشت‌هاي شصت و پنجمين فستيوال فيلم برلين - بخش دوم
در سوي اشتباهِ جاده
احسان خوش‌بخت

فيلم‌هاي بودند كه انگار فيلم‌نامه‌هايشان از تلفيق چند فيلم‌نامه و تصاويرشان از كنار هم گذاشتن تصاوير پراكنده‌اي كه از پروژه‌هاي بي‌ارتباط آمده‌اند - درست مثل يك نمايشگاه عكاسي - ساخته شده بودند، اما تأثير نهايي‌شان در مجموع ماندگار يا قابل اشاره بود. مثلاً بدن (مالگورژاتا شومافسكا) از لهستان، داستان‌ رابطه يك پليس با دختر ناسازگار و افسرده‌اش و زني كه به احضار ارواح و نيروهاي ماوراء اعتقاد دارد كمابيش در هر پيچ تازه‌اي به مسيري تازه پا مي‌گذارد، بدون اين كه چشم اندازهايِ پشت سر قوامي بگيرند و به يك روايت منسجم بينجامند، اما در آخر كار، به همان اندازه كه مأيوس كننده بود چيزهايي براي به خانۀ حافظه بردن داشت.
باكرۀ قسم خورده (لورا بيسپوري)، ساختۀ يكي از چندين فيلمساز زن حاضر در بخش مسابقه، به مراتب در پيوند دادن بخش‌هاي ناهمگون داستان موفق‌تر بود: فيلمي دربارۀ دختري از خانواده‌اي آلبانيايي كه در خانواده‌اي بدون پسر زندگي مي‌كند و براي رضايت خاطر پدرش تصميم مي‌گيرد مثل پسرها لباس بپوشد و زن بودنش را فراموش كند. سال‌ها بعد، بعد از مهاجرت دو دختر خانواده به ايتاليا، او بايد با هويت سركوب شده‌اش كه در خلال رابطه دو خواهر به سطح مي‌آيد رودررو شود. داستان، داستانِ به زنانگي برگشتن است. هم لحظه‌هايي خوب دارد و هم در كنار آن لحظاتي كه گويي كارگردان از خير سامان دادنِ فضا گذشته و به نوعي ابتذال در فضاي روايي قناعت كرده است.
خاطرات مستخدمه

Saturday 6 June 2015

Berlinale 2015#1


يادداشت‌هاي شصت و پنجمين فستيوال فيلم برلين - بخش اول
در سوي اشتباهِ جاده
احسان خوش‌بخت

1
برليناله، خرس طلايي دستاوردهاي يك عمر را به ويم وندرس داد و در كنارش همه فيلم‌هايش را نمايش داد كه توسط بنياد تازه تأسيس وندرس - با آرمي مثل بال يك فرشته - مرمت و ديجيتال شده‌اند. سفر من از زادگاه وندرس، دوسلدورف، آغاز شد. يك نمايشگاه عكاسي من را به آن‌جا كشاند و ديدن عكاسان كه يك به يك كارهايشان را روي پرده‌اي بزرگ معرفي مي‌كردند، مثل ديدن فيلمي بود كه از يك نما يا چند نماي پراكنده تشكيل شده باشد؛ فريم‌هايي از فيلمي كه هرگز ساخته نشده، اما ‌چشم‌ها و مغز مي‌تواند آن‌ها را به هم وصل كند، روايت خودش را بسازد و به عكس‌ها زندگي بدهند. فيلم‌هاي برليناله، يا لااقل بيشترشان، مثل همين فريم‌هاي جداافتاده‌اند. سينما هر سال منقطع‌تر و گسسته‌تر مي‌شود. آيا اين فيلمسازانند كه در كوير تخيل بخشي از باري كه قادر به بردوش كشيدن نيستند را بر شانه‌هاي تماشاگران مطيع نشسته در سالن تاريك گذاشته‌اند؟
سينما مغز آدم را پر از تصوير مي‌كند و باعث مي‌شود هر تصويري نتواند به سادگي تأثير بگذارد. مغز پر از تصوير ناخودآگاه و به شكلي دائمي در حال مقايسه و نتيجه‌گيري است. اگر در دوسلدورف يك دختر عكاس نيوزلندي از كوره‌هاي كارخانه‌هاي آلمان در مناطق صنعتي عكس گرفته، مغز سينمايي فكر مي‌كند كوره‌هاي صحراي سرخ به مراتب كوره‌تر‌ند. اگر در همان‌جا عكاسي چيني روزمرگي و ملال را در عكس‌هايش تصوير كرده، مغز سينمايي به خاطر مي‌آورد كه ‌سينماي امروز يعني تصاوير روزمرگي و روزمرگي تصاوير.

Tuesday 28 April 2015

The Best of London Film Festival


ده فيلم برگزيدۀ فستيوال فيلم لندن
احسان خوش‌بخت


10
ادامه بده [Keep on Keepin' on] (آلن هيكس، آمريكا): اين فيلمِ مملو از لحظات ناب دربارۀ زندگي نوازندۀ ترومپت و مدرس موسيقي، كلارك تِري، اساساً فيلمي است دربارۀ رابطه مريد و مرادي و آن آيين فراموش شدۀ دنياي استاد/شاگردي در موسيقي جاز. اين استادِ سابق كوئينسي جونز و كسي كه زير پر و بال مايلز ديويس را گرفت نه تنها هنوز زنده است، بلكه در نود و يك سالگي، خوابيده روي تخت، اكسيژن به بيني و در حالي كه بينايي‌اش را از دست داده به تدريس موسيقي جاز ادامه مي‌دهد. [كلارك تري متأسفانه به تازگي درگذشت] به موازات زندگينامۀ تري از خلال مصاحبه‌ها و تصاوير آرشيوي - فيلم با دنبال كردن داستان رابطه او با يك نوازندۀ جوان نابينا، وزن ملودراتيك بيش‌تري پيدا مي‌كند. كلارك تري قصه‌گويي است بزرگ كه هر جمله‌اش به يك فحش چارواداري ختم مي‌شود و فيلم درسي است در استقامت، عشق به زندگي و اهميت آموزش در موسيقي. با آن كه مستندي كلاسيك است و بيش از حد آمريكايي است اما به خاطر غناي هر لحظه‌اي كه مي‌توان با كلارك تري روي پرده گذراند ديدن آن را به دوست و دشمن توصيه مي‌كنم.

Saturday 25 April 2015

The London Film Festival 2014 Diary Introduction

يادداشت‌هايي از فستيوال فيلم لندن
پردۀ سفيد، سينماي نازك
احسان خوش‌بخت

هر دورۀ فشرده‌اي از تماشاي سينماي معاصر به خاطر غلبۀ ميان‌مايگي و يا ابتذال بر نوآوري و نبوغ مي‌تواند به يأس بينجامد. اما در يأس معمولاً درس‌هايي سازنده‌تر از اميد وجود دارد. بيش‌تر يادداشت‌هايي كه بر فيلم‌هاي فسيتوال فيلم لندن خواهيد خواند با يأسي سازنده نوشته شده‌اند. به عبارت ديگر، دورۀ طولاني فستيوال فيلم لندن (دو هفته نمايش‌هاي مخصوص مطبوعات به اضافۀ دو هفته خود جشنواره) نوعي سيستم تفكر منطقي دربارۀ سينما را در بيننده بيدار مي‌كند كه در آن مخاطب از تحقير بي‌اساس، يا شيدايي بي‌اساس‌تر، نسبت به سينماي هنري، لااقل آن نوعي كه در جشنواره‌ها معرفي مي‌شود، فاصله مي‌گيرد. مخاطب جشنواره، هنر و بي‌هنري سينماي معاصر را در يك مجموعه فشرده مي‌بيند. چون فستيوال نزديك به آخر سال است، اين جمع‌بندي، جمع‌بندي خود سال مي‌شود كه براي من از خلال تماشاي حدود شصت فيلم حاصل شد. اين يادداشت‌ها كه نظم خاصي ندارند، الا نظم/بي‌نظمي خود فيلم‌ها و سينما، بيش‌تر دربارۀ فيلم اول، دوم يا نهايتاً سوم كارگرداناني جوان‌اند. خوشبختانه بعضي‌هايشان آثاري‌اند از كشورهايي كه سينمايي فعال ندارند (پاكستان، كنگو، موريتاني) و نشان مي‌دهند كه چطور نقطۀ كانوني سينما از اروپا و ايالات متحدۀ آمريكايي به سوي مناطق ديگر (آمريكاي لاتين، آفريقاي شمالي، آسياي ميانه) جابجا شده كه تا دو دهه پيش سهم چنداني از بازارهاي بين‌المللي نداشتند. همه فيلم‌ها ساخته شده در سال 2014 (يا بعضاً اواخر 2013) هستند، در غيراين‌صورت تاريخ توليد ذكر شده است.

Thursday 23 April 2015

The London Film Festival 2014 Diary#5



گوش كن فيليپ (الكس راس پري، آمريكا): فيلمي ديگر از موج تازه‌اي از فيلم‌ها دربارۀ روشنفكران نيويوركي كه دنياي وودي آلن را (نويسنده‌ها و هنرمندان ناموفق يهودي با روابط خانوادگي و عاطفي نه چندان استوار) به روز مي‌كنند، اما معمولاً بار دراماتيك‌شان سنگين‌تر از بار كميك‌شان است. شخصيت‌هاي اين فيلم‌ها معمولاً مردهايي خودخواه و خودبزرگ‌بين‌اند كه بهاي هميشگي رفتارهاي غيرمنطقي‌شان از دست دادن «دختره» (شخصيت زن منفعل داستان) است. در اين فيلم به موازات شخصيت نويسنده ناموفق ( با بازي جيسن شوارتزمن)، رابطه او با نويسنده‌اي مسن (جاناتان پرايس)‌ كه سابقاً بسيار موفق بوده اما سال‌هاست دست به قلم نبرده جان تازه‌اي به روايت مي‌دهد، براي نيم ساعتي از كليشه‌هاي رايج اين فيلم‌ها دورش مي‌كند، اما فيلم دوباره در كش و قوس بي‌معناي رابطۀ كج‌دارمريز آن‌ها رو به افول مي‌گذارد. افسوس كه فيلم از موسيقي جاز مثل موسيقي آمبيانس رستوران‌هاي پنج ستاره استفاده كرده است.